خاطراتي از دانش آموز شهيد مهرداد سردارزاده
شهيد: مهرداد سردارزاده |
|
تاريخ تولد:18/10/ 1342 |
|
تاريخ شهادت: 21/11/61 |
|
محل شهادت: فكه |
«انقلاب دروني»1
مهرداد از بدو تولد تا زمان شهادت، هيچ وقت مريض نشد هميشه شاداب و سر حال و بذلهگو بود. يك سال قبل از شهادت، خوابي ديد كه بر اثر آن انقلابي دروني در وجودش رخ داد كه او را متحول ساخت؛ نماز شب جزو برنامههاي هميشگي او بود، ادعيه و اذكار را مرتب قرائت ميكرد، و در سطحي بسيار گسترده در مجالس و محافل مذهبي حضور پيدا ميكرد. مرتب ميگفت: «مادر! من بايد به جبهه بروم» تا اينكه خداوند اين سعادت را به او عطا كرد كه هستياش را در راه دوست فدا نمايد.
«خدمت به خلق خدا»2
از صفات بارزي كه در وجود مهرداد كاملاً هويدا بود، نيكوكاري و خدمت به خلق خدا بود، مدتي به عنوان بسيجي در مناطق مختلف كردستان مشغول خدمت بود، يكي از پايگاههايي كه ايشان در آن خدمت ميكردند در روستاي «چشمه قلي» بود. با توجه به اينكه ما از نظر مالي وضعيت مناسبي داشتيم، مهرداد در آن روستا، چند خانوادة بيبضاعت را تحت پوشش كمكهاي مالي خود قرار داده بود، ما از اين قضيه تا زمان شهادتش اطلاعي نداشتيم، وقتي مهرداد به شهادت رسيد، آن خانوادهها به منزل ما آمدند و بيش از اندازه از شهادت مهرداد متأثر بودند؛ متوجه شديم اينها كساني هستند كه تحت پوشش مالي مهرداد قرار داشتهاند.
«چرا فقط مستضعفين»1
مهرداد حدود يك ماه قبل از اينكه به جبهه برود، موضوع رفتنش را با من مطرح كرد، به او گفتم: «پسرم! برادرت مسعود، فعلاً در جبهه است، اجازه بده، ايشان برگردند، بعد شما برويد!» گفت: مادر! چرا فقط بايد، قشر مستضعف به جبهه بروند و شهيد شوند و اين افتخار نصيب ما نشود؟ بعد گفت: مادر! من نميخواهم به جبهههاي كردستان بروم، من دوست دارم به جنوب بروم. تا در باز كردن راه كربلا سهيم باشم و بخاطر امام حسين (ع) شهيد شوم. عشق و علاقه و ايمان و شجاعتش را ستودم و با رفتنش موافقت كردم چون در آن زمان، بيشتر اعزامها از بيجار به جبهههاي كردستان بود، مهرداد سيزده نفر از دوستانش را سازماندهيكرد و خودش به شهر يزد رفت تا از طريق تيپ الغدير به مناطق جنوب اعزام شود. اتاق كوچكي داشت كه مدام از آن عطر دعا و نماز شب استشمام ميشد، چند روز قبل از اعزام اتاق را با آياتي از قرآن و تصاويري از حضرت امام خميني (ره) تزيين كرد و گفت: اينها را به يادگار براي شما ميگذارم. اكنون كه بيست سال از شهادت ايشان ميگذرد، اتاقش همچنان دست نخورده باقي مانده است. از همرزمان مهرداد، شش نفر به شهادت رسيدند، هفت نفر به اسارت دشمن درآمدند و يك نفرشان نيز مجروح گشت.
«غذاي نذري»1
بخشي از زمان آموزشي مهرداد مصادف شده بود با ماه مبارك رمضان، شب بيست و هفتم ماه مبارك رمضان بود كه به مرخصي آمده بود، ما در منزل غذا پخته بوديم، هر چه به ايشان اصرار كردم، كمي از غذاي نذري بخورد، نخورد و گفت: « مادر! دوستان و همرزمان من در آموزشي نان و خرما ميخورند، من چگونه به خودم اجازه بدهم كه چلو خورشت بخورم» اصرار ما مؤثر واقع نشد و مهرداد آن شب لب به غذا نزد.
«حوض كوثر»2
چند روز قبل از شهادت مهرداد، يك شب خواب ديدم كه با دو خانم ديگر در كنار حوض كوثر نشستهام. شخصي كه در آنجا بود اشارهاي كرد تا آن دو خانم رفتند و من تنها ماندم. گفت: اكنون شما ميتوانيد با آب كوثر، خودتان را شستشو دهيد، اين اجازه فقط براي شماست زيرا فرزند تو را پذيرفتهايم، بعد از ديدن اين خواب يقين حاصل كردم كه مهرداد به شهادت خواهد رسيد و بايد خودم را آماده كنم. در شب شهادت ايشان (21بهمن61) نيز در خواب ديدم كه مهرداد بالاي كوهي بلند ايستاده است و من در دامنة كوه هستم. او از دور برايم دست تكان ميداد، خداحافظي كرد و گفت: «مادر جان! تو ديگر به من نميرسي». صبح كه بيدار شدم، خواب را براي پسرم مسعود (كه او هم در جبهه كردستان بود) تعريف كردم، گفت: «مادر جان! ما همه مال خداهستيم، شايد ديگر هيچوقت بر نگرديم، تو بايد آماده باشي و صبر پيشه كني» چند روز بعد از اين خواب خبر شهادت او را براي ما آوردند، اما پيكر مطهرش همراه هفت شهيد ديگر بعد از چهارده سال (در سال1375) از سفر كربلا برگشت.
«آخرين نامه »1
مهرداد در آخرين نامهاش كه در تاريخ 18/11/61 (سه روز قبل از شهادت) نوشته بود، با همه خداحافظي كرده بود، و گفته بود: «مادر جان! از نبودن من در جمع خانواده ناراحت نباشيد. زيرا اگر ما راه كربلا را باز نكنيم، مردم نميتوانند به زيارت قبر حسين بن علي (ع) بروند، مرا حلال كنيد، انشاءالله بتوانيم در اين عمليات راه كربلا را باز كنيم.
«سورة اعلي»2
بعد از شهادت، مهرداد بارها به خواب من آمده و اوضاع خود را براي من بيان كرده است. يك شب به ياد مهرداد و نمازهاي شبانهاش، مشغول نماز خواندن بودم، در نماز سورة اعلي را خواندم. شب مهرداد را در خواب ديدم كه گفت: مادر جان! امشب در نمازت يك كلمه از سورة اعلي را جا انداختي. » به من تذكر داد و گفت: اين بار كه اين سوره را خواندي سعي كن اشتباه نخواني!»
1و2 به نقل از خانم ناهيد خضري مادر شهيد.
1- به نقل از خانم ناهيد خضري مادر شهيد.
1و2 به نقل از خانم ناهيد خضري مادر شهيد.
1و2 به نقل از خانم ناهيد خضري مادر شهيد.