شهید محمد رضا عاشور

شهید محمد رضا عاشور
نویسنده سوده عرب عامری و فاطمه گلپایگانی

معرفی کتاب «ساقیان معرفت»؛ خاطراتی از شهید محمد رضا عاشور و پرویز قدیری

نور خورشيد از تهويه‌ي غسالخانه مثل چند ستون مورب تا روي صورتش كشيده شده بود. يك ورم كبود شده روي صورتش و يك سوراخ كوچك روي قلبش كه تا پشتش رفته بود! مادرم از خدا خواسته بود كه جنازه‌اش سالم برگردد!
شهید محمدرضا عاشور

خاطراتی از حماسه غواص شهید محمدرضا عاشور

انگار اصلا فرو رفتن سنگ و تيغ را درون زخم‌هايش احساس نمي‌کرد. دوساعت سينه خيز رفت تا اين‌که بالاخره آمبولانسي پر از مجروح مي‌خواست حرکت کند. برادر اکبري آخرين مجروح را داخل ماشين گذاشت. يکي از بچه‌ها چشمش به رضا افتاد. لباسش گل آلود و خوني بود. زير بغلش را گرفت. «معطل من نشين! بقيه رو برسونين.»

کرامات شهیدان؛(27) زيارت بعد از شهادت

برادرش او را در تابوت می گذارد و روى آن پارچه اى مى كشد و مى نويسد: محمدرضا عاشور اعزامى از گرمسار. سپس خود و خانواده براى مهيّا كردن مقدمات تشييع جنازه به تهران و از آنجا به گرمسار می روند. جنازه اين شهيد با بقيه شهدا به تهران منتقل مى شود ...
طراحی و تولید: ایران سامانه