سردار شهيد عبدالله طرطوسي فرماندهي شجاع از خيل شهداي 23 تير مريوان
زندگي، ورق خوردن برگهايي است كه بدايت و نهايت آن مشخص است، اما آنچه در اين فاصله نقش ميبندد و به يادگار ميماند چگونه زيستن و چگونه مردن است. شهدا، خالق دو نوع زندگي هستند: يكي آمدن، حيات جاودان نزد دادار و دوم، چگونه زندگي كردن را به ديگران آموختن.
در اول فروردين سال 1329 در خانوادهاي از خيل كوچنشينان، كودكي به دنيا آمد كه او را عبدالله نام نهادند، چند ماهي پيش از تولد عبدالله، پدرش وفات يافته بود. عبدالله بزرگ شد و از مراحل سخت زندگي با يتيمي، سربلند بيرون آمد. از همان بدو تولد، آثار ديانت و صداقت بر ناصيهاش هويدا بود. عشق او به دين و عمل به دستور شرع مقدس اسلام در تمام وجودش موج ميزد. مسجد، مسكن و مأواي او بود و پيوسته با علماي دين در ارتباط بود، درخصوص موضوع امر به معروف و نهي از منكر، حساسيّت بسياري داشت و از اشاعة معروف لحظهاي كوتاهي نميكرد، پيوسته جوانان را تشويق ميكرد كه در مساجد حضور پيدا كنند و توجه به مسائل مذهبي و عبادي را در رأس برنامههاي خود قرار دهند، لحظهاي از كمك به محرومان غافل نبود، تلاش و تكاپوي او در زمينة مسايل ديني، از وي چهرهاي سرشناس و مورداعتماد در بين مردم ساخته بود كه مورد قبول خاص و عام بود. هنگام اوجگيري مبارزات مردمي براي پيروزي انقلاب اسلامي، عبدالله گمشدة خويش را در وجود رهبر و مقتداي فرزانهاش، امام راحل، پيدا كرد و در اطاعت امر ايشان، لحظهاي درنگ نكرد، در راهپيماييها و تظاهراتهاي مردم مسلمان مريوان، پيوسته حضور داشت تا اينكه كشتي انقلاب به ساحل نجات و فلاح و پيروزي رسيد. آنگاه، براي حفاظت از دستآورد عظيم ملت ايران، خطرها را به جان خريد؛ به همراه تعدادي از همفكرانش فرمودة رهبر كبير انقلاب را آويزة گوش كرد و مسجد را سنگر مبارزه با دشمنان انقلاب اسلامي قرار دادند؛ با راهاندازي كلاسهاي قرآن و احكام و عقايد، جمع زيادي از شيفتگان طريقت محمدي را به دور شمع وجود قرآن كريم جمع كردند و از همانجا هستة اولية سپاه پاسداران انقلاب اسلامي را در مريوان پيريزي كردند و با تلاش فراوان توانستند، سد مستحكمي در مقابل هجوم گستردة گروهكهاي محارب با انقلاب اسلامي ايجاد كنند.
من خواهم ايستاد.1
گروه بسيار كوچكي بوديم، اما با ياري خداوند، همتي بسيار بزرگ و استوار داشتيم كه در آن اوضاع بحراني سپاه پاسداران انقلاب اسلامي مريوان را تشكيل داديم و فعاليتهاي مذهبي و قرآني خود را گستردهتر كرديم. اولين شبي كه سپاه تشكيل شد، با شهيد طرطوسي نشستيم و دربارة استراتژي سپاه و برنامههاي آيندة آن بحث كرديم، مسايل زيادي مطرح شد، اما آنچه بيش از همه براي او مهم بود موضوع حفظ و صيانت سپاه بود. شهيد طرطوسي اطلاعات خوبي در زمينة مسايل سياسي و نظامي داشت و فرماندهي سپاه نوپاي مريوان را هم برعهده داشت، صحبتهاي ما تا ساعت 6 صبح طول كشيد، ماحصل كلام شهيد اين بود كه من براي دفاع از اسلام، قرآن و انقلاب اسلامي سلاح برداشتهام و با خداي خود عهد و پيمان بستهام كه تا جان در بدن دارم به اين مبارزه ادامه دهم. ما بايد كاملاً مواظب توطئههاي دشمنان باشيم كه ضربه نخوريم، ضربه خوردن سپاه در اينجا يعني ضربه خوردن انقلاب اسلامي و با اين سخنان همة همرزمان را تشجيع كرد تا در راهي كه انتخاب كردهاند، كمترين شك را به خود راه ندهند. شهيد طرطوسي به خاطر شهامت، شجاعت، ديانت و پايگاه اجتماعي خاصي كه داشت، قوت قلب بسيار خوبي براي همة ما بود، به خاطر ويژگيهاي ممتازي كه داشت سران ضدانقلاب از ابتداي پيروزي انقلاب اسلامي سعي كردند او را جذب نمايند و يا حداقل از طرفداري و حمايت از انقلاب اسلامي منصرفش كنند، اما هيچگاه پيشنهادهاي آنان را نپذيرفت. يك شب قبل از شهادتش در سپاه با هم بوديم، تا صبح بيدار بود، صبح به من گفت برو منزل چند ساعتي استراحت كن! من هم از سپاه خارج شدم تا به منزل بروم، وقتي وارد خيابان شدم، ديدم افراد ضدانقلاب تجمع كردهاند و به طرف سپاه در حركت هستند، فوراً برگشتم و موضوع را به اطلاع عبدالله طرطوسي رساندم، بلافاصله دستور داد تا همه برادران آماده شدند، قبل از شروع درگيري خطاب به همرزمانش گفت: برادران! من تصميم خود را گرفتهام تا آخرين گلوله خواهم جنگيد، همه يك صدا فرياد زدند: ما هم خواهيم جنگيد. اندكي بعد، صداي تيراندازي در فضاي كوچك محوطة سپاه پيچيد، افراد ضدانقلاب يك صدا فرياد ميزدند ما فقط، (عهبه حهبيب) (عبدالله طرطوسي) را ميخواهيم، اما آن دلاور سرافراز، مردانه جنگيد تا آنكه در سنگر دفاع از شرافت و عزّت ديني خود، شربت گواراي شهادت نوشيد.
دشمنان به شدت از عبدالله ميترسيدند1.
شهيد طرطوسي جواني رشيد بود و از نظر جسمي بسيار قوي بود و شكوه خاصي داشت، روزي اسلحة M1 در دست داشت و تجهيزات و فشنگ بسته بود و تنهايي از چهارراه اصلي شهر به طرف محلة «دارسيران» حركت ميكرد، در مسير عبور شهيد، گروهك كومله مقري داشت، ظاهراً وقتي نگهبان از دور شهيد طرطوسي را ديده بود به افراد حاضر در مقر اطلاع داده بود. آنها فكر كرده بودند كه شهيد طرطوسي براي خلع سلاح به مقرشان ميرود، ترسيده بودند. قبل از اينكه شهيد به مقابل مقر برسد، آنجا را تخليه كرده و فرار نموده بودند. تمام كساني كه در آن روز در آن مسير بودند، اين ماجرا را خوب به ياد دارند، در آن زمان پيشمرگان «پارتي» عراق به فرماندهي «ملا عمر عراقي» در مريوان بودند و اتفاقاً چون محل اسكانشان در جوار مقر كومله بود، اين جريان را ديدند، با اينكه پارتيها با منش و رفتار و عقيدة شهيد طرطوسي مخالف بودند ملا عمر، ايشان را به داخل مقر دعوت كرده بود و در آنجا به شهيد طرطوسي گفته بود: «حيف است تو با اين شهامت و صلابتي كه داري، اسلحة M1 بر دوش بگيري، آنگاه يك اسلحة كلاش به او هديه كرده بود.»
فرزندم مرده به دنيا آمد.1
از هنگامي كه شهيد طرطوسي سپاه را تشكيل داد دشمني گروهكها با او صد چندان شد، پيوسته توطئه ميكردند كه ايشان را به شهادت برسانند. اما نميتوانستند. من زمان وضع حملم رسيده بود و از شدت درد به خودم ميپيچيدم. خواستند مرا به بيمارستان انتقال دهند وقتي بيرون آمديم متوجه شديم كه منزل ما بوسيلة افراد ضدانقلاب محاصره شده است، اطرافيان تلاش بسيار كردند اما نتواستند من را به بيمارستان ببرند. ساعتها، درد و رنج را تحمل كردم عاقبت بچه دچار خفگي شد و مرده به دنيا آمد.