محمدرضا صباغ‌زیارانی

محمدرضا صباغ‌زیارانی

خاطرات/ قلبش معلوم بود و تندتند بازی می‌کرد!

نوید شاهد - «خمپاره‌ای کنار صباغ به زمین خورد و ترکشی در قلب او نشست، به زمین افتاد و من بلافاصله خودم را بالای سرش رساندم. پیراهنش را در آوردم، قلبش معلوم بود و تندتند بازی می‌کرد. به دهانش نگاه کردم، لب‌هایش مانند بچه گنجشک باز و بسته می‌شد...» ادامه این خاطره از شهید " محمدرضا صباغ‌زیارانی " را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
طراحی و تولید: ایران سامانه