یکی از آزادگان زنجانی در خاطرات خود می گوید: با فوت امام همه چیز را تمام شده میدیدم، ساعتها در گوشهای کز میکردم و به زانوانم خیره میشدم، انگار هدفها و آرزوهایم از دست رفته بودند. امام برای ما رزمندهها حکم سرپرست و مولا را داشت، او را نایب امام زمان (عج) میدیدیم. وقتی در جبهه بودیم حرفی میزد و یا فرمانی میداد، به گوش جان میشنیدیم و لبیک میگفتیم. راه او را همان راه کربلا میدیدیم، به خاطر همین بعد از فوت ایشان انگار قسمتی از وجودم خالی شده بود.