خاطراتي از دانش آموز شهيد محمد تقي ملا ولي
|
شهيد: محمد تقي ملاولي |
تاريخ تولد: 1/1/1345 | |
تاريخ شهادت: 26/10/1364 | |
محل شهادت: مهران |
«نماز شب»1
نيمه شب بيدار شدم، ديدم چراغ اتاق محمد تقي روشن است، بلند شدم و به طرف اتاق او رفتم، ديدم مشغول نماز است، صبر كردم تا نمازش تمام شد، از او پرسيدم: پسرم! مگر اذان صبح شده كه نماز ميخواني؟ محمد تقي در حالي كه سرش را متواضعانه به زير افكنده بود، گفت: نه مادر جان! هنوز وقت اذان نشده، من فهميدم كه نماز شب ميخواند.
«دعا كن كه من شهيد شوم»2
محمد تقي براي اعزام به جبهه ثبت نام كرده بود، وقتي موضوع را فهميدم به او گفتم: پسرم! تو مشغول درس خواندن هستي نبايد كلاس درس را رها كني و به جبهه بروي! گفت: مادر! درس را بعداً ميتوان خواند اكنون وقت جنگ است، اگر ما بهانه بياوريم و به جنگ نرويم، دشمن كافر، امنيت و آسايش را از شما و ديگران سلب خواهد كرد.
آخرين بار بود كه به جبهه ميرفت، تا سر كوچه او را بدرقه كردم، ميرفت و گاهگاهي به عقب نگاهي ميانداخت و از من طلب حلاليت ميكرد، چند قدمي دور شده بود برگشت و گفت: مادر جان! حلالم كن و دعا كن تا من شهيد شوم! به خدا قسم قول ميدهم كه در روز قيامت تو را شفاعت كنم.
«به حال او غبطه خوردم»1
شبي از خواب برخاستم نالهاي از حياط شنيدم، به طرف حياط رفتم، نور مهتاب همه جا را روشن كرده بود. ديدم كسي در گوشة حياط ايستاده است، دقت كردم؛ متوجه شدم محمد تقي است كه سجادهاش را انداخته و مشغول نماز است. همانجا نشستم و به او خيره شدم، غرق در صحبت با معبودش بود و گريه ميكرد، به حال او غبطه خوردم، به قيام و قعودش، به خلوص و نالههايش و به خلوت و تنهايياش در دل شب. خدايا! محمد تقي در آن شب به تو چه گفت؟ از تو چه خواست كه توفيقي چون شهادت را شامل حال او كردي؟
«منتظر شهادت»2
شهيد ملاولي براي شهادت لحظه شماري ميكرد واقعاً هميشه منتظر شهادت بود، يك روز با هم در سنگر نشسته بوديم، ديدم خيلي غمگين است، شروع كردم به صحبت كردن تا از آن حال و هوا بيرون بيايد، در پاسخ به نحوة رفتار من گفت: چرا به من آسيبي نميرسد؟ گفتم مگر قرار است آسيبي به شما برسد؟ گفت: ميداني من حدود چهار ماه است كه اينجا هستم، در ميان خون و آتش، اما در اين مدت نه تيري و تركشي به من اصابت كرده است و نه پايم يا دستم قطع شده است، دريغ از كمترين آسيب! من ميترسم خداوند مرا دوست نداشته باشد و مرا لايق نداند. گفتم: نه عزيزم! تو در سپاه خداوندي و قطعاً آن حضرت به تو توجه دارد.
1و2 - به نقل از خانم ليلا شهبازي مادر شهيد.
1- به نقل از خانم فضه ملاولي خواهر شهيد.
2- به نقل از آقاي بلال عربيان همرزم شهيد.
|
|
| |
| |
|