کد خبر : ۵۹۸۱۶۶
۱۰:۱۰

۱۴۰۴/۰۵/۲۶
جانباز ۵۰ درصد بیان می‌کند

فداکاری برای وطن به یاد فداکاری‌های رزمندگان دفاع مقدس

جانباز سرافراز «نجفعلی محمدی» با افتخار بیان می‌کند: «به همه جوانان توصیه می‌کنم پشتیبان ولایت باشند و با یاد فداکاری‌های رزمندگان، آنها هم برای فداکاری در راه وطن همیشه و در همه سنگر‌ها آماده باشند ...»


جانباز سرافراز «نجفعلی محمدی» متولد 1341 در شهرستان ارومیه است، ایشان در جریان‌های انقلابی ارومیه نیز حضور داشت و در سال 1361 به خدمت سربازی اعزام شد. اول به عجب شیر اعزام شد و دوره ی آموزشی دید و سپس به تبریز و از آنجا به لشکر 21 حمزه در تهران و بعد به خط مقدم در مناطق عملیاتی در اهواز اعزام می شود و در بیست و یکم رمضان بر اثر اصابت خمپاره 120 که نزدیکی ایشان افتاد باعث مجروحیت و زخمی شدن ایشان شد . ایشان از ناحیه پا و لگن و کمر به شدت آسیب و به درجه رفیع جانبازی نائل می گردد. ایشان جانباز 50 درصد می باشد. در ادامه گفتگوی این جانباز با نوید شاهد آذربایجان غربی را می‌خوانید:

به همه جوانان توصیه می کنم پشتیبان ولایت باشند

انقلاب

در دوران انقلاب از مرکز به سمت میدان ایالت راهپیمایی می‌شد و از آنجا در جلوی مسجد اعظم تجمع می‌کردند و حتی چند بار مسجد اعظم را به خاطر تجمع با توپ و تانک زدند. با اعلان پیروزی انقلاب اسلامی خوشحال شدم و همه خوشحال شدند و می‌گفتند شاه رفت و دیگر اوضاع بهتر می شود.

جبهه

من سال 1361 اعزام شدم. من از ارومیه به عجب شیر اعزام شدم و در عجب شیر آموزش دیدم و از آنجا من را تبریز فرستادند و از تبریز هم به تهران لشکر ۲۱ حمزه اعزام شدم و از آنجا هم مستقیم منطقه جنگی رفتم، من ترس نداشتم، جوان حالا با جوان آن موقع فرق می‌کرد، یک لحظه هم تردید نکردم، من خودم بچه روستا بودم، من بدون ترس شب‌ها تنها سر زمین می‌ماندم. زمانی که رسیدم منطقه ، همان شب حمله بود، بیست و یکم رمضان بود و من در لشکر ۲۱ حمزه همان شب را برای حمله رفتیم. تا صبح مشغول بودیم و دشمن هرچی می آمد دستش پرتاب می‌کرد، یک خمپاره ۱۲۰ کنار من خورد و من را 5 متر آن طرف‌تر پرتاب کرد.

مجروحیت

خمپاره کنار من افتاد و از یک طرف زانویم رفت و از آن طرف در آمد، که همه شریان هایی که زیر زانویم بودند قطع شدند و چند تا پیوند زدند. جلوی خون را نمی‌شد گرفت. تا صبح آنجا بودم و از من هم شرشر خون می‌رفت، از من آنقدر خون رفته بود بیهوش شده بودم و گویا لوله آب سوراخ شده است و آب از آن چکه می‌کند. زمانی که چشمم را باز کردم دیدم در  اهواز در حیاط بیمارستان هستم و آنقدر مجروح آورده بودند جا نبود و همه را در حیاط گذاشته بودند.  من به اصفهان بیمارستان سینا انتقال داد شدم و آنجا یک سال و دو ماه ماندم. رئیس بیمارستان از دکتر تا پرستار همه من را می‌شناختند. از اصفهان مرخص شدم و به تهران آمدم، در تهران سه ماه بستری بودم. فکر کنم اسمش بیمارستان امام خمینی بود، آمدم ارومیه و حدود دو ماه بیمارستان طالقانی بستری بودم . پای مصنوعی گذاشتند، اوایل نمی‌توانستم راه بروم، اما بالاخره پای مصنوعی را گذاشتند راحت شدم. شب عملیات رزمنده‌های زیادی شهید و مجروح شدند. جنگ سختی بود. اگر شهید می‌شدم خیلی بهتر بود، آدم دیگه راحت می‌شد، من به خاطر مملکتم رفتم، اگر من نمی‌رفتم دیگری هم نمی‌رفت چه بر سرمان می آمد، به خاطر کشورم رفتم و اصلاً هم ناراحت نیستم.

خانواده

با خانواده ارتباط داشتم، اهواز می‌رفتم زنگ می‌زدم. خلاصه قسمت ما این بوده و ناراحت هم نیستم. فکر کنم ۲۰ سالگی بود از بیمارستان مرخص شدم گفتند باید ازدواج کنید. همسایه‌ بودیم و خانواده خواستگاری رفتند و آنها هم بله دادند. دو فرزند یک دختر یک پسر دارم.

توصیه

من در راه کشورمان رفتم خدمت کردم و جنگیدم، باید برای وطن فداکاری کرد و به خاطر پول نرفتم و به خاطر وطن رفتم که خدمت کنم. من خیلی دوست داشتم بمانم در ارتش و نظامی بشوم اما من را به خاطر شرایط جانبازی قبول نمی‌کردند. به همه جوانان توصیه می کنم پشتیبان ولایت باشند و با یاد فداکاری های رزمندگان، آنها هم برای فداکاری در راه وطن همیشه و در همه سنگرها آماده باشند.

 

گفتگو از هادی وطن خواه


گزارش خطا

برچسب ها:
ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه