قسمت نخست خاطرات شهید «بهرام امیدیان»
مادر شهید «بهرام امیدیان» نقل میکند: «گفتم: چرا خوراکیات رو برای من مییاری؟ گفت: برای این که به من شیر دادی تا بزرگ بشم. از این حرفش تعجب کردم و به خاطر محبتش نسبت به خودم خیلی خوشحال شدم. انگار از من بهترین قدردانی شده بود.»
کد خبر: ۵۵۲۰۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۲۱
همسر شهید «محمدابراهیم آقایی» نقل میکند: «مادرش در خواب محمدابراهیم را دید که گفت: مامان من در رکاب حسین زمان شهید شدم. اگه میخوای گریه کنی، برای امام حسین گریه کن که مظلومانه شهید شد.»
کد خبر: ۵۵۱۹۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۲۰
قسمت نخست خاطرات شهید «محمدابراهیم آقایی»
خواهر شهید «محمدابراهیم آقایی» نقل میکند: «گفت: حالا که به مامان کمک میکنی، منم برات یک هدیه خوشگل گرفتم. بسته کادویی را به سمتم گرفت. آن را باز کردم. کتاب بود؛ زندگی حضرت فاطمه (س). گفت: خواهرم! باید از همین سن با زندگی ائمه آشنا بشی.»
کد خبر: ۵۵۱۶۳۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۱۵
قسمت دوم خاطرات شهید «علیرضا واحدی»
خواهر شهید «علیرضا واحدی» نقل میکند: «مادرم میگفت: وقتی جنازه علیرضا را آوردند، او مثل حضرت علیاکبر شده بود؛ همه بدنش تیر خورده بود.»
کد خبر: ۵۵۱۵۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۱۵
قسمت نخست خاطرات شهید «علیرضا واحدی»
پسرعمه شهید «علیرضا واحدی» نقل میکند: «شجاعت و دلیریاش قابل توصیف نیست. ترس در وجودش راه نداشت. از نظر اعتقادی و ایمانی، بسیار مکتبی و ثابت قدم بود. همیشه تلاش میکرد تا نمازش را اول وقت به جا آورد.»
کد خبر: ۵۵۱۵۷۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۱۴
پدر شهید «مجید نظامدوست» نقل میکند: «حال خوشی نداشت. هنوز چند ساعتی به افطار مانده بود. دکتر وقتی معاینهاش کرد گفت: باید سرم وصل بشه همین حالا! مجید گفت: من روزهام را باز نمیکنم آقای دکتر! بعد از افطار میآم سرم بهم وصل کنین.»
کد خبر: ۵۵۱۵۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۱۴
پدر شهید «محمدحسین هراتی» نقل میکند: «میگفت: بابا! نمیدونی چقدر خوبه که پدر و پسر با هم بریم با دشمن بجنگیم. اینا رو که دشمن ببینه، روحیهاش ضعیف میشه و باعث میشه شکست بخوره! دلش برای رفتن پر میکشید.»
کد خبر: ۵۵۱۳۸۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۹
قسمت دوم خاطرات شهید «زینالعابدین همتی»
همرزم شهید «زینالعابدین همتی» میگوید: «هنوز صدایش را میشنوم. وقتی صدای اذان بلند میشود، یاد روزهای پاسگاه زید و صوت زیبای زینالعابدین برایم زنده میشود. روزهایی که برای نماز حرکت میکردیم، نوحه میخواند و ما سینه میزدیم. او با عشق نوحه میخواند و ما را راهی صف نماز جماعت میکرد.»
کد خبر: ۵۵۱۳۱۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۸
قسمت نخست خاطرات شهید «زینالعابدین همتی»
همرزم شهید «زینالعابدین همتی» میگوید: «منطقه جنوب در پاسگاه زید مستقر بودیم. با صدای صوت خمپاره صد و بیست، همه روی زمین دراز کشیدیم. ترکش به شکمش خورده و شهید شده بود. یکی از بچهها میگفت: شما هم دیدین؟ خمپاره که اومد دیرتر از بقیه روی زمین دراز کشید. سهم غذای امروزش رو هم برنداشت. یعنی میدونست امروز شهید میشه؟»
کد خبر: ۵۵۱۳۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۷
«صمد در حین رفتن به جبهه به خانواده اش گفت: منتظرم نمانید، شاید برنگشتم.» بخشی از خاطرات شهید «مجیدی» از زبان داماد خانواده این شهید بزرگوار تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۱۳۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۸
شهید ماه مبارک رمضان؛
پدر شهید«اکبر کشتکاری»از انس و الفت شهید با قرآن اینچنین روایت می کند:اکبر توجه و علاقهي به دعا و قرآن داشت. در را به روي خود ميبست و شروع به تلاوت قرآن و دعا ميكرد.به او ميگفتم:«بابا! اگر ميخواهي قرآن و دعا بخواني، چرا در را روي خودت ميبندي؟!چهره اش،بعد از مناجات،ديدني بود.
کد خبر: ۵۵۱۲۶۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۷
قسمت سوم خاطرات شهید «فرشاد فولادی»
مادر شهید فرشاد فولادی نقل میکند: «گفتم: مثل همه مادرهای شهدا، وقتی آوردن و دفنت کردن، میآم سر مزارت، دسته گلی برات میگذارم و شبهای جمعه هم میآم و برات خیرات میکنم. گفت: از خدا خواستم که جنازهام به دستت نرسه. برای عاشق خیلی بده که چیزی ازش باقی بمونه!»
کد خبر: ۵۵۱۱۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۶
قسمت دوم خاطرات شهید «فرشاد فولادی»
مادر شهید «فرشاد فولادی» میگوید: «ماه رمضان توی تیرماه بود. سنی نداشت. اصرار میکرد که روزه بگیرد. برای خوردن سحری بیدارش نمیکردم، اما او صبحانه نمیخورد. تا فشار میآوردم که چیزی بخورد، گریه میافتاد و میگفت: چرا بیدارم نکردی؟»
کد خبر: ۵۵۱۱۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۵
شهید «هاشم کردستانی» از شهدای کردستان است که در روستای «شیروانه» از توابع شهرستان کامیاران به دنیا آمد و پس از رشادت های فراوان، حین درگیری با گروهک های ضد انقلاب به شهادت رسید.
کد خبر: ۵۵۱۰۵۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۸
قسمت نخست خاطرات شهید «فرشاد فولادی»
همرزم شهید «فرشاد فولادی» نقل میکند: «او را در دیدم. بشاشتر از گذشته، نورانیتر از قبل. رفتم که او را در آغوش بگیرم، دیدم نمیتوانم. هرچه دست میاندازم، او خارج از دستان من میماند. پرسیدم: چه شد که رفتی؟ گفت: پدرم آزادم کرد.»
کد خبر: ۵۵۱۰۴۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۸
قسمت دوم خاطرات شهید «غلامرضا براتی»
مادر شهید «غلامرضا براتی» نقل میکند: «شب متکایش را گذاشت کنار سرم و تا دیر وقت برایم حرف زد؛ از جبهه، از دوستانش که خیلیهایشان شهید شده بودند و جریان آمدنش را. در حقیقت آمده بود برای بار آخر ببینمش. همان شب چیزهایی دستگیرم شد اما نمیخواستم باور کنم.»
کد خبر: ۵۵۰۹۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۷
قسمت نخست خاطرات شهید «غلامرضا براتی»
مادر شهید «غلامرضا براتی» نقل میکند: «پنجتا پسر خدا به ما داد. یکی را فدای حسینبنعلی کردیم و فدای قرآن. اما چه کنم! مادرم! خیلی وقتها، دلم برایش تنگ میشود؛ برای قد و بالایش؛ برای خنده و صحبتهایش.»
کد خبر: ۵۵۰۹۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۵
قسمت پنجم خاطرات شهید «سید محمود زرگر»
همرزم شهید «سید محمود زرگر» نقل میکند: «سید محمود خوش برخورد بود و یکی از خصلتهای خوبش آن بود که هنگام احوالپرسی و دست دادن روبوسی هم میکرد. میگفت: این نوع ملاقات کردن باعث استحکام ارتباط میشود.»
کد خبر: ۵۵۰۸۸۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۵
قسمت چهارم خاطرات شهید «سید محمود زرگر»
همرزم شهید «سید محمود زرگر» میگوید: «آتش دشمن سنگین بود. بچهها توانایی تکان خوردن را هم نداشتند. چند لحظه بعد، خودم مجروح شدم. وقتی من را روی یکی از برانکاردها میگذاشتند، سید محمود گفت: نگران نباش محکمه، ساخت وطنه.»
کد خبر: ۵۵۰۸۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۴
قسمت سوم خاطرات شهید «سید محمود زرگر»
دوست شهید «سید محمود زرگر» نقل میکند: «گفت: داود جان! کی میخوای سر و سامون بگیری؟ گفتم: به وقتش. چندمین بار بود که ازدواج را به من توصیه میکرد. همان طور که از من دور میشد، گفت: میترسم به مهمونیات نرسم. آخه جایی دعوتم.»
کد خبر: ۵۵۰۸۲۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۳