همسر شهید «محمود حبیبی» در خاطره‌ای از زنده بودن همسرش پس از ماجرایی که برایش اتفاق افتاده سخن می‌گوید، در ادامه داستان زندگی و ماجرای زنده بودن این شهید والامقام را مطالعه فرمایید.

محمود هنوز زنده است

به گزارش نوید شاهد کردستان؛ شهید محمود حبیبی فرزند صالح، اردیبهشت ماه سال ۱۳۳۲ میان خانواده‌ای زحمت کش و رنج دیده در روستای «نجی» در بخش کلاترزان از توابع شهرستان سنندج به دنیا آمد.

محمود دوران کودکی را در زادگاهش سپری کرد و با رسیدن به سن ۷ سالگی با هدف آموختن علم و دانش راهی مدرسه شد و تا پایان دوره ابتدایی به تحصیل ادامه داد، اما به دلیل نبود امکانات تحصیلی و آموزشی در روستا از ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر باز مان و از همان دوران نوجوانی همراه با دیگر اعضای خانواده به امورات روستای مشغول شد. وی همزمان با کار و تلاش، نزد روحانی مسجد به آموزش احکام و قرآن کریم پرداخت و با قرآن مانوس شد.

محمود بنا به تصمیم بزرگان خانواده در سال ۱۳۵۴، در سن ۱۷ سالگی با دختری شایسته و عفیف به نام «نرگس» ازدواج کرد و ثمره پیوند وی با همسرش ۲ فرزند پسر است، فرزند دوم او پس از شهادت محمود به دنیا آمد.
پس از پاکسازی شهر سنندج از لوث عناصر ضد انقلاب در سال ۱۳۵۹ به عضویت سازمان پیشمرگان مسلمان کرد در آمد و خدمات شایانی به انقلاب اسلامی انجام داد.

وی در سال ۱۳۶۲ اقدام پایگاهی را در زادگاهش (روستای نجی) ایجاد کرد و در آنجا تمام تلاش خود را برای امنیت منطقه به کار بست. وجود این پایگاه مشکلات عدیده‌ای را در امر تردد ضد انقلاب ایجاد کرد و دشمن به فکر مقابله با آن پرداخت و با طراحی عملیاتی سنگین شبانگاه روز نهم آبان ماه سال ۱۳۶۲ با حمله به پایگاه در یک جنگ نابرابر این مقر را به سقوط بکشاند.

در این درگیری ۴ نفر از رزمندگان بسیجی این روستا و چند نفر از نیرو‌های اعزامی به شهادت رسیدند. شهید محمود یکی از این رزمندگان است که حین مقاومت به شهادت رسید و پیکر مطهرش پس از تشییع در زادگاهش (روستای نجی) به خاک سپرده شد.

محمود هنوز زنده است

پس از شهادت محمود، پسرم هوشیار مریض شد و او را در بیمارستان کرمانشاه بستری کرده بودیم، پزشکان از او قطع امید کرده بودند. خیلی نگران و ناراحت بودم و هر لحظه منتظر بودم که خبری ناخوشایند از بیمارستان بشنوم.
شب با گریه و ناراحتی خوابیدم و محمود به خوابم آمد و مثل دوران حیاتش مشغول قرآن خواندن بود، نزدیکش رفتم و بعد از خواندن قرآن گفت: چرا ناراحتی؟ چی شده؟ گفتم: مگر نمی‌دانی، بخاطر هوشیار ناراحتم، چند روزیست که کامل بی‌هوش است و به دلیل آسیب شدید مغزی، دکتر‌ها ازش قطع امید کردند.

محمود عین خیالش نبود با تبسم گفت: «اصلا جای نگرانی نیست، به خدا قسم هوشیار هیچ مشکلی نداره، خدا بهش شفا داده، فردا به بیمارستان برو و توکلت به خدا باشه».
صبح وقتی از خواب بیدار شدم حالت عجیبی داشتم بدون معطلی به بیمارستان زنگ زدم و احوال پسرم را از پرستار بخش پرسیدم.
پرستار گفت: به لطف خدا پسرت به طور معجزه آسایی به هوش آمده، دیگر نمیدانم چطور گوشی را قطع کردم و چگونه خودم را آماده کردم و خودم را به بیمارستان کرمانشاه رساندم، سر از پا نمی‌شناختم همش به پسرم و خوابی که دیده بودم فکر می‌کردم.

وقتی به بیمارستان رسیدم و هوشیار را با چشمان باز دیدم و همچنان باور نمی‌کردم و بی اختیار اشک می‌ریختم و از خوشحالی در خودم نمی‌گنجیدم. چون دکتر‌ها از بهبودی او قطع امید کرده بودند.
پسرم پس از مدت کوتاهی بهبودی کامل را به دست آورد و از بیمارستان ترخیص شد و آنجا بود که با تمام وجود درک کردم که محمود زنده هست و زندگی ما را نظاره می‌کند.

راوی: نرگس احمدی (همسر شهید)

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده