شهید حسین حیدری مظهر شهامت، شجاعت، صداقت
به گزارش نوید شاهد کردستان؛ استان کردستان دیار غریبی است، مسلمانان آزاده کردستان در ایامی که بیخدایان ملحد بر آن حاکم بودهاند، حقایقی را در ضمیر خود نهفته دارند که هر یک شرحی است بر این غربت. مریوان را همه ایران با دیانت مردمش میشناسند. علمای مریوان ستارگانی هستند که بر آسمان کردستان نورافشانی میکنند، حوزهها و مدارس علمیه آن، مهد پرورش هزاران عالم وارسته و فرهیخته بوده است، مساجدش جوانانی را پرورش داده است که صفا و صداقت و اخلاقشان صفحات تاریخ را معطر و مشحون از روح آزادی و جوان مردی نموده است، حسین حیدری پرورده محراب مساجد این دیار است، این جوان مسلمان و آزاده در سال ۱۳۳۷ در روستای برقلعه در ۵ کیلومتری شهر مریوان در خانوادهای کشاورز پا به حیات گذاشت. صلابت و شهامت و دینداری از خصوصیاتی بود که از همان بدو کودکی در وجود حسین موج میزد. او عاشق قرآن و شیفته قرائت آن بود و در همان ابتدای کودکی، کلام الهی را آموخت و با صوت دلنشین خود لحظات خلوتش را با حضرت دوست به مناجات پرداخت.
پس از گذشت ۶ بهار از عمرش پا به مکتب گذاشت و مصمم شد تا قلل رفیع علم و دانش را در نوردد و با آمیزهای از علم و تعهد در خدمت مردم مسلمان و مستضعف جامعهاش قرار گیرد.
حسین دوران ابتدایی را در روستای برقلعه به پایان رساند و برای ادامه تحصیل عازم شهر مریوان شد و علیرغم فقر مادی خانواده به تحصیل ادامه داد و توانست در سال ۱۳۵۶ با معدل بالا در رشته علوم تجربی دیپلم بگیرد.
وی کار را نوعی عبادت میدانست و اعتقاد داشت کار، جوهر وجودی انسان و عامل بازدارندهای است برای نوع بشر در مقابل تن دادن به خذلان و خفت؛ بنابراین باید با کدّ یمین و عرق جبین، در سایهسار درخت اسلام نشست و از ثمره زندگی دنیا بهره جست، این نوع نگرش موجب شده بود که ایشان پا به پای تحصیل به کار کردن بپردازد و خرج تحصیل خود و بخشی از هزینه خانواده را تأمین کند.
عشق و علاقه حسین به تعالیم قرآن، بخشی از وجود او بود، پدر شهید میگفتند: هر وقت با حسین کار داشتیم و در دسترس نبود، بلافاصله برای پیدا کردن او راهی مسجد میشدیم و میدیدیم یا در حال نماز خواندن است یا مشغول قرائت قرآن. حسین به اتفاق تعدادی از جوانان متدین شهر مریوان در مساجد کلاسهای آموزش قرآن را راهاندازی کردند که پس از مدتی این کلاسها انسجامی پیدا کرد و منجر به تأسیس مدرسه قرآن مریوان شد.
وی، معلم افتخاری مدرسه قرآن بود و هیچگاه از نشر معارف قرآنی دریغ نکرد و کوتاهی نورزید حضور ناموجه گروهکهای ملحد در مریوان موجب شد که حسین نیز مانند سایر همفکرانش سکوت را بشکند و به مبارزه رویارویی با ملحدان بپردازد. حسین از جمله کسانی بود که از محلهای به محله دیگر و روستایی به روستای دیگر میرفت و حقایق قرآنی و دینی را برای مردم بیان میکرد و از فتنه و شومی قدرت و غلبه گروهکهای مزدور به مردم هشدار میداد.
حرکت حسین و همفکرانش نهضت روشنگری در مریوان را روز به روز پرصلابتتر کرد، پس از مدتی ایشان به اتفاق دوستانش به این نتیجه رسیدند که خلأ موجود را باید با تأسیس سپاه مریوان پر کنند. این کار را انجام دادند و با اقتدار تمام، سپاه را تأسیس کردند و در کنار حفاظت از دستآوردهای انقلاب اسلامی، در ابعاد فکری و عقیدتی نیز کارشان را ادامه دادند تا جایی که به یک تهدید بسیار بزرگ برای گروهکها و سایر مزدوران اجنبی تبدیل شدند.
دشمن که در ابعاد فکری توان مقابله با آنان را نداشت، تمام نیروهای اهریمنی خود را از شهرهای مختلف استان و استانهای همجوار بسیج نمود و در یک اقدام غافلگیرانه، حادثه کربلای ۲۳ تیر مریوان را به وجود آورد.
حسین با تأسی از فرزند رسول خدا، حسین (ع)، تا پای جان ایستاد و مقاومت کرد و خون سرخش را نثار درخت همیشه سبز انقلاب اسلامی نمود.
همه حسین را به عنوان امین میشناختند
حسین روستازادهای بود که مظهر شهامت، شجاعت، صداقت و امانت به حساب میآمد. او قهرمانی بود از سلاله مردان پاکباختهای که از هستی خود به خاطر پایداری دین خدا گذشتند. یاوران مکتب قرآن مریوان، جمعی کوچک، اما باصلابت بودند که حکومت پهلوی هم به شدت از فعالیتهای آنها نگران بود. آن زمان که حسین عَلَم همت برافراشت و کمر خدمت بست و این مجموعه را راهاندازی کرد، جوانی کم سن و سال بود که شاید کسی در آن زمان باور نداشت که اینان بتوانند منشأ تغییر و تحول در جامعه شوند.
اما آنها نه تنها در آن مقطع توانستند این مهم را به انجام برسانند بلکه تلاششان برای همیشه بر صفحات تاریخ انقلاب اسلامی، چون برگی زرین خواهد درخشید، من دوران نوجوانی و جوانی برادرم را به یاد ندارم، اما آنچه از دوستان، همرزمان و معلمان او شنیدهام، به اندازهای برایم ارزشمند است که احساس میکنم سالها در رکاب او با دشمنان دین مبارزه کردهام. شنیدهام که ایشان در عین اینکه از نظر درسی بسیار ساعی و تلاشگر بود و همیشه جزو شاگردان برتر محسوب میشد.
حسن سلوک و رفتارش، نشأت گرفته از اخلاق طیبه رسول الله بوده است. امانتداری و صداقت و صفای او چیزی دیگر بود، در مدرسه همه او را به عنوان حسین امین میشناختند، خود او نیز بارها گفته بود، امیدوارم خداوند توفیق رهروی راه حضرت حسین علیهالسلام را به من عنایت فرماید.
جنازه غریب
از چند روز قبل از واقعه به همراه پدر شهید به روستای ترخان آباد رفته بودیم. دلهره داشتم، احساس میکردم اتفاقی میافتد.
به ناگاه در روز ۲۳ تیر، خبر آوردند که پاسداران مریوان مورد حمله گروهکها قرار گرفتهاند. با شنیدن این خبر تکانی خوردم، اضطرابم چند برابر شد، بلافاصله به همراه همسرم به مریوان برگشتیم، وقتی وارد کوچه شدیم، دیدیم اطراف خانه ما شلوغ است، زنهای همسایه به محض اینکه ما را دیدند، به پیشواز آمدند، هیچ چیزی طبیعی نبود، با دیدن این صحنه فهمیدم حسین شهید شده است، آنها تا ما را دیدند شیون و فغان سر دادند، سراغ جنازه را گرفتم، گفتند همسایهها جنازه را تحویل گرفته و به روستای برقلعه انتقال دادهاند، راه افتادیم، در دروازه شهر مریوان، گروهکها، جلو ماشین ما را گرفتند، شوهرم را پیاده کردند و قصد داشتند او را هم اعدام کنند، ضجههای ما تأثیری نداشت، یکی از آشنایان شوهرم رسید و او را نجات داد.
آنقدر ما را نگه داشتند که وقتی به برقلعه رسیدیم دیدم حسین را دفن کردهاند. حسین در غربت شهید شد و در غربت هم دفن شد، نه در وقت شهادتش حضور داشتیم و نه در وقت مراسم تدفینش، من همیشه از حسین به عنوان شهید غریب یاد میکنم و به خود میگویم، شاید این خواست خدا بوده که ما از همدیگر خداحافظی نکنیم تا در قیامت مورد شفاعت حسین واقع شویم و دیده ما به دیدار جمال بهشتی او منور گردد.
حسین الگوی همه بود
آثار بزرگی، دینداری، صداقت و جوانمردی از همان بدو کودکی در چهره و پیشانی حسین پدیدار بود. در رفتار، حرکات و سلوکش با هم سن و سالهایش کاملاً متفاوت بود. با اینکه سن کمی داشت، اما منش و رفتارش مانند بزرگان بود. به یاد ندارم که حسین در ادای نماز کوتاهی کرده باشد از وقتی به سن تکلیف رسید با نماز و دعا و قرآن مأنوس بود جزو معدود جوانانی بود که کمتر اتفاق میافتاد، نمازش را تنها بخواند؛ سعی میکرد در نماز جماعت شرکت کند.
برخوردش با مردم، مصداق کامل اخلاق اسلامی بود؛ اخلاق اسلامی در رفتار حسین تجلی پیدا کرده بود تا وقتی که به دبیرستان رفت و دیپلمش را گرفت، رفتارهایش روز به روز کاملتر میشد.
آشناییاش با قرآن چنان بود که هنگام تحصیل در دبیرستان مربی قرآن شد. در فضای اختناق و اوج بیدینی سالهای قبل از انقلاب، دینداری آن هم در این سطح و با این شیوه خیلی کم بود.
حسین به گونهای شده بود که بیشتر وقتش در مسجد بود، یا پای منبر بزرگان مینشست یا قرآن میخواند و یا قرآن را به جوانان آموزش میداد، دائماً اطرافیان و مردم را به عبادت، تقوا، دینداری و حضور در مسجد سفارش میکرد او همیشه در خدمت مردم بود بارها میدیدم که به کمک دیگران میرود و در کارهای مختلف، آنها را کمک میکند، حتی کارهای یدی و فیزیکی فراوانی برای مردم انجام میداد. یار و یاور محرومان بود، ملجأ و پناهگاه جوانان مریوان محسوب میشد.
بچههای مکتب قرآن مریوان (پاسداران شهید) ستارگانی بودند که در فضای آن زمان شهر مریوان، چون ستارهای بر تارک آسمان شرع مبین میدرخشیدند، همیشه مردم به من تبریک میگفتند و بارها به من میگفتند حسین برای ما الگوست، او چراغ راه هدایت فرزندان این دیار است.
پاسداران مریوان غریب بودند
پس از پیروزی انقلاب اسلامی گروهکهای مزدور مانند قارچ روئیدند؛ و در مدت کمی تعداد زیادی از آنها اعلام موجودیت کردند، در مریوان گروهکهای مختلفی مانند دمکرات، کومله، و رستگاری با اسلحههایی که از اربابانشان گرفته بودند، مقرهای نظامی برای خود ایجاد کرده بودند و میخواستند حاکمیت کامل شهر را داشته باشند، مرتب تبلیغات میکردند و مردم را به نظام مقدس جمهوری اسلامی بدبین میکردند.
در این میان حدود ۲۵ نفر از جوانان مؤمن و متدین مریوان که فرزندم حسین هم جزو آنها بود سپاه را راهاندازی کردند و به عنوان پاسدار انقلاب، حافظ امنیت و ناموس مردم شدند و از هیچ کوششی برای معرفی انقلاب اسلامی به مردم مسلمان دریغ نکردند، آنها علاوهبر انجام مأموریت ذاتی خود در دفاع از انقلاب، یک کار فرهنگی عظیم را هم به منظور آشنا کردن جوانان با مبانی اسلام و اندیشههای امام راحل (ره) در آن مقطع بسیار حساس آغاز کرده بودند که این امر به مذاق گروهکهای مزدور خوش نیامد آنها مرتب دنبال بهانه بودند.
به عناوین مختلف به مساجدی که کانون تبلیغ انقلاب اسلامی بود هجوم میبردند و کلاسهای قرآنی را که بچههای سپاه برای جوانان دایر کرده بودند به تعطیلی میکشاندند. تعداد پاسداران در مقابل آنها بسیار کم بود، تعداد افراد مسلح گروهکها در مریوان، دهها برابر نیروهای سپاه بود.
مزدوران اجنبی همیشه مترصد فرصتی بودند تا به پاسداران حمله کنند و مقر آنها را تصرف کنند تا اینکه پس از برنامهریزیهای فراوان و اخذ دستور از اربابان خارجی خود در روز بیست و سوم تیر ماه (۵۸) سیاست شوم خود را عملی کردند؛ آنها به بهانه راهپیمایی و اعتراض به عملکرد صدا و سیما، مقر پاسداران را به محاصره درآورده بودند و به آنها حملهور شده بودند.
آن روز من در مریوان نبودم، به روستای ترخان آباد رفته بودم. در آنجا شنیدیم که دمکرات و کومله به پاسداران حمله کردهاند. به دلم برات شد که حسین شهید شده است، وقتی وارد مریوان شدیم بلافاصله به منزل مراجعت کردم.
دم در منزل که رسیدم زنان همسایه به پیشوازم آمدند. یکی از آنها در حالی که گریه میکرد گفت: آمدهای جنازه حسین را ببری؟ گفتم چی شده؟ گفتند که حسین شهید شده و جنازه او را به «برقلعه» بردهاند.
بلافاصله من به دنبال جنازه حسین رفتم، در ورودی شهر گروهکها جلو ماشین را گرفتند، من را پیاده کردند و گفتند تو پدر حسین حیدری هستی؟ گفتم: بله، حالا که حسین را شهید کردهاید از من چی میخواهید؟ حداقل اجازه بدهید در مراسم تدفین پسرم شرکت کنم گفتند: جانت را میخواهیم، تو مزدور حکومتی و باید اعدام شوی.
در همان لحظه یک نفر از آشنایان قدیمی ما که گروهکها از او حرفشنوی داشتند پا در میانی کرد و ضامن من شد و مرا از دست آنها نجات داد.
او معلم قرآن بود
در دورانی که پلیدیها و پستیهای حکومت پهلوی به اوج خود رسیده بود و بساط بیدینی و بی بندوباری هر روز بیش از پیش گسترش مییافت و چیزی نمانده بود که معنویت و دیانت را از بیخ و بن برکند، شهید حسین حیدری به اتفاق چند تن دیگر از جوانان پاکباخته و اهل دین، به فکر مقابله با این جریان افتادند. این جوانان مؤمن و خداجوی برای رسیدن به هدف مقدس خود، مسجد را برترین و شکستناپذیرترین پایگاه خود قرار دادند. تعدادشان در ابتدا خیلی کم بود، با همین تعداد بسیار اندک، هسته اولیه مکتب قرآن مریوان را تشکیل دادند و مسجد محله اورامیها را پایگاه اصلی فعالیتهای قرآنی خود کردند، منحرفین و کسانی که با دین عناد داشتند پیوسته در اندیشه آزار و اذیت آنها بودند. یادم هست شهید حسین حیدری از جمله کسانی بود که با شدت هرچه تمامتر در مقابل آنها میایستاد و لحظهای از تبلیغ برای جذب جوانان به این کانون مقدس کوتاهی نمیکرد، ایشان با اینکه سن زیادی نداشتند، اما به علت تقید خاصی که نسبت به مسائل دینی داشت، در زمینههای قرآنی و اندیشههای متعالی دینی بسیار مطالعه کرده بود و اطلاعات جامع و کاملی داشت، ایشان به عنوان معلم قرآن در خدمت جوانان مکتب بود و شبها تا دیرهنگام در مسجد میماند و ضمن تدریس قرآن به شبهات و سئوالات حاضران جواب میداد. حسین را همه به عنوان معلم قرآن میشناختند.
حسین کارگری میکرد
خانه پدرش در روستای برقلعه بود، حسین از سال اول راهنمایی برای ادامه تحصیل به شهر مریوان آمد. وضعیت اقتصادی و مالی آنها چندان مناسب نبود، پدرش نمیتوانست به راحتی معاش آنها را تأمین کند. خصوصاً تأمین هزینه تحصیل حسین در شهر برای پدرش خیلی سخت بود، با همه محرومیتهایی که ایشان از نظر مادی داشت از روحیه بالایی برخوردار بود، اهل دینداری و عبادت بود.
صبور بود و علیرغم نداشتن امکانات، یکی از دانشآموزان خوب و درسخوان بود. شیوه رفتار و سلوک او سرمشق همه بود با اینکه سن و سالش بسیار کم بود و در مقطع راهنمایی تحصیل میکرد در ایام تعطیل، کارگری میکرد و خرج و هزینه تحصیلش را درمیآورد و اعتقاد داشت، انسان باید مستقل باشد خودش تلاش کند و از دسترنج خود روزگار بگذراند، او نه تنها از کارگری عار نداشت، بلکه آن را افتخار میدانست و میگفت: همین که منّت دیگران را نمیکشیم و خداوند جسمی سالم به ما داده تا کار کنیم این بهترین نعمت است و شکر آن را باید بجا بیاوریم.
همیشه در صف اول بود
آنگاه که امواج طوفان بنیانکن حرکت مردم مسلمان و انقلابی ایران برای برچیدن بساط حکومت خودکامه شاهنشاهی فراگیر شده بود، مریوان نیز هم، چون دیگر مناطق ایران اسلامی در این حرکت آزادیبخش سهیم بود؛ مردم مسلمان و متدین آن دیار ندای امام امت را لبیک گفتند و به صف مبارزه پیوستند.
بدون شک مردم مریوان هیچ وقت خاطره جاننثاریهای حسین را در سال ۱۳۵۷ و در مبارزه با حکومت ظالم پهلوی فراموش نخواهند کرد، هیچ تظاهراتی نبود که حسین در صف اول آن نباشد.
امروز نیز اگر از جوانان آن زمان بپرسند حسین حیدری که بود؟ بیگمان خواهند گفت او سلسله جنبان تمام تظاهرات سال ۵۷ مریوان بود.
خوب به یاد دارم همیشه در صف اول این مبارزه بود. گاهی با او از در نصیحت وارد میشدم که احتیاط شرط عقل است، باید بیشتر مواظب باشی تا حادثهای برایت پیش نیاید، اما او عاشق پاکباختهای بود که در مقابل نصایح من، گاهی سکوت میکرد و زمانی هم با خنده ملیحی کار را خاتمه میداد و میگفت: حدیث عشق را با ملاکهای غیر قابل اطمینان دنیوی نمیتوان شرح و تفسیر کرد. در اینجا باید سر به میدان وفا افکنی تا بتوانی شرحی بر قصه عشق و عاشقی بنویسی.
آنچه در وجود او بود، در من نبود. مرتب به من تذکر میداد که باید با توان بیشتری در این راه تلاش کنی، اما واقعیت این بود که فاصلهی من و حسین از ثری تا ثریا بود و حقیقتاً او درس عشق را از مکتب مولا و مقتدایش آموخته بود و در کمال آگاهی طی طریق میکرد.
راویان: رئوف حیدری برادر شهید. رابعه هدایت وزیری نامادری شهید. محمد حیدری پدر شهید. فایق درخشانی دوست و همرزم شهید. صدیق کهنه پوشی دوست و همرزم شهید. حسن حیدری برادر شهید.