گفت وشنود با دریادار دوم بازنشسته «عبداالله معنوی رودسری»؛
همزمان با هفتم آذرماه روز نیروی دریایی، به پاس استقامت و دلاوری نیروی دریایی ایران در برابر حمله ارتش بعث عراق شما می‌توانید روایت‌های امیر معنوی از دوستی و رفاقت با شهید محمدابراهیم همتی را که براساس گفت‌وگوی «شاهد یاران» بـا وی است را بخوانید.

نوید شاهد: امیردریادار دوم بازنشسته «عبدالله معنوی رودسری» تنها فردی است که از روزهای نخسـت ورود محمدابراهیـم همتی بـه نیـروی دریایی ارتش تـا روزهای پایانی همراه با او بـود. هر دو در سال 1348 به آلمان رفتند و دوره‌های آموزشی را فراگرفتند. سپس بـه ایران برگشتند و اگرچه در برهه‌هایی بـه دلیل انجام ماموریت‌هایی از هم دور شدند، اما با آغاز جنگ تحمیلی دوباره در کنار هم قرار گرفتند و هر دو به عنوان فرماندهان ناوچه‌های ایرانی بـه مقابله بـا دشمن بعثی در دریا پرداختند. در ادامه روایت‌های امیر معنوی از دوستی و رفاقت با شهید همتی را که براساس گفت‌وگو بـا وی اســت را بخوانید.

از آلمان تا خلیج فارس؛ روایتی از 11 سال دوستی با ناخدا همتی

اعزام به آلمان

من و محمد ابراهیم همتى هـر دو سال 1348 وارد ارتش شدیم. آن زمان ارتـش ایران دانشـگاه دریایـی نداشت و کسانی کــه جــذب نیروی دریایی می‌شدند، پس از پذیرش بایـد بـه یکی از کشورهای خارجی همچون انگلیس، آلمان، فرانسه، ایتالیا یا آمریکا اعزام می‌شدند. سختگیری‌های بسیاری در پذیرش صــورت می‌گرفت و کسانى می‌توانستند جذب نیــروی

دریایی شوند که دانش آموخته رشته ریاضى با معدل بالا باشند و با زبان انگلیسی نیز آـنا باشـند. البته پیـش از اعزام، دوره‌های کوتاه مدت آشنایی با زبان کشور مقصد برگزار می‌شد. بیشتر افراد به آمریکا اعزام می‌شدند، اما من و محمد ابراهیم بـه آلمان رفتیـم. آن‌هایى که به آمریـکا می‌رفتند در دانشگاه‌های عمومى آن کشـور و در رشته‌های مختلف تحصیل می‌کردند. اما ما در آلمان بـه دانشگاه‌های نظامی رفتیم. مـن و شهید همتی همراه با سه نفر دیگر بـه نام‌هـای حافظی، میرزاخانی و گریست در سال 1348 بـه آلمان اعزام شدیم. من و همتی شهرستانی بودیم و آن سه نفـر اهـل تهـران بودنـد. من بـا محمدابراهیم همتی که او را محمد همتی صدا می‌زدیم، ارتباط نزدیکى داشتم؛ چراکه هـر دو در خانـواده‌ای مذهبی بزرگ شده بودیم. پدر شهید همتی یک اتوبوس ایران پیما داشت که هر چند وقت یکبار بــه رودسر می‌رفت. او که می‌دانست من با پسرش در آلمان هستم و اهل رودسـری هستم، در آنجا به دنبال خانواده‌ام گشت و با پدرم ارتبــاط پیدا کرد. بنابراین او هر وقت به رودسر می‌رفت، به دیدار پدرم نیز می‌رفت.

تحصیل و تهذیب

دوره‌هایی که در آلمان می‌گذراندیم بسیار سخت بود. از دوشنبه تا جمعه تا ساعت چهار و پنج بعد از ظهر و در روزهای شنبه تا ساعت ۱۲ ظهر مشغول گذراندن دوره‌های آموزشی بودیم و به قدری مشغول بودیم که نمی‌دانستیم زمان چگونه می‌گذرد. مربیان این دوره‌ها به زبان آلمانى سخن می‌گفتند و به زبان آلمانى نیز آزمون می‌گرفتند. اگر غلـط املایی داشتیم، نمره از مــا کم می‌کردند. ما در دوره دبیرستان با زبان انگلیسی آشنا شده بودیم، اما با زبان آلمانی آشنایی نداشتیم. ضمن اینکه با فرهنگ آنها هم آشنا نبودیم. ما در یک محیط مذهبی و در شهرستان بزرگ شده بودیم و با آن فرهنگی که در اروپا در جریان بود، بیگانه بودیم. با این وجود از انجام وظایف دینی غافل نشدیم و در آزمون‌ها نیز نمرات بهتری از اروپایى‌ها و آلمانی‌ها کسـب کردیم.

آموختن زبان آلمانی شهید همتی استعداد بسیار خوبی در فراگیری مطالب داشت و پس از مدتی به زبان آلمانی مسلط شد. ابتـدا که بـه آلمان رفتیم یک دوره فشرده آموزش زبان آلمانی در یکى از شهرها برای ما برگزار کردند. ما در آن مدت، به قدری مشغول درس بودیم که بیش از سه بار به شهر نرفتیم تا در آن بگردیم و ببینم چه خبر است. در آنجا هر دو سه نفر یک اتاق داشتیم. من با شهید همتی هم اتاقی بودم. در روزهای نخست که با زبان آلمانی آشنا نبودیم، تلویزیون را روشن می‌کردیم تا تماشا کنیم، اما نمی‌دانستیم چه می‌گویند. به مغازه می‌رفتیم تا نان بخریم، اما نمی‌دانستیم چه بگوییم. البته مردم آنجا به ما خیلی کمک کردند. آنها وقتی می‌فهمیدند که آلمانی نیستیم، به ما آموزش می‌دادند که چه بگوییـم. آلمانی‌ها برای این کار وقـت صرف می‌کردند و از آموزش زبان خود به دیگران خسته نمی‌شدند. گذراندن آموزش‌‎های ناتو پـس از اینکه دوره عمومى آمـوزش زبـان آلمانى‌مان تمام شد، وارد دانشـگاه نظامى آلمان شدیم. مرحله

اول آموزش‌هــا، نظامى بود و ما باید همچون سرباز صفر دوره‌ها را می‌گذراندیم. بر همین اساس حدود سه چهار ماه طبق دستورالعمل‌هاى ناتو آموزش سخت نظامی دیدیم. آزمون نهایی نیز اینگونه بود که ما را در بیابانى در بیست سی کیلومتری پادگان رها کردند و گفتند در فان ساعت خودتان را به پادگان برسانید. در مسیر نیز موانع متعددی ایجاد کردند و چند بار به ما حمله کردند تا دیرتر به مقصد برسیم. من وقتى به پادگان رسیدم پاهایم به شدت تاول زده بود. روی یک از صندلی ها نشستم و یکی از افسران پادگان آمد و پوتین‌هایم را به سرعت بیرون آورد. از شدت درد، صدایم بلند شد و او دارویی به پاهایم مالید تا خوب شوم. اما وقتى آن داروها را زد، پاهایم سوختند. آغاز درس‌های دانشگاهی پس از آن به کاس‌هـای درس رفتیم و پشـت میز  نشستیم. در آنجا هم سختی‌هایی داشتیم. مثا ما در حمام‌های خوابگاه آب گرم نداشتیم و باید با آب سرد دوش می‌گرفتیم. آلمان نیز کشور سردی بود. ما در یکی از شـهرهای شمالی آلمان بودیم که گاهی دمای هوا تا منفى 10 درجه می‌رســید. در آنجا هر کدام از غیرآلمانی‌ها با یک آلمانی هم اتاق شدند. بنابراین من و همتی از هم جدا شدیم و دیگر هم اتاقی نبودیم. البته برای درس خواندن و... به اتاق همدیگر می‌رفتیم. درس‌ها خیلی سخت بود و ما مدام مشغول درس خواندن بودیم. غیرآلمانى‌هایی که در آن دانشگاه حضور داشتند، از هوش و استعداد بالایی برخوردار بودند. نفر اول هر دوره نیز همیشه یک خارجی بود. البته بقیه دو سال زودتر از ما به آلمان می‌آمدند و فقـط زبـان آلمانی می‌آموختند. نخبه هم دوره ما یک تایلنـدی بود که تمام نمراتـش A بـود.

 رانندگی خطرناک

کاس‌ها و کارگاه‌هاى ما در دانشکده‌هاى مختلف که از یکدیگر فاصله داشتند یا در شهرهای دیگر بودند، برگزار می‌شد. من و دیگر دوستان دو سه سال پس از اینکه وارد دانشگاه نظامی آلمان شدیم، گواهینامه رانندگی گرفتیم و خودرو نیز خریدیم. فاصله خوابگاه تا برخی دانشکده‌ها که در شهرهای دیگر بودند را با خودرو طى می‌کردیم. محمد همتی سر نترسی داشت و از چیــزی نمی‌ترســید. یک بار با خودرو راهی شهر دیگری بودیم تا در کارگاه آموزشی شرکت کنیم. من و همتی در یک ماشـین بودیم و او راننده بود. آن سه هم وطن نیز در ماشین دیگری بودند.

جاده باریک بــود و ماشین‌های زیادی در حال تردد بودند. محمد همتی گفت من می‌خواهم از این‌ها جلو بزنم. به او گفتم این کار را نکن، خطر دارد. اما او گـوش نداد و کار خودش را کرد.

همین که ســبقت گرفت، یک کامیون از روبرو آمد، اما او به مسیرش ادامه داد و از بین کامیون و خودروها عبور کرد. من کمربندم را بسته و محکم به صندلی چسبیده بودم. تا از بین خودروها و کامیون بگذریم، نفس در سینه‌ام حبس شد. چند دقیقه بعد، همتی سر یک پیچ خواست سبقت بگیـرد که باز از او خواستم این کار را انجام ندهد، اما او گوش نداد. همین که سبقت گرفت، ماشینی از روبـرو آمد. من بـرای لحظاتی چشـم‌هایم را بستم و وقتی باز کردم، دیدم ماشین روی هواست. همتی هم فرمان خودرو را در حالی که می‌لرزید در دست داشت. به یکباره ماشین ایستاد. هر دو متعجب به هم نگاه کردیم. چند ثانیه بعد سر و صدای مردم را شنیدیم و وقتی به بیرون نگاه کردیم، متوجه شدیم روی گاردریل (حفـاظ کنار جاده) هستیم که نیمی از خودرو به سمت دره و نیمی از آن به سمت جاده بود. لحظاتی بعد پلیس و آمبولانس رسیدند و ما را از خودرو پیاده کردند.  کار و زندگی در کشتی بادبانی بخشی از دوره‌هـای آموزشی ما در دریـا و در یک کشـتی بادبانی برگــزار می‌شد. هر یک از افراد بر مبنای قـد، وزن و میـزان شـجاعتى کـه داشـتند، موظف بــه انجام کارى بودند. آن کشتی بادبانی چهار پنـج دکل داشـت که دکل میانی بسـیار بلند بود و کسی می‌توانست بالای آن برود که چابک، شجاع و توانمند باشد. همتی به بالای آن دکل میانی می‌رفت. یکی از کارهای سختی که باید در کشتی‌های بادبانی انجام می‌دادیم، گره زدن طناب‌های بزرگ و باز کردن آن‌ها بود. هر بار که به کشتی بادبانی می‌رفتیم، پس از پایان دوره دستهایمان پینـه بسته بود. اما آن فـردی که بیـش از همه در این زمینه فعالیـت داشت و ماهرتر بود، همتی بود. این دوره‌ها به منظور آشنایی با دریا و فراگیری اصول زندگی جمعی اجرا می‌شد. شرایط زندگی ما در خوابـگاه نیز متفاوت با سایر خوابگاه‌های دانشجویی بود. به طور مثال اگر دانشجوها روی تخت می‌‌خوابیدند، ما در ننو شب را بــه صبح می‌رساندیم. آزمون توپخانهای ما بدینگونه بود که یک هواپیما بادکنک بزرگی به پشت خود می‌بست، بر فراز دریا حرکت می‌‌کرد و ما باید آن را هدف قرار می‌‌دادیم. آن زمان سیستم هدایت توپخانهای، مکانیکی بود و محاسبات دشــواری داشت. من و همتی که همراه با هم بودیم، در شـلیک‌ها حداقـل خطا را داشتیم.

 اوقات فراغت

روزهای تعطیل ما در آلمان شنبه و یکشنبه بود. شنبه‌ها تا ظهر سر کلاس بودیم و تنها یک روز و نیم فرصت تفریح و استراحت داشتیم. بیشتر وقتها قایـق بادبانی می‌گرفتیم و به دریا می‌رفتیم و گاهی از آلمان به کشور دیگـری سفر می‌کردیم. آن زمان مشکلی بـرای تردد وجود نداشت. یک روزه سفر خارجه می‌رفتیم و برمی‌گشتیم. عـلاوه بـر اینها در اوقات فراغت ورزش والیبال و دو انجام می‌دادیم. بیشتر وقتها در باشگاه بودیم. در خوابگاه یک باشگاه ورزشی بود که هر وقت درس نداشتیم به آنجا می‌رفتیم و یکی دو ساعت والیبال بازی می‌کردیم و می‌دویدیم. در مسابقات دو تنها یک نفر از ما جلـو می‌زد و آن هم یک فرد آفریقایی و از اهالـی کشور اتیوپـی بـود. البته همتی فوتبال هم بازی می‌کــرد، اما من علاقه‌ای به آن نداشتم. تعطیلی‌ها ما بسیار کم بود. اوقــات فراغــت ما شاید به ده درصد کل مدت زمانی که آنجا بودیم، نمی‌رسید. ما بیشتر درگیر درس و دوره‌های آموزشی بودیم. امکان نداشت کسی نمره خوب در آزمون‌ها کسب کند و آخر هفته‌هایش را به تفریحات و گشت و گذار گذرانده باشد. آن تفریحاتی که گفتم مربوط به آخر هفته‌هایی بود که درس و امتحـان نداشتیم و کارهایمان را انجام داده بودیم. در طول هفته به قدری درگیــر بودیم که روزهای شنبه و یکشنبه بـه حمام رفتن، شسـتن لباس‌ها و تمیز کردن اتاق می‌پرداختیم. حتی فرصت نمی‌کردیم کتاب غیردرسی بخوانیم.  

بازگشت به ایران

من بعد از گذراندن دوره‌هـای آموزشی برای تحویل گرفتن یـک کشتی جنگی به انگلیـس اعـزام شدم و به مدت یک سال و نیم از همتی دور بودم. در نهایت در سال 54 بـه ایـران بازگشتم و در بندرعباس دوباره با همتی همراه شدم. وقتی به ایران آمدم، بـر روی یکی از ناوها مشـغول به کار شدم. از 365 روز سال، 340 روز روی دریا بودم. هر وقت به ساحل می‌آمدم، به دیدار همتی می‌رفتم و پس از آن دوبـاره به دریا برمی‌گشتم. در آن دوره به پاکستان، هندوستان و حتی استرالیا رفتیم و دریانوردی‌هــای زیــادی داشــتیم. پس از مدتی هر دو به منطقه دریایی بوشهر منتقـل شدیم. در آن زمـان بندرعبـاس و بوشهر خیلی محروم بودند. ما که در آلمان زندگی کرده بودیم، بندرعباس و بوشهر را آخـر دنیا می‌دانسـتیم. در ناوها امکانات رفاهی داشتیم، اما مردم شهر از آب مناسب و برق کافی برخوردار نبودند و برخی در حاشیه کوچه‌ها و خیابان‌ها می‌خوابیدند. نیروی دریایی در بندرعباس یک باشگاه ورزشی داشت که فاصله‌اش با اسکله زیاد بود. ما با وانت بــه آنجا می‌رفتیم و هر بار هم که می‌رفتیم، پشـت آن می‌ایستادیم تا باد بخوریم و از شدت گرما بی‌حال نشویم.

 اعزام همتی به فرانسه

تجهیزات آن دوره نیروی دریایی ارتش عبارت بود از 8 فروند ناو دسته دوم و باقی‌مانده از جنگ جهانی دوم که از آمریکا خریداری شده بود و ما به آنها ناوشکن‌های سنگین می‌گفتیم. نیروی دریایـی همچنین چند کشتی کوچک برای پشتیبانی از جزایر داشت و از آنها برای انتقال آب شرب، مواد خوراکی، سوخت و... استفاده می‌کرد. سپس ناوچه‌های جدیدی از فرانسه و انگلیس خریـداری شد و بـرای نخستین بار موشک نیز وارد سیسـتم دریایی ایران گردید. ناوچه پیکان از جمله ناوچه‌هایی بود که در کشور فرانسه ساخته و به ایران منتقل شد. پس از اینکه سفارش ساخت ناوچه‌ها به فرانسـه داده شد، گروهی از ایران به آن کشور اعزام شدند تا کار با آن ناوچه‌ها و تعمیر و نگهداری آنها را بیاموزند. همتی یکی از آن افرادی بود که به عنوان فرمانده یکی از ناوچه‌ها به فرانسـه رفـت. ما در ناو رسته‌های مختلفی همچون برق، مکانیک، الکترونیک، ملوان، توپخانه، ساح و... داریم که برای هر کدام از رسته‌ها افـرادی به فرانسه رفتند تا دوره‌های آموزشی را بگذرانند. فرمانده نیز باید با قابلیت‌ها و توانمندی‌های یک ناوچه به طور کامل آشنا می‌شد. ابتدا قرار بود من و شهید همتی به فرانسه برویم و فرمانده ناوچه‌های شماره 11 و 12 بشویم. اما من بـه دلیل مشکلاتی که داشتم و وضعیتی که در بندرعباس با آن روبرو بودم، می‌خواستم از نیروی دریایی بیـرون بیایم و به نیروگاه در حال ساخت انرژی اتمی در بوشهر بروم. آن نیـروگاه را آلمانی‌ها می‌ساختند. اما وقوع انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی موجب شد تا از تصمیمم منصرف بشوم و تا پایان در نیروی دریایی ارتش بمانـم.

می‌توانید ادامه این مصاحبه را در شماره 197 - 196 شاهد یاران بخوانید.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده