خاطراتی از دانش آموز شهید محسن الوندی
شنبه, ۰۲ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۴۳
شب ۲۱ رمضان سال ۶۱ را با هم شب زندهداری کردیم، آن شب قدر بود که ارزندهترین هدیة زندگیام را به من عطا کرد
شهید: محسن الوندی
تاریخ تولد: ۲۵/۴/۱۳۴۵
تاریخ شهادت: ۲۱/۱۱/۶۱
محل شهادت: فکه
«دیرآمد و زود رفت» ۱
محسن را از دوران دبیرستان میشناختم. او سال اول دبیرستان بود و من سال سوم. ما همراه جمعی از دوستان سخت مشغول فعالیتهای دینی و مذهبی بودیم، اما محسن دایم، اوقات خود را به بازیگوشی سپری میکرد و نسبت به آنچه ما اعتقاد داشتیم کاملاً بی اعتنا بود. محسن اهل درد نبود و با ما تناسبی نداشت، بدین سبب، به ذهن ما نمیرسید که حتی یک رفاقت ساده هم با محسن داشته باشیم.
خوب به یاد دارم، زمانی که برای جبههها در مدرسه مشغول جمع آوری کمکهای مردمی بودیم، تعداد کثیری از دانشآموزان کم بضاعت به جبهه کمک میکردند ولی وقتی وارد کلاس محسن الوندی شدم، لبخند زد نه تنها کمکی نکرد بلکه مرا مسخره و استهزاء کرد. محسن قبل از اینکه چراغ دلش منور شود این گونه میاندیشید و در حال وهوای دیگری به سر میبرد، اما به حقیقت، یک دگرگونی در وجود ایشان پدید آمد؛ انقلابی عظیم، در درون او رخ داد و یکباره همه چیز عوض شد، باورکردنش خیلی سخت بود، اما ناگهان در یک لحظه که چشم بازکردم محسن را درکنار خود دیدم، نمیدانم خضر راهی دستش گرفته بود و به صراط مستقیم آورده بود یا به وقت فاتحة صبح دعایی کرده بود که محرم حرم دوست گشته بود؛ در جلسات قرآنی و دعا و هستههای مطالعاتی از همه فعالتر بود، در مدت کمی با من انس و الفت پیدا کرد، همه جا با هم بودیم با تمام وجود من را دوست داشت و خود را مرید من میشمرد، اما پس از سپری شدن مدت کوتاهی احساس کردم که محسن پلههای شناخت و معرفت را یکی پس از دیگری طی میکند و در عبور از نردبان عروج از همه پیشی گرفته است.
شب ۲۱ رمضان سال ۶۱ را با هم شب زندهداری کردیم، آن شب قدر بود که ارزندهترین هدیة زندگیام را به من عطا کرد و آن این حدیث قدسی بود که میفرماید: «مَنْ عَرفَنی طَلَبَنی وَ مَنْ طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَنْ وَجَدَنی عَشَقَنی وَ مَنْ عَشَقَنی عَشَقَتُهُ وَ مَنْ عَشَقْتُهُ قَتَلْتُهُ».
۱ - به نقل از آقای سید محمود بیات غیاثی دوست شهید.
تاریخ تولد: ۲۵/۴/۱۳۴۵
تاریخ شهادت: ۲۱/۱۱/۶۱
محل شهادت: فکه
«دیرآمد و زود رفت» ۱
محسن را از دوران دبیرستان میشناختم. او سال اول دبیرستان بود و من سال سوم. ما همراه جمعی از دوستان سخت مشغول فعالیتهای دینی و مذهبی بودیم، اما محسن دایم، اوقات خود را به بازیگوشی سپری میکرد و نسبت به آنچه ما اعتقاد داشتیم کاملاً بی اعتنا بود. محسن اهل درد نبود و با ما تناسبی نداشت، بدین سبب، به ذهن ما نمیرسید که حتی یک رفاقت ساده هم با محسن داشته باشیم.
خوب به یاد دارم، زمانی که برای جبههها در مدرسه مشغول جمع آوری کمکهای مردمی بودیم، تعداد کثیری از دانشآموزان کم بضاعت به جبهه کمک میکردند ولی وقتی وارد کلاس محسن الوندی شدم، لبخند زد نه تنها کمکی نکرد بلکه مرا مسخره و استهزاء کرد. محسن قبل از اینکه چراغ دلش منور شود این گونه میاندیشید و در حال وهوای دیگری به سر میبرد، اما به حقیقت، یک دگرگونی در وجود ایشان پدید آمد؛ انقلابی عظیم، در درون او رخ داد و یکباره همه چیز عوض شد، باورکردنش خیلی سخت بود، اما ناگهان در یک لحظه که چشم بازکردم محسن را درکنار خود دیدم، نمیدانم خضر راهی دستش گرفته بود و به صراط مستقیم آورده بود یا به وقت فاتحة صبح دعایی کرده بود که محرم حرم دوست گشته بود؛ در جلسات قرآنی و دعا و هستههای مطالعاتی از همه فعالتر بود، در مدت کمی با من انس و الفت پیدا کرد، همه جا با هم بودیم با تمام وجود من را دوست داشت و خود را مرید من میشمرد، اما پس از سپری شدن مدت کوتاهی احساس کردم که محسن پلههای شناخت و معرفت را یکی پس از دیگری طی میکند و در عبور از نردبان عروج از همه پیشی گرفته است.
شب ۲۱ رمضان سال ۶۱ را با هم شب زندهداری کردیم، آن شب قدر بود که ارزندهترین هدیة زندگیام را به من عطا کرد و آن این حدیث قدسی بود که میفرماید: «مَنْ عَرفَنی طَلَبَنی وَ مَنْ طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَنْ وَجَدَنی عَشَقَنی وَ مَنْ عَشَقَنی عَشَقَتُهُ وَ مَنْ عَشَقْتُهُ قَتَلْتُهُ».
۱ - به نقل از آقای سید محمود بیات غیاثی دوست شهید.
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۱
ازبجه های جلسه ای و هیاتی بود و با سن کم اهل تقوا و خدا ترس بود.