سخاوت شهید «محمود مروت» مثال زدنی بود
به گزارش نوید شاهد کردستان؛ شهید محمود مروت فرزند حسن روز سوم شهریور ماه سال ۱۳۴۹ میان خانوادهای کشاورز و زحمت کش در روستای «شهینان» از توابع شهرستان بانه به دنیا آمد.
محمود دوران کودکی را در زادگاهش سپری کرد و با رسیدن به سن ۷ سالگی به دلیل نبود امکانات آموزشی و تحصیلی در روستا از نعمت سواد بی بهره ماند.
وی از همان اوایل نوجوانی به همراه دیگر اعضای خانواده در کنار پدرش به امورات روستایی از جمله کشاورزی و دامداری مشغول شد.
محمود پسر قانع و بی ادعای بود، صبر و شکیبایی عجیبی داشت و در طول زندگی کسی را از خود نرنجاند و همیشه در کمال ادب و متانت حرف بزرگترها را گوش میداد، هیچ وقت با صدای بلند حرف نمیزد و بر سر کسی داد نمیکشید، بسیار ساده و بی تکبر بود، همه مردم روستا او را با این اخلاق حسنه میشناختند.
وی سرانجام روز دهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۳ در حالیکه اطراف روستا مشغول کارگری بود حین درگیری گروهک ضد انقلاب با نیروهای خودی مورد اصابت گلوله قرار گرفت و در سن ۱۴ سالگی به شهادت رسید.
پیکر مطهرش پس از تشییع در زادگاهش (روستای شهینان) به خاک سپرده شد.
سخاوت محمود مثال زدنی بود
محمود قلب رئوف و مهربانی داشت، بی ریا و بدون چشم داشت به مردم کمک میکرد و در سخاوت مثال زدنی بود.
روز عید قربان سال ۱۳۶۲ در روستای ما چندین راس گاو و گوسفند ذبح شد و بعد از مراسم عید قربان، گوشت قربانی که اهالی نذر کرده بودن بین مردم پخش شد و جمعیت زیادی از شهر و روستاهای همجوار برای شرکت در این مراسم آمده بودند، محمود هم در این کار خیر و خدا پسندانه شرکت داشت.
من و همسرم جلو خانه ایستاده و باهم مشغول صحبت بودیم، محمود که کارش تمام شده بود آمد و وقتی به ما رسید سلام کرد و گفت: شکر خدا امسال اهالی روستا حیوانات زیادی را در راه خدا قربانی کردند، انشاالله خدا ازشون قبول کنه.
در همین صحبتها بودیم که خانمی به همراه چند بچه کوچک پیش ما آمد و گفت: من از فلان روستا آمده ام و سرپرست این چند بچه یتیم هستم اگر ممکن هست از گوشتی که بین مردم تقسیم کردید سهمی هم به ما بدید.
من هم بهش گفتم: خواهرم متاسفانه تموم شده و دیگر گوشتی نمانده، آن زن هم با شرم سرش را پایین انداخت و رفت.
هنوز چند قدم دور نشده بود، محمود از صحبتهای ما متوجه قضیه شد و آن خانم را صدا زد و فورا رفت سهمی که به ما داده بودند از خانه آورد و به او داد و گفت اینم سهم شما ببر و برای بچه هایت درست کن.
من، مادرش، آن خانم غریبه و بچه هایش به او نگاه میکردیم، لبخند زیبایی بر لبانش نقش بسته بود دو باره گفت: خواهر، چرا به من نگاه میکنید، این سهم شماست بگیر و برای بچه هایت غذا درست کن.
آن زن و بچه هایش خیلی خوشحال شدند و سهمشون را گرفتند و بعد از کلی تشکر خداحافظی کردند و رفتند.
من و همسرم از این رفتارش خیلی خوشحال شدیم بهش زُل زده بودیم، با همان لبخند رضایت بخش گفت: چرا اینگونه مرا نگاه میکنید؟ خدا میخواست این زن و بچه هم از گوشت قربانی امسال سهمی داشته باشند.
راوی: حسن مروت پدر شهید