حاج علی گفت: محمودرضا به من گفت کسی مرا به سوریه نمی فرستد من خودم می روم و مهمترین جمله ای را که ازش اثر گرفتم برایم گفت..او گفت تو شهیدنمی شوی...چون در بند دنیا و زن و بچه ای و مرا دعوت می کنی به این گونه بودن!
شهید باکری می گفت: پاسدار باید آنقدر کار کند که از بیخوابی و خستگی چرت بزند، بیدار که شد دوباره کار کند تا جایی که از حال برود و نقش زمین شود و اگر دوباره بهوش آمد به کار ادامه بدهد.
مادر شهیدان جباریان می گوید: من رضا را قربانی حضرت علی اکبر و رحیم را قربانی حضرت قاسم می دانم. فرزندان من پیشکشی برای امام حسین و فدایی در راه او هستند.
دقیقا محرم سال بعد روز تاسوعا مثل اربابش هر دو دست و سرش را فدای عمه جانم زینب کرد؛ شهید شد؛ حاجتش را آن سال در کربلا گرفته بود؛ خوب خبر داشت سال دیگه شهید می شود و شد علمدار حلب.
شهید بجانی: ما اهل کوفه نیستیم که بی وفا پا کشیم. ما آقای قاضی را از خانه بیرون آوردیم و جلوی ما در تظاهرات می باشد نمی توانیم ایشان را تنها بگذاریم که مأمورین رژیم او را دستگیر می کنند.
بانو روح انگیز غبار قاب عکس را با چادرش تمیز می کند و می گوید: داخل اتاق آمد و گوشه چادرم را بوسید و گفت که مادر به من قول بده شهید که شدم هر وقت دلت برایم تنگ شد به جای گریه نماز بخوانی.
همسر شهید مدافع حرم اکبری می گوید: سر سفره عقد چند باری در گوشم گفت كه آرزویم یادت نرود، دعا كن شهید بشوم و برایم سخت بود كه این دعا را بكنم. هر چند خودم را قانع كرده بودم كه شهادت بهترین نوع ترك دنیاست.
در آن زمان گروهی به نام مجاهدین اعلامیه هایی را بین مردم پخش می کردند و مردم را به طرفداری شاه خائن دعوت می کردند. این شهید بزرگوار با آنکه حدود هفت سال داشت آن اعلامیه ها را جمع می کرد و در حیاط خانه ما آتش می زد.