گفتگویی با جانباز و آزاده کردستانی:
سه‌شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۱:۲۱
نوید شاهد - چون مقداری ریش بیشتر داشتم بیشتر کتک خوردم، 4 نفر از عراقی ها که درشت هیکل بودند ریشم را می کشیدند به طوریکه مشتشان پر می شد از موی ریشم؛ احساس می کردم پوستم با ریشم جدا شده، زیر شکنجه داد می زدند «انت حرس خمینی» (یعنی پاسدار خمینی (ره) هستی) بعد با شدت بیشتری کتکم می‌زدند. من هم بخاطر اینکه بیشتر حرسشان را دربیاورم می گفتم «نعم سیدی؛ انا حرس خمینی». باهم پای خاطرات خواندنی جانباز آزاده "مسعود مرادیان" می‌نشینیم.

به گزارش نوید شاهد کردستان؛ 26 مرداد یادآور بازگشت غرور آفرین آزادگان سرافراز ایران اسلامی از اسارت حزب بعث عراق و ورود نخستین گروه از آنان به آغوش پرمهر میهن است.

بی شک یکی از حماسی ترین و زیباترین جلوه های ماندگار پیروزی جمهوری اسلامی ایران در جنگ تحمیلی، مقاومت ستودنی رزمندگان اسلام در اردوگاه ها و به عبارتی شکنجه گاه های دشمن، و در پی آن بازگشت افتخار آمیز آنان به میهن عزیز اسلامی است.

به همین مناسبت و به‌ منظور تجلیل از این اسطوره های مقاومت به سراغ «مسعود مرادیان» جانباز آزاده شهرستان دیواندره رفته و پای صحبت‌ها و خاطرات وی نشسته‌ایم که درادامه از نظرتان می‌گذرد.

-نوید شاهد کردستان: ابتدا خود را معرفی بفرمایید.

مرادیان: مسعود مرادیان هستم روز پنجم شهریور ماه سال 1347 در روستای «چوبلاغ» از توابع شهرستان دیواندره به دنیا آمدم. در دوران قبل از انقلاب توانستم تا پایان دوره ابتدایی درس بخوانم ولی به دلیل نبود امکانات تحصیلی نتوانستم ادامه تحصیل بدم.

بعد از پایان دوره ابتدایی به همراه پدرم به کارهای کشاورزی و دامداری مشغول شدم تا اینکه انقلاب اسلامی با رهبری حضرت امام (ره) به پیروزی رسید.

در اداره امور آب دیواندره مشغول خدمت بودم، دو موتورخانه آب در محور دیواندره به طرف سقز در جاده چوبلاغ بود که آب شرب شهر دیواندره رو تامین می کرد، مسئولیت حفر و نگهداری از آن به دستور شهید احسان باقری شهردار وقت دیواندره به من سپرده شده بود.

تا اینکه در نوزدهم شهریور ماه سال 1367 برای ادای خدمت مقدس سربازی در ارتش و گذراندن دوره آموزشی به شاهرود اعزام شدم و پس از 45 روز آموزشی به خط مقدم جبهه رفتم. بعد از بازگشت به میهن ازدواج کردم و یک فرزند دختر دارم که امروز در خط مقدم مبارزه با ویروس کرونا در حال خدمت است.

-نوید شاهد کردستان: چرا تصمیم گرفتید به جبهه بروید؟

مرادیان: مدتی که در موتورخانه آب، مسئول نگهداری بودم هر از چند گاهی گروهک های ضد انقلاب برای منهدم کردن موتورخانه می آمدند و یکی دو بار «تی ان تی» هم زیر موتور آب گذاشتند و من قطعش می کردم و پرت می کردم بیرون.

یک شب که من پست را تحویل دو نفر از همکاران دیگر دادم گروهکها از این فرصت استفاده کردند و با بیرون کردن همکارانم از موتورخانه، موفق شدند موتورخانه را منفجر کنند و برای چند روز آب شهر را قطع کردند. در آن دوران مردم با دبه و سطل به روستاها می رفتند تا آب شرب تهیه کنند و برخی هم از آب رودخانه برای مصارف خانگی استفاده می کردند، از همان آب رودخانه می نوشیدند.

از این طرف دشمنان دست نشانده ای همچون گروهکها داشتیم و از طرف دیگر رژیم بعث عراق به داخل مرزها هجوم آورده بود، همین ها کافی بود تا هر مرد غیرتمند ایرانی، سلاح به دست بگیرد و در برابر ظلم و زیاده خواهی های دشمن بایستد و با افتخار هم شهید شود.

پس از آموزشی، وارد تیپ چهل سراب شدم و به عنوان عضو کوچکی از خط نگهداران در خط مقدم جبهه در حال خدمت بودم. 

(خط نگهدار یعنی خط اول دفاعی که نیروی رزمی و پیاده ایران و عراق مقابل یکدیگر قرار دارند، وقتی حمله شروع می‌شد از این نقطه به‌سوی دشمن پیشروی می‌شد، به این رزمنده ها خط نگهدار می‌گفتند).

-نوید شاهد کردستان: چگونه اسیر شدید؟

مرادیان: آخرین عملیات که منجر به اسارتم شد، نزدیک العماره (العماره مرکز استان میسان در جنوب شرقی عراق است)، بودیم و 12 روز هیچ‌گونه مهمات و غذایی برامون ارسال نمی شد. پس از تک و آتش سنگین دشمن با وجود نبود مهمات کافی تا آخرین فشنگ با دشمن جنگیدیم عده‌ای از بچه‌ها شهید شدند و عده‌ای زخمی و ما هم به اسارت دشمن درآمدیم، از جبهه‌ای که ما خط نگهدارش بودیم وقتی که نیروهای بعثی ما را به العماره برد بیست دقیقه فاصله داشتیم، یعنی در عمق خاک عراق بودیم. خلاصه بعد از تحویل ما به اردوگاه اسرا، دق دلی شکستهای پی در پی‌شان را سر ما خالی کردند و با کتکی مفصل به پیشوازمان آمدند.

-نوید شاهد کردستان: گویا جانباز هم هستید، ماجرای جانبازی را برایمان تعریف کنید؟

مرادیان: در جبهه ترکش خوردم و در اسارت هم تمام دندانهایم را با گاز انبر کشیدند. نیروهای عراق چون اسامی ما را در هیچ جا به سازمان‌های بین‌المللی اعلام نکرده بود، از هیچ شکنجه ای دریغ نمی کرد، مگر در مواردی که خسته می شدند و گرنه خود ما هم فقط امیدمان به خدا بود، واقعا خود را مرده می پنداشتیم، چون بجز خدای رئوف کسی از ما خبر نداشت.

-نوید شاهد کردستان: چگونه خانواده باخبر شدن که به اسارت دشمن در آمدید؟

مرادیان: خانواده‌ام فکر می‌کردند که شهید شدم و هیچ خبری از من نداشتند، جزو مفقودین بودم، چون هیچ آماری از اسارت ما را منتشر یا اعلام نکرده بودند.

-نوید شاهد کردستان: از دوستانی که در دوران اسارت باهم بودید خبری دارید؟

مرادیان: بله دوستانم در اصفهان، سقز، سنندج، بانه، مشهد و ... هستند و هنوز هم باهم ارتباط داریم و با هم در تماسیم.

-نوید شاهد کردستان: در دوران اسارت همدلی میان اسرا چگونه بود؟

مرادیان: اردوگاهی که من آنجا بودم یک سوله خیلی کثیف بود و 700 نفر بودیم و به ازای هر 8 نفر، یک پتو داده بودند و یک بهداری مانندی داخل محوطه بود که هیچ گونه دارویی جز چند تا باند زخم یا قرص مسکن نداشتند که آن هم به راحتی به کسی نمی دادند.

لذا وقتی یکی را شکنجه می دادند و برخی از بچه ها هم که مجروح بودند و به اردوگاه می آوردند، تمام بدنش تاول می‌زد و سیاه و زخمی می شد، از طرفی هم عراقی ها مقداری نمک روی زخمش می پاشیدند و با باند می بستند تا بیشتر زجر بکشد و نمک گوشت و استخوان را از بین می‌برد، البته با هدف آزار و اذیت اسرا این کار را انجام می دادند اما خیلی به نفع ما بود چون نمک نمی گذاشت زخم عفونت کند.

تمام دارایی هر اسیر، پیراهن و زیر پیراهنی بود که به تن داشت، برای بستن زخم دوستان آن را پاره می‌کردیم و به زخم های شکنجه دیده ها می بستیم تا زخمهای بدنش التیام پیدا کند. اما از دارو و درمان بعثی ها خیلی بهتر بود، در صورتی که یکی اسرا بیمار می شد همه به نوبت پرستاری می کردند و گاهی برای پایین آوردن تب مریضی چند نفر تا صبح مراقبت و پرستاری می کردند، این همدلی خیلی ارزشمند بود و بیشتر عراقیها را عصبانی می‌کرد. این روزهای کرونایی من را به یاد آن همدلی های دوران اسارت می اندازد.

مردم ایران هر کجای دنیا باشند محال است که حس درونی شان را نسبت به یکدیگر نشان ندهند. نمونه بارز و عینی آن هم این یاریگری و کمک به همدیگر در این روزهای کرونایی است.

-نوید شاهد کردستان: به یاد دارید که دوران اسارت در خلوت خودت چه آرزویی می کردید؟

مرادیان: بله، نه تنها من بلکه این آرزوی مشترک همه ما بود، آرزو داشتیم و افسوس می خوردیم که کاش آنقدر مهمات داشتیم که بیشتر با بعثی ها می جنگیدیم، آرزو داشتیم جای شهدا بودیم، ما جا ماندیم. ولی هیچ کار خدا بی‌حکمت نیست، تقدیر ما هم این چنین بوده.

-نوید شاهد کردستان: چه خاطره تلخ یا شیرینی از دوران اسارت به یاد دارید؟

مرادیان: تمام دوران اسارت، خاطراتش تلخ بود الا همدلی و صفا و صمیمیتی که در اردوگاه بین بچه ها بود. روزی که اسیر شدیم ما را به یهک سوله بردند، داخل سوله نشستیم و ناگهان آب زیادی رو زیر ما ریختند تا نتونیم بشینیم و بعد از دو روز ما را با اتوبوس به بغداد منتقل کردند و از آنجا هم ما را به تکریت بردند، وقتی به تکریت رسیدیم برای آزار روحی ما، از روی پیکر شهدا رد میشدند و با لگد به آنها اهانت می کردند، این ناخوشترین و تلخترین خاطره ای بود که به یاد دارم، آن همه شکنجه که سر ما آوردند در برابر این اهانت و آزار روحی هیچی نبود. هیچی!

بعضی وقتها هم بچه ها در دسته 5 نفری کنار دیوار به خط می کردند و بعد از ساعتها کتک کاری و شکنجه از آنها دیواری گوشتی درست می کردند من چون مقداری ریش بیشتر داشتم بیشتر کتک خوردم، 4 نفر از عراقی ها که درشت هیکل بودند ریشم را می کشیدند به طوریکه مشتشان پر می شد از موی ریشم، احساس می کردم پوستم با ریشم جدا شده، زیر شکنجه داد می زدند «انت حرس خمینی» (یعنی پاسدار خمینی (ره) هستی) بعد با شدت بیشتری کتکم می زدند من هم بخاطر اینکه بیشتر حرسشان را در بیاورم می گفتم «نعم سیدی انا حرس خمینی».

-نوید شاهد کردستان: در زندان ورزش می‌کردید؟

مرادیان: وقتی برای هواخوری به محوطه می آمدیم اگر حتی دست یا پا به زمین می کشیدیم، فورا بعثی ها با باتوم بالای سرمان حاضر می‌شدند و برای شکنجه به شکنجه گاه می بردند، می گفتند نقشه کجا را می کشید زود باش اقرار کن، بعد یک شبانه روزی اگه براشون مشخص می شد که هیچی نبوده دوباره ما را به آسایشگاه می بردند. ولی بعضی وقتها در حد 10 دقیقه ای نرمش می کردیم آن هم باید طوری می بود که زیر نظر نگهبانها باشیم تا مبادا باهم دست به کاری بزنیم.

-نوید شاهد کردستان: در خصوص نحوه آزادی خود بفرمایید، چه حسی داشتید؟

مرادیان: روز بیست و یکم تیرماه سال 1367 اسیر شدم و ششم شهریور ماه 1369 آزاد شدم، وقتی وارد خاک ایران شدم در مرز قصر شیرین نتوانستم خودم را کنترل کنم. بدون هیچ ملاحظه‌ای از اتوبوس خودم را پرت کردم بیرون و خاک را بوسیدم، انگار تازه متولد شدم، البته این حس همه آزادگان بود. همه فقط اشک می‌ریختند و از ذوق پایان سالهای دوری و شکنجه نمی توانستیم یک کلمه صحبت کنیم.

مردم کردستان نیز همانند شهرهای دیگر کشور، استقبال بی نظیری از آزادگان کردند با این تفاوت که وقتی به ورودی شهر دیواندره رسیدیم مردم شهر و روستا به استقبال آمده و بیشتر از چند کیلومتر مردم صف کشیده بودند، جالبی و تفاوتی که گفتم در این بود حتی خانواده های ضد انقلاب هم در بین مردم بودند و احساسات خود را نسبت به بازگشت ما ابراز می کردند. همان روز بازگشتم بود که خانواده ام فهمیدند من زنده ام.

-نوید شاهد کردستان: چطوری خبر پذیرفته شدن قطعنامه به گوشتان رسید؟

مرادیان: یک ماه قبل از بازگشت ما به وطن یک مقدار البسه و اینها دادند اما هیچی نگفتند که قطعنامه ای امضا شده و یا آزاد می شوید، اصلا به طور عجیبی بایکوت خبری بودیم. روزهای آخر یک تلویزیون کوچک در سالن بزرگ 700 نفری گذاشتند که فقط یک شبکه داشت و آن هم تبلیغات روانی ارتش بعث عراق را پخش می‌کرد تا اینکه یک روز خبر قطعنامه را پخش کرد و همه شروع به شادی کردیم، نیروهای بعث نیز وقتی شادی ما را دیدند کل پنجره‌ها و تمام و سوراخ سمبه های آسایشگاه را با پتو بستند و به مدت سه روز برق، آب و غذا را قطع کردند، همین کارشان باعث شد تا بفهمیم پیروز میدان ما بودیم و گویا مفاد قطعنامه به مذاق آنان خوش نیامده است.

-نوید شاهد کردستان: چطور می‌توانیم روحیه ایثار را به نسل‌های آینده منتقل کنیم؟

مرادیان: این امر به تنهایی محقق نمی شود. برای انتقال روحیه ایثارگری به نسل جوان باید مسئولین فرهنگی به کمک جامعه بزرگ ایثارگر با بیان واقعیات جبهه و جنگ بانی این فرهنگ غنی ایثار و شهادت شوند، باید ترتیبی اتخاذ نمایند که جوانان و نسل های بعد از سالهای دفاع مقدس مناطقی را که در آن عملیاتهای بزرگی رخ داد از نزدیک ببینند، ببینند که برای حفظ این خاک پاک چه حماسه ها خلق شد، چه خونها ریخته شد و چه شکنجه ها کشیده شد.

رفتن به مناطق جنگی همچون: فکه، فاو، میمک، مهران، و تمام مرزهای کردستان و ... که هنوز هم آثار شهدای گرانقدر ما در آنجا مدفون است برکت دارد، جذبه عجیبی دارد اگر نسل جدید از آنجاها دیدن کند و واقعیات جبهه نیز بیان شود بی شک تاثیرش از هر کار دیگری بیشتر است. نسلهای آینده حق دارند بدانند رزمندگان که همان برادران و پدران خودشان هستند چه رنجها کشیدند تا این سرزمین با صلابت بماند.

-نوید شاهد کردستان: صحبت پایانی:

مرادیان: در جبهه جانباز شدم درصد جانبازی دارم و 2 سال و چند ماه در اسارت ارتش بعثی عراق بودم، خودم را کمتر و کوچکتر از قطره در برابر دریای بیکران ایثار و فداکاری رزمندگان سلحشور می دانم اما از مردم ایران و به ویژه نسل جوان خواهشمندم قدر این زحمات ایثارگران را بیشتر بدانیم و قدردان خونهای پاکی که به دفاع از میهن اسلامیمان ریخته شد باشیم، ما ایرانی ها با اتحاد و همبستگی در تمام صحنه ها پیروز و سرافراز بیرون آمدیم. این اتحاد رمز پیروزی ماست، متحد، آگاه و سربلند باشید.

تهیه و تنظیم: کمال شهسواری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده