"صورت ملکی" یک بانوی جانباز کرمانشاهی در بخشی از خاطرات خود می گوید:« با فریاد همسرم را صدا می زدم پس از چند دقیقه متوجه شدم که همسرم کنار من ایستاده و مرا به سوی وانتی که در میان تلی از خاک و آوار ایستاده بود هدایت میکند. در تمام این مدت همسرم در کنارم بود و پس از بازگشت از بیمارستان او بدون هیچ استراحتی، بلافاصله به جبهه بازگشت.»
حدود یک سال از شروع جنگ گذشته بود و پروانه خواستگارانش را یکی یکی به بهانۀ اینکه تمایلی به ازدواج ندارد رد می کرد، نمیخواست ازدواج دست و پایش را برای خدمت ببندد، اما علی دل را به دریا زد و در پادگان ابوذر از او خواستگاری کرد.