روایتی از شهادت حسن صفائیان در آغوش پسرش
پدرم میگفت: من باید تیربارچی باشم. آنها میگفتند شما نمیتوانی تیربارچی شوی و برای این کار مهارت نداری. پدرم گفت: حاضرم با تمام بچههای گردان مسابقه تیراندازی بدهم، اگر کسی امتیازش بیشتر شد من حاضرم کنار بروم و امدادگر شوم. شهید «محب شاهدی» یک مسابقه تیراندازی گذاشت و پدرم در این مسابقه اول شد