به گزارش
نوید شاهد خوزستان،
شهید غلامعلی بسی وند چهارم
آذرماه ۱۳۴۴ در خانواده ای مذهبی و عاشق اباعبدالله الحسین (ع) در شهرستان دزفول دیده به جهان گشود .پدرش الله قلي نام داشت و كفاش بود و مادرش خاورخانم نام داشت پدر ایشان که از معتمدین محل بود بدلیل آنکه خود از مریدان مولا علی (ع) بشمار می آمد ، نام همه فرزندانش را از نام های ائمه اطهار و القاب ایشان نهاد که از این قاعده غلامعلی که غلام علی و اهل بیت عصمت و طهارت بشمار می رسید مستثنی نبود.
حضور مداوم در جبهه
وی دوران کودکی را با فراز و نشیب های فراوان سپری نمود تا راهی دبستان شد و سپس طی دوره راهنمایی بدلیل شوق خدمت به مردم و دفاع از ناموس و تمامیت عرضی کشورش در نخستین روزهای جنگ به استخدام ارتش یاران خمینی (ره) درآمد تا در رکاب یاران خمینی کبیر بانگ لبیک یا حسین (ع) برآورد و بدون مرخصی به دفاع از مرزوبوم و ناموس و وطن پرداخت بگونه ای که بارها فرماندهان به ایشان متذکر شدند که از مرخصی استحقاقی خود هر چند ، ۳ روز استفاده کن ولی حضور در کنار همرزمان خود را به حضور در منزل ترجیح می داد ، تا جایی این طولانی شدن حضور ادامه داشت که خانواده به فکه منطقه ای موسوم به تپه های الله اکبر مراجعت تا ایشان را دیدار و به عزیمت به منزل مجبور کنند
تاکید شهبد به حجاب
اما باز هم ایشان مثل همیشه با متانت طبع و شوخی های همیشگی دل مادر و اهل منزل را به دست آورده و قول مراجعت در آینده نزدیک را داد . آینده ای که آخرین حضور در منزل پدری ، آخرین در آغوش کشیدن مادر ، آخرین وصیت ها ، آخرین توصیه ها ، آخرین خواهش ها ، آخرین نگاه و آخرین وداع اش را در برداشت . با آخرین حضورش بوی عطر یاس منزل پدری را عطرآگین نموده و به مادر گفت:«مادرم تو خود آموخته ای به من که حسینی باشم ، من هم از تو و خواهرانم می خواهم زینب وار و زهرایی عمل کنید ، شما را قسم می دهم به زهرای بتول که سلاحتان را از سر بر ندارید و نگذارید احدی دستش به سلاحتان که چادر فاطمه بنت رسول الله است برسد .خانواده ام را به سر نهادن بدون چون و چرا به او و ولی زمانشان سفارش می کنم ، خواهش می کنم نگذارید خون شهداء پایمال شود ، نگذارید امام تنها بماند ، نگذارید پای حرامیان نوکر صدام (مجاهدین) به ایران طاهر باز شود . جانهایتان را در طبق اخلاص پیشکش رهبری کنید» و به جبهه های حق علیه باطل راهی شد ، راهی سفری بی پایان ….
شهادت
به گفته ی همرزم جانباز و آزاده ی ایشان در عملیات رمضان ، غلامعلی پس از اسارت تیر خورد و قبل از ورود سربازان بعثی غلامعلی گفت : تشنه ام ! به او گفتم :تحمل کن تا بعثی ها بروند ، کمپوت و قمقمه ام در کوله است به تو می دهم ، در این حین سربازان بعثی آمدند و مجروحین را تیر خلاصی می زدند ، پس متأسفانه با کمال ناباوری هرچه تمامتر در حضور من آخرین دقایق زندگی را نظاره می کرد و وقتیکه یک به یک شهادت همرزمانش را می دید و می دانست دقایقی دیگر شربت شهادت را خواهد نوشید ، شروع به خواندن شهادتین کرد و در حین گفتن اشهد ان علی ولی الله صدای گلوله در گوش من و جان غلامعلی طنین انداز شد تا غلام علی در بهشت همنشین حضرت علی بن ابی طالب (ع) شود . پیکر پاک غلامعلی هیچ گاه به آغوش خانواده باز نگشت ، تا آرزوی به آغوش کشیدنش آرزو باقی بماند .