خاطراتي از دانش آموز شهيد فردين زارعي
شهيد فردين زارعي
تاريخ تولد: 10/6/1350 | |
تاريخ شهادت: 26/10/66 | |
محل شهادت: ماووت |
«غنچة ناشكفته»1
يك روز بعد از عمليات، نماز صبح خوانديم و پس از برنامههاي صبحگاهي، بچهها گروه گروه شدند و هر كدام در گوشهاي نشستند، من به اتفاق فردين و تعدادي ديگر از برادران بسيجي، كنار هم نشسته بوديم، ابتداي صبح در بين بچهها كشمش توزيع ميكردند، هركس سهمش را در جيبش ريخته بود و مشغول خوردن آن بود. فردين در بين بچهها به شوخ طبعي مشهور بود، محفل گرمي داشتيم و او با شوخيهاي بامزهاش گرما و حرارت ديگري به جمع بخشيده بود و جو و فضا را كاملاً عوض كرده بود. به حدي كه بچهها سختي عمليات شب گذشته را فراموش كرده بودند، چهرهها طور ديگري بود، انگار جمعي از فرشتگان دور هم نشستهاند. در گرماگرم صحبتها و شوخيهاي بامزة فردين ناگهان يك گلوله خمپاره همچون مهماني ناخوانده به جمع ما پيوست، همزمان با صداي انفجار و برپا شدن گرد و خاك هر كدام از ما به گوشهاي پرتاب شد، وقتي به خود آمدم، به سراغ همرزمانم رفتم، اكثر آنها زخمي شده بودند، با هر زحمتي بود خودم را به فردين رساندم ديدم هنوز چون غنچة ناشكفته بر لبانش تبسمي جاري است و كشمش همچنان در دستان او باقي مانده است، اما خون پاكش بر خاك روان است و به جمع ياران سفر كرده پيوسته است.
«حلالم كن»1
آخرين روزي كه عازم ميدان نبرد با خصم دون بود، او را از زير قرآن رد كردم، سيمايش مانند هميشه نبود، رخسارش چون نور ماه پرتو افشاني ميكرد، برقي در چشمانش ميدرخشيد، صورتش آسماني بود، مراسم بدرقه و خداحافظي تمام شد. فردين چند قدمي رفت و دوباره برگشت و به من گفت: خاله جان حلالم كن! من مطمئنم كه ديگر بر نميگردم. آري با هر قدمي كه بر ميداشت هالهاي از نور پيرامونش را ميگرفت و او را با خود به ديار ابدي ميبرد.
1- به نقل از آقاي محمد م. همرزم شهيد.
1- به نقل از خانم پروين جهانگيري خالة شهيد.