روایت زندگی و شهادت داریوش محمدطالبی به روایت مادر؛

فرزندی از آسمان، مادری از صبر

چهارشنبه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۴ ساعت ۱۱:۳۱
داریوش محمدطالبی از همان کودکی نشانی از بزرگی در دل داشت؛ نوزادی که از قنداق رهایی می‌خواست، نوجوانی که بدون سحری روزه می‌گرفت، و جوانی که عهدی آسمانی با یارانش بست تا هر سه با هم به قافله شهدا بپیوندند. حالا مادرش، زنی صبور و مقاوم، از خاطراتی می‌گوید که میان اشک و لبخند جاری‌ است؛ از مادر بودن برای شهید، از چشم انتظاری، و از رؤیاهایی که هنوز بوی شهادت می‌دهند.

به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، در سال‌هایی که آتش جنگ بر سر ملت ایران سایه افکنده بود، نوجوانانی برخاستند که با دلی سرشار از ایمان و همتی بی‌مانند، پا به میدان جهاد نهادند. شهید داریوش محمدطالبی یکی از همان نوجوانان مؤمن و پرتلاشی بود که در کنار دوستانی چون مسعود قندی و حبیب‌الله گرجی، نه‌تنها در میدان جنگ که پیش‌تر در میدان انسانیت، مردانه ایستاده بود. روایت زندگی این شهید بزرگوار، تنها داستان یک رزمنده نیست، بلکه حدیث مردی است که از کودکی تا شهادت، بر مدار تقوا، محبت، ایثار و اراده استوار زیست.

در این گفت‌وگوی صمیمی، مادر شهید از سال‌های رشد، خاطرات نوجوانی، روزهای جهاد، ماجراهای کمک به جنگ‌زدگان، و رؤیاهایی پر از حضور فرزند شهیدش می‌گوید. این روایت، بیش از آن‌که قصه یک زندگی باشد، تجلی ایمان مادری است که فرزندش را هدیه کرد تا سرزمینش بماند.

فرزندی از آسمان، مادری از صبر

مادر شهید:
من مادر شهید داریوش محمدطالبی هستم. پسرم از همان نوزادی روحیه آزادی‌طلبی داشت. حتی قنداق را نمی‌پذیرفت، دست و پایش را نمی‌گذاشتند ببندند. پزشک هم گفت این بچه دوست ندارد بسته باشد، آزاد به دنیا آمده. از همان اول بچه خاصی بود. وقتی بزرگ‌تر شد، مهربانی، دینداری و غیرت در رفتارش نمایان بود. هشت‌سالگی‌اش روزه گرفت، آن‌هم بدون سحری. از شب بلند شد و نماز خواند، اصرار داشت روزه بگیرد. هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم.

شهید داریوش بسیار هوای خواهرانش را داشت، از نظر اخلاقی و درسی زبان‌زد بود. وقتی بزرگ شد، با دوستانی همچون مسعود قندی و حبیب‌الله گرجی همراه شد؛ سه نفری باهم دوست، همراه، و در نهایت هم‌قسم برای شهادت شدند.

در مورد فعالیت‌های اجتماعی و کمک به جنگ‌زده‌ها هم برایمان بگویید.

بله، زمانی که جنگ‌زده‌ها را به خانه‌سازی قنات آوردند، داریوش و دوستانش شب و روز نداشتند. از شهر صنعتی دارو، غذا، صندلی، لباس می‌آوردند. خانه به خانه می‌رفتند، زخم‌هایشان را می‌شستند، برایشان غذا و جای خواب تهیه می‌کردند. حتی یک خانم مجروح که روی زمین نمی‌توانست بنشیند، با هزار زحمت برایش صندلی تهیه کردند. از بازاریان هم کمک می‌گرفتند، لباس و خوراک جمع‌آوری می‌کردند.

فرزندی از آسمان، مادری از صبر

از لحظه‌های معنوی و خواب‌هایی که از شهید دیده‌اید هم برای ما بگویید.

خیلی گریه می‌کردم. یک شب خواب دیدم داریوش روی قبر پر از گل بود، دو خانم او را به من نشان دادند و ظرفی دادند که آب جوش درونش بود. گفتند: «این اشک‌های توست که داریوش را آزار می‌دهد.» بعدش با وضو بیدار شدم. شب‌های دیگری هم دیدم که با دوستان شهیدش در آرامش است. خندان و خوشحال می‌گفت: «مامان، این‌قدر جای ما خوب است که قابل توصیف نیست.»

از خاطره‌ی پول گمشده هم بگویید که با دوستش پیدا کردند.

روزی با مسعود قندی موتورسواری می‌کردند که پول زیادی پیدا کردند. صاحب پول را پیدا کردند و بدون هیچ چشم‌داشتی تحویلش دادند. وقتی صاحب پول خواست به آن‌ها انعام بدهد، نپذیرفتند. گفتند: اگر می‌خواستیم برداریم، همه‌اش را می‌بردیم. نیت پاک‌شان زبانزد بود.

پایان راه چطور بود؟

اول مسعود شهید شد، بعد داریوش و در نهایت حبیب‌الله. هم‌قسم بودند که اگر یکی شهید شد، دیگری هم بماند نمی‌تواند. در خواب هم دیدم که حضرت زهرا (س) کنار داریوش بود. وقتی شهادت رسید، صورتش آرام بود. سه‌تایی کنار هم دفن شدند، در همان گلزار. یادشان همیشه با ماست.

فرزندی از آسمان، مادری از صبر

و کلام آخر؟

این سه شهید، فقط بچه‌های ما نبودند، فرزندان ملت بودند. خاص خدا بودند. برای ملت، جنگ‌زده‌ها، مسجد، کمک به پیرمرد و پیرزن، از هیچ کاری دریغ نمی‌کردند. امیدوارم نسل امروز هم راه آن‌ها را بشناسد و ادامه دهد. خدا به شما خیر بدهد که یادشان را زنده نگه می‌دارید.

 

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده