زندگي نامه و خاطراتي از شهيد فرهاد حسيني خارخار
گروهبان یکم شهید فرهاد حسینی خارخار
مینمودند و دشمن میخواست با بمباران فرودگاهها و تأسیسات زیربنایی آسیب جدی به کشور وارد کند، غافل از اینکه فرزندان ملت بزرگ ایران اسلامی با فداکاری و ایثار جان از میهن اسلامی خود دفاع میكنند.
فرهاد حسینی خارخار فرزند محمد و خدیجه در دومین روز دی ماه سال 1340 در شهر سنندج متولد شد، کودکی بیش نبود که دست اجل وی را از نعمت وجود پدر محروم ساخت و تحت سرپرستی مادرش قرار گرفت. از همان دوران کودکی با محرومیت از سایهی مهر پدر طعم تلخ فقر و سختی را چشید و در کنار درس خواندن، کارگری میکرد و از این طریق در تأمین هزینهی زندگی خانواده مشارکت داشت. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در مدارس زادگاهش سنندج پشت سر نهاد و به دبیرستان راه یافت. و در سال 1356 در سن شانزده سالگی درس و مدرسه را رها کرد و وارد ارتش شد، دوست داشت با حضور در ارتش، هم پاسدار مرزهای ایران اسلامی باشد و هم بتواند رفاه نسبی را برای مادرش که سالها برای وی،برادر و سه خواهرش نقش پدر را هم ایفا کرده بود فراهم آورد. دورهی مقدماتی را در مرکز آموزش 01 تهران و دورهی تخصصی را در مرکز آموزش توپخانه و موشکی اصفهان با موفقیت به پایان رسانید. در اوایل سال 1359 به لشکر 28 پیاده کردستان انتقال پیدا کرد و در گردان 329 توپخانه لباس رزم به تن کرد. چندماه بیشتر از بازگشتش به لشکر 28 کردستان نمیگذشت که جنگ نابرابر را به میهن اسلامی تحمیل نمودند در پاییز همان سال در سنگر پدافند هوایی از فرودگاه سنندج حراست میکرد که در دوم مهرماه سال 1359 بر اثر بمباران هوایی هواپیماهای رژیم بعث عراق در فرودگاه سنندج به مقام رفیع شهادت دست یافت و جاودانه شد و پیکر پاکش پس از تشییع بر روی دستان مردم خوب زادگاهش در قبرستان قدیمی تایله به خاک سپرده شد.
به امام خمینی (ره) عشق میورزید.
با شکلگیری انقلاب اسلامی در ارتش جمهوری اسلامی مشغول به کار شد، هر وقت از تهران میآمد،با سوز خاصی از مبارزات و مجاهدتهای امام خمینی (ره) صحبت میکرد و با تمام وجود به امام خمینی (ره) عشق میورزید و یکبار هم در زمانی که گروهکهای ضد انقلاب، شهر سنندج را به اشغال خود درآورده بودند، در دفاع از حضرت امام خمینی (ره) مورد اذیت و آزار ضد انقلاب قرار گرفت و در اوج سرمای زمستان سنندج او را در آب حوض مسجد جامع سنندج انداخته بدینسان شکنجهاش کردند.
(سرکار خانم سهیلا حسینی خواهر شهید)
ما عاشقیم شهادت افتخار ماست
.... زمانی که در اصفهان آموزش دورهی تخصصی را میگذراند، عکس بزرگ خود را قاب گرفته بود و با خط زیبا این بیت شعر را زیر آن نوشته بود و انگار میدانست اولین شهید دفاع مقدس در سنندج است.
شمشیر عشق وطن بر سر لوح قرار ماست
ما عاشقیم، شهادت افتخار ماست
(سرکار خانم سهیلا حسینی خواهر شهید)
اواخر شهریور ماه سال 1359 بود. روز چهارشنبه بساط عروسی را آماده کرده بودند، همهی اهل خانه و فامیل در جنب و جوش بودند. تختی را کنار حیاط قرار داده بودیم و اسباب پذیرایی و.... را روی آن چیده بودیم که ناگهان در حیاط باز شد. فرهاد بود که یک دست کت و شلوار مشکی را به تن کرده بود و یک پیراهن سفید که زیبایی خاصی به او بخشیده بود. همه دور او جمع شدیم، گفتند: فرهاد چه خبر ؟ لباس دامادی پوشیده ای!! گفت:خبر ندارید یکی دو روز دیگر، من هم داماد میشوم همگی از خوشحالی برای او دست زدیم و شادی کردیم، روز بعد که من به خانهی بخت میرفتم، از شهادتش سخن گفت و به مادرم گفت: من به زودی شهید میشوم. مادرم ناراحت شد و او را سرزنش کرد، ولی چند روز بیشتر طول نکشید، در بامداد دوم مهرماه همان سال به شهادت رسید.
(سرکار خانم سهیلا حسینی خواهر شهید)