طاهر وفایی، از رزمندگان دوران دفاع مقدس است که در سال ۱۳۶۵ با هدف دفاع از میهن به خدمت مقدس سربازی رفت و در روز ۲۱ تیرماه سال ۱۳۶۷ حین درگیری با ارتش بعثی عراق به اسارت در آمد.

نوید شاهد کردستان؛ طاهر وفایی، آزاده و جانباز ۲۵ درصد و دبیر بازنشسته آموزش و پرورش، از رزمندگان دوران دفاع مقدس کردستان است که در سال روز دهم تیرماه ۱۳۴۵ به دنیا آمد و روز ۱۸ خرداد ماه سال ۱۳۶۵ با هدف دفاع از میهن به خدمت مقدس سربازی رفت و در روز ۲۱ تیرماه سال ۱۳۶۷ حین درگیری با ارتش بعثی عراق به اسارت در آمد.
وفایی در مورد چگونگی اسارتش توسط دشمن این گونه بیان می‌کند: در منطقه عملیاتی نهر انبر شدیدا در محاصره نیرو‌های ارتش عراق بودیم و بالاخره پس از ۹ ساعت مقاومت توسط وصی‌ها اسیر شدیم.

ناگفته‌ها و خاطرات دوران اسارت آزاده و جانباز کردستانی

دوران سربازی - پادگان زنجان

عراقی‌ها ما را ابتدا به محل تجمع خودشان در شهر «موسیان» و ساعت ۹ شب نیز ما را به سوی شهر «العماره» بردند، بین راه در یک مکان نظامی ما را پیاده کردند و آنجا بود که شکنجه‌ها شروع شد، به محض پیاده شدن با باتون و شلاق به جانمان افتادند و با تمام توان کتکمان زدند.
سپس ما را سوار تریلر‌های کانکس دار کردند و جایی بردند که در واقع به آنجا می‌گفتند سوله‌های العماره.
وقتی به آنجا رسیدیم دوباره تونل تشکیل دادن و با کتک مفصل به استقبالمان آمدند و ما را به داخل سوله‌ها هدایت کردند، همه ما خسته، تشنه و گرسنه بودیم داخل سوله فقط یک تانکر ۲۰۰۰ لیتری آب بود که آن هم به گونه‌ای بود باید زیر پوش‌ها رو می‌انداختیم رو زمین، نم بکشه، بخوریم یا توی چکمه هامون آب می‌کردیم.
همین که داخل سوله شدیم من از شدت گرما، گرسنگی و تشنگی خوابم برد، ناگهان دیدم چند نفر از بچه‌ها من را به بیرون از سوله می‌بردند و چشم باز کردم گفتم چرا منو می‌برید، یک از اون‌ها گفت:، چون تمام اعضای بدن خونی بود و بی جان افتاده بودی فکر کردیم شهید شدی.
سه روز در سوله‌های العماره گذشت، بعد از ظهر سومین روز ماشین‌های آب پاش به محوطه آوردند و شروع کردند به پاشیدن آب بر روی اسرا و در واقع این طوری ما را شستشوی دادند، سپس سوار آیفون‌های نظامی شدیم و داخل شهر العماره ما را چرخاندند، مردم نیز یک سری با چوب و سنگ ما را می‌زدند و عده‌ای هم آب و نان می‌دادند و بعدش با اتوبوس به زندان «الرشید» عراق به راه افتادیم و به آنجا که رسیدیم به همان منوال با کتک و شکنجه فراوان به استقبالمان آمدند.

ناگفته‌ها و خاطرات دوران اسارت آزاده و جانباز کردستانی

منطقه عملیاتی زبیدات شرهانی

بعد از یک روز از آنجا ما را به اردوگاه «الرمادیه»، اردوگاه یک، کمپ ۶، قاطع ۲ آسایشگاه شماره ۲ بردند، آنجا نیز باید از تو تونل می‌گذشتم تا به داخل محوطه اردوگاه برسیم، همگی کتک کاری شدیم.
نیرو‌های بعثی خیلی تلاش کردند تا با شکنجه و آزار و اذیت‌های روحی و جسمی مارا وادار کنند که از آمدن به جبهه پشیمانیم، اما جوانترین تا پیرترین اسیر ایرانی با افتخار بر سر عهد و پیمان خود با انقلاب و آرمان‌های امام (ره) و شهدای گرانقدر مان ایستادند و سخت‌ترین شکنجه‌ها را با جان و دل تحمل کردند.
چند روزی دیوانه وار و به طور وحشیانه‌ای ما را شکنجه دادند، به قول خودشان زهر چشم می‌گرفتند، بعد از گذشت چهل روز صلیب سرخ جهانی وارد اردوگاه شد و نامه‌های که اسرا نوشته بودند تحویل نیرو‌های صلیب سرخ شد تا به ایران فرستاده شود.
یک ماهی گذشت و از سوی خانواده ام نامه‌ای برایم ارسال شده بود و آن را به من تحویل دادند، این نامه باعث شده بود تا خانواده ام از وضعیت و زنده بودن من با خبر شوند.
نیرو‌های صلیب سرخ مقداری کتاب درسی و داستان آورده بود تا از آن‌ها استفاده کنیم، مدتی گذشت تا به موقعیت، وضعیت و شکنجه‌های جسمی و روحی بعثی‌ها عادت کنیم.

ناگفته‌ها و خاطرات دوران اسارت آزاده و جانباز کردستانی

اردوگاه الرمادیه کمپ ۶

اوقات فراغتمان را با خواندن کتاب و درست کردن کاردستی با هسته‌های خرما و سنگ داخل محوطه سپری می‌کردیم.
یکی از اسرا زبان انگلیسی را به خوبی می‌دانست و من نیز پیش او به یادگیری زبان پرداختم و به چند نفر از دوستانم که سواد نداشتند زبان فارسی یاد می‌دادم.
دیری نگذشت دوستان دیگرم نیز در کلاس‌های زبان انگلیسی شرکت کردند و واقعا تمام اسرا با وجود شرایط سختی که داشتند از نبوغ و استعداد خوبی برخوردار بودند.
مسایل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و ... را به خوبی تحلیل می‌کردند و هر کدام برای خود استادی شده بودند.

ناگفته‌ها و خاطرات دوران اسارت آزاده و جانباز کردستانی

هنگام ورود به شهر و استقبال مردم عزیز از آزادگان

تلخ‌ترین و ناخوشایند‌ترین خاطره در زمان اسارت وقتی بود که خبر عروج ملکوتی حضرت امام (ره) را به ما دادند، تا سه روز عزای عمومی گرفتیم و در آسایشگاه مراسم فاتحه خوانی برپا کردیم.
پس از رحلت حضرت امام (ره) مدت‌ها گذشت تا اینکه خبر موافقت تبادل اسرا به ما رسید و سپس در روز  سوم  شهریور ماه سال ۱۳۶۹به میهن بازگشتیم.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده