قسمت نخست خاطرات شهید «حمید برناکی»
پدر شهید «حمید برناکی» نقل میکند: «در تنگه چزابه، محشری به پا بود. بچهها زیر رگبار بیامان دشمن، یاعلی گویان در خون خویش میغلتیدند. حمید گفت: «باید یه کاری کنیم. باید تیربارشونو از کار بندازم. بعد هم محکم و مصمم به دل دشمن زد. لحظهای بعد صدای رگبار قطع شد و غریو اللهاکبر و یاعلی حمید، تنگه را پر کرد.»