خاطراتي از دانش آموز شهيد محمد شيخ جعفري
شهيد: محمد شيخ جعفري | |
تاريخ تولد: 10/1/1350 | |
تاريخ شهادت: 5/5/67 | |
محل شهادت: آبادان |
«پول توجيبي»1
محمد هيچ وقت از من پول تو جيبي درخواست نكرده بود. بر خلاف هميشه، يك روز آمد و چهل تومان از من درخواست كرد، بي درنگ و بدون اينكه از او سؤال كنم كه پول را براي چه ميخواهد، تقاضايش را برآورده كردم، ولي از اينكه براي اولين بار از من پول ميخواست خيلي تعجب كردم. مدتي از اين قضيه سپري شد، نه محمد چيزي گفت و نه من پرس و جويي كردم. بعدها فهميدم كه يكي از همكلاسيهاي او به دليل فقر مالي قادر به خريد كتاب نبوده محمد براي تهية كتاب ايشان آن پول را از من گرفته است.
«بعد از جنگ فرصت هست»2
محمد دانش آموز منظم و درس خواني بود، يك روز متوجه شدم كه او كلاس را ترك كرده و به آموزش نظامي رفته است، گفتم: مگر تو درس و مدرسه نداري كه به آموزش نظامي ميروي؟ چرا كلاس نرفتهاي؟ گفت: پدر جان! مگر از تلويزيون نشنيدهاي كه رهبر عزيزمان امام خميني سربازان خود را عليه ظلم و كفر فرا ميخواند؟ امروز اطاعت امر امام مقدم بر درس است، بعد از جنگ فرصت كافي براي درس خواندن هست، با شنيدن اين پاسخ منطقي به حدِي تحت تأثير قرار گرفتم و دگرگون شدم كه ديگر دليلي براي مخالفت با آموزش او نديدم و به تصميم او گردن نهادم.
«لباس بسيجي»1
وقتي انقلاب اسلامي به ثمر رسيد محمد كودك خردسالي بيش نبود، اما عشق و علاقة زيادي به بسيج داشت. اوايل يك پايگاه بسيج در ميدان شهر سريش آباد مستقر بود كه به وسيلة مردم، براي حفظ و حراست شهر ايجاد شده بود. تعدادي از انقلابيون آن را اداره ميكردند. مردان و جوانان شهر، به نوبت از ساعت 8 شب به پايگاه ميرفتند و تا صبح حراست از شهر را عهده دار بودند، يكي از بستگان نزديك ما جزو مسئولين پايگاه بود. محمد به اين بهانه مرتب به پايگاه رفت و آمد ميكرد، وقتي از پايگاه بر ميگشت و پدر و مادر به او ميگفتند: تا حالا كجا بودي؟ ميگفت: بسيج بودم، مقداري كار داشتم كه بايد انجام ميدادم. لحن گفتارش به حدي شيرين بود كه بلافاصله عصبانيت پدر و مادر فروكش ميكرد. بخاطر كوچك بودن جثه اش لباس بسيجي براي او پيدا نميشد. تا عاقبت دائيام تصميم گرفت سفارش دوخت يك دست لباس بسيجي براي او بدهد، وقتي لباسها را از خياطي گرفتيم و به منزل آورديم، به حدِي خوشحال بود كه سر از پا نميشناخت، همه متعجب بودند. گفت: اين هدية دائي تيمور، بهترين هديهاي است كه من تاكنون ديدهام. از آن روز به بعد آن لباس را پوشيد و بخاطر علاقهاي كه به آن داشت، حتي بعضي شبها با همين لباس به رختخواب ميرفت.