هوشنگ در مبارزه با رژيم پهلوي يك قدم جلوتر از ديگران بود، به دليل داشتن خانواده‌اي مذهبي و انقلابي، اولين عكس سياه و سفيد حضرت امام (ره) توسط ايشان به مدرسه آورده شد، و هميشه او بود كه تازه‌هاي اخبار نجف و نوفل لوشاتو را به اطلاع دانش آموزان مي‌رساند.

شهيد: هوشنگ عسگري

تاريخ تولد: 29/5/1341

تاريخ شهادت: 23/11/58

محل شهادت: بيمارستان شهيد مصطفي خميني تهران

 

 

«من را وادار به عذر خواهي كرد»1

وقتي خبر مجروح شدن هوشنگ را شنيدم، بلافاصله خودم را به بيمارستان مسيحي قروه رساندم، وقتي به آنجا رسيدم، هوشنگ را از اتاق عمل بيرون آوردند، لحظاتي را در بخش، بالاي سرش بودم تا به هوش آمد، با زحمت فراوان، دست در گردنم انداخت و گفت: آقاجان ببخشيد! حالش بد بود، پزشك معالج او گفت بايد ايشان براي مداوا به بيمارستان ميثاقية تهران منتقل شود. درخواست بال‌گرد كرديم و با همكاري هوانيروز، او را به تهران انتقال داديم، او را در بخش بستري كردند، من بي تاب بودم بخاطر آنكه احساس مي كردم كاركنان بيمارستان كند كار مي كنند با يكي از پرستاران درگيري مختصري پيدا كردم، هوشنگ كه متوجه جر و بحث من با پرستار بود، خيلي اصرار كرد و گفت: پدر جان برو از ايشان معذرت خواهي كن! خودش با همان وضعيت، پرستار را صدا زد، از او دلجويي كرد و پوزش خواست، اين عمل هوشنگ در واپسين لحظات زندگي‌اش هم براي من كه پدرش بودم درسي فراموش نشدني بود و هم تأثير فوق العاده‌اي بر كاركنان زحمتكش بيمارستان گذاشت.

«گريه و بي‌تابي»1

وقتي هوشنگ به شهادت رسيد من سن و سال كمي داشتم، اما خوب به ياد دارم، كه خبر شهادت او را به ما تلفني گفتند، جمعيت زيادي به منزل ما آمده بود و لولة عجيبي بر پا شده بود، كه پيرزن سالخورده‌اي به محض آنكه كه به منزل ما وارد شد، بي تابي فراوان ‌كرد و از سوز دل مي‌گريست و مي‌گفت: هوشنگ پسر من بود، هوشنگ عصاي دست من بود. همه تعجب ‌كردند چون اين پير زن نسبتي با خانوادة ما نداشت. بعد‌ فهميديم كه هوشنگ از مدت‌ها پيش تمام امور زندگي اين زن بي‌سرپرست را بر عهده داشته حتي كار‌هاي خانة او را نيز انجام مي‌داده و پول توجيبي‌اش را براي هزينه زندگي اين زن خرج مي‌كرده است.

«بت مضحك»2

ما ميگيم شاه نمي‌خوايم نخست وزير عوض مي‌شه ما ميگيم. . .

در كوران حوادث سال 1357 قرار داشتيم، شعار مردم سمت و سو و جهت خاصي گرفته بود، برائت از حكومت شاهنشاهي در سر لوحة حركت مردم قرار داشت. خوب به ياد دارم، شعار معروف، ما مي‌گيم شاه نمي‌خوايم، براي اولين بار از سوي هوشنگ در فضاي مدرسه طنين انداز شد. هوشنگ در مبارزه با رژيم پهلوي يك قدم جلوتر از ديگران بود، به دليل داشتن خانواده‌اي مذهبي و انقلابي، اولين عكس سياه و سفيد حضرت امام (ره) توسط ايشان به مدرسه آورده شد، و هميشه او بود كه تازه‌هاي اخبار نجف و نوفل لوشاتو را به اطلاع دانش آموزان مي‌رساند. در شهر قروه، مجسمة گچي نقره‌اي رنگي را از هيكل منحوس طاغوت ساخته شده بود كه به دليل وضعيت خاص شهر و مخالفت‌هاي مردم، عمال رژيم  فرصت نصب آن را در ميدان مركزي شهر پيدا نكرده بودند، آن را در حياط پاسگاه ژاندارمري نگهداري مي‌كردند. ديوار حياط پاسگاه ژاندارمري كاهگلي بود و ارتفاع كمي داشت به صورتي كه بخشي از مجسمه از داخل كوچه قابل مشاهده بود،هوشنگ تصميم گرفت كار مجسمه را يكسره كند، با او خيلي بحث كردم و گفتم. اين كار شدني نيست، مأموران ژاندارمري، از مجسمه محافظت مي‌كنند. گفت: نه خير اين گونه هم نيست كه تو مي‌گويي،من اين كار را خواهم كرد.

تير و كمان ساده‌اي ساخت و به سراغ مجسمه رفت، با پرتاب اولين سنگ موفق شد كه قسمتي از كلاه مجسمه را فرو بريزد و روز ديگر بخش ديگر. صورت مجسمه بسيار زشت شده بود و چون بتي مضحك، نظر هر رهگذري را به خود جلب مي‌كرد، هوشنگ با اين حركت متهورانه‌اش كاري كرد كه رژيم نتوانست اين مجسمه را به داخل شهر بياورد. هنگامي كه ژاندارمري قروه اعلام همبستگي كرد، اين آخرين نماد طاغوت را از داخل حياط بيرون آوردند و آن را به تراكتور آقاي غفاري بستند. براستي هر كسي كه صورت مجسمه را مي‌ديد، مي گفت: انگار بيماري آبله گرفته است و هر چه آبله بر چهرة اين نماد خباثت بود، با تير و كمان هوشنگ بر آن نقش بسته بود.

 



1- به نقل از آقاي منصور عسكري پدر شهيد.

1-      به نقل از آقاي محمدرضا عسكري برادر شهيد.

2-به نقل از اقاي اردشير شهسواري دوست شهيد

2- به نقل از آقاي اردشير شهسواري دوست شهيد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده