حدیث جهاد وایثار / او از شهادتش خبر داشت/ زندگینامه وخاطراتی از جهادگر شهید ابراهیم ساعدپناه
شهيد ابراهيم ساعدپناه
جهادگر شهيد، ابراهيم ساعدپناه در سال 1335 در روستاي مارنج از توابع بخش موچش شهرستان كامياران در ميان خانوادهاي كشاورز ديده به جهان گشود و آنگاه كه دوران طفوليت را پشت سرگذاشت و زمان آشنا شدنش با كتاب و مدرسه فرا رسيد، به علت عدم وجود مدرسه در زادگاهش عازم كامياران شد تا با ديو جهالت جنگي هميشگي را آغاز كند. دوري از خانواده، فقر مالي و تنهايي از مشكلاتي بود كه ابراهيم از همان ابتداي ورودش به جامعه اي بزرگتر از خانواده با آن آشنا شد. اما در اين نبرد نابرابر اين فرزند پاك روستا مغلوب گرديد و فقرمالي بين او و مدرسه ديواري كشيد و در پس پردهه اي فقر اقتصادي مدرسه و كتاب و قلم در مقابل ديدگان پرفروغ ابراهيم گم شد و او پس از 3 سال تحصيل مجبور شد آن را رها كند و به روستا برگردد و خود را براي مبارزه اي جدي با ناملايمات زندگي مهيا نمايد. ابراهيم پس از ترك تحصيل به جنگ نابرابري رفت و با تمام توان در جهت تأمين حداقل معيشت خانواده به كار و فعاليت پرداخت.
زماني كه به سن خدمت سربازي رسيد، عازم انجام خدمت شد. او در دوران خدمت، با انديشه اي آزادي خواهان و مخالفان حكومت پهلوي آشنا شد و دچار يك دگرگوني روحي خاص گرديد و از آن پس بدون واهمه هميشه عملكرد سردمداران حكومت را نقد مي كرد. حتي در دوران خدمت سربازي به جرم كندن آرم شاهنشاهي از روي لباسش مدتي بازداشت گرديد.
بعد از اتمام خدمت به زادگاهش برگشت و به كار كشاورزي پرداخت، با شروع حركت توفنده ي ملت مبارز ايران عليه حكومت جبار پهلوي به صف انقلابيون پيوست و پابه پاي آنان در اداي تكليف لحظه اي كوتاهي نكرد.
ابراهيم در سال 1358 ازدواج كرد كه ثمره ي آن سه فرزند ذكور ميباشد. اين شهيد والامقام از عاشقان خدمت به مردم بود و پس از شروع فعاليتهاي جهادسازندگي به خيل اين خادمان خلق پيوست و با تمام توان كمر به رفع مشكلات موجود منطقه بست و عليرغم تهديدات مكرر گروهكها مبني بر عدم همكاري با جهادسازندگي، بدون واهمه و با شجاعت تمام قدمهايش را استوارتر از پيش برداشت و در نهايت جان بر سر پيمان گذاشت. دشمنان امنيت و آسايش مردم، هنگامي كه تلاشهاي صادقانه ي او را ديدند تصميم به حذف او گرفتند و در روز بيستم مرداد ماه سال 1362 و درحال انجام وظیفه تيرهاي كينه و نفاق را به قلب پاكش شليك كردند و اين فرزند خلف مردم كردستان را به جرم خدمت به خلق خدا به شهادت رساندند.
ابراهيم صابر2
ابراهيم اهل دين بود و عاشق انجام دستورات ديني، او يك مسلمان به تمام معني بود و انس والفت خاصي با نماز و روزه و راز و نياز با خداوند داشت و هيچگاه از مسجد و عبادات فاصله نگرفت، بلكه فلسفه ي وجودي هستي خودش را در انجام عبادات خلاصه ميكرد، حسن سلوك وا خلاق و كرامت اسلامي وانساني او از نشانه هاي بارز شخصيت ابراهيم محسوب ميشد. در ميان همه ي ويژگيهاي خوب او، صفت پسنديدهاي صبرش از برجستگي بيشتري برخوردار بود.
او صبر و طاقت فوقالعادهاي داشت، در برابر سخت ترين مشكلات مثل كوه ميايستاد و با استعانت از خداوند، قامت خم نميكرد و آن قدر مقاومت ميكرد تا مشكل را آن چنان كه بايد حل مينمود. گاهي به او ميگفتم: تو در صبر مانند ايوبي، ميخنديد و ميگفت: صبر و پايداري و شكيبايي دستور خداوند است، من كار مهمي انجام نميدهم، اما چون به قدرت حضرت حق ايمان دارم، او هم با نظر لطفش به من صبر و شكيبايي ميدهد.
او از شهادتش خبر داشت3
ابراهيم از روزي كه در مقابل گروهكها ايستاد و همكاري خودرابا نيروهاي دولتي و جهادسازندگي شروع كرد، به يقين رسيده بود كه به شهادت ميرسد، بنابراين هميشه سعي ميكرد به نوعي برای ما زمينهاي را فراهم كند تا آمادگي لازم را داشته باشيم.
هر وقت ضد انقلاب كسي را به شهادت ميرساند، ابراهيم ضمن تأسف فراوان از اين واقعه، ميگفت: بالاخره روزي هم من به دست اين ناپاكان به شهادت خواهم رسيد. هر چه ما به او ميگفتيم: اين حرف را نزن، او در مقابل ميگفت: من در اين موضوع شك ندارم و دوست دارم شما هم به يقين برسيد. خيلي وقتها، به من ميگفت: اگر من شهيد شوم شما چه كار ميكنيد؟ من ناراحت ميشدم و دوست نداشتم، اين سخنان را از ابراهيم بشنوم، اما او ميخنديد و ميگفت: آدم كه از شنيدن حرف حق ناراحت نميشود، ميخواهم آمادگي لازم را داشته باشی كه هر وقت اين اتفاق افتاد دچار ترس و اضطراب نشوي. به حقيقت ميتوان گفت او از شهادتش باخبر بود.
شب قبل از شهادت، برادر بزرگش میرزا محمد در منزل ما بود، به او گفت: اگر من شهيد شوم، قول ميدهي از خانوادهام مراقبت كني؟ برادرش ناراحت شد و گفت: ابراهيم اين چه حرفيه ميزني، انشاءالله صد سال ديگر سايه ات بر سر فرزندانت باشد. گفت: چرا تعارف ميكنيد، من كه شك ندارم، فقط ميخواهم از شما اين تعهد اخلاقي را بگيرم كه بعد از من از زن و فرزندانم مراقبت كنيد. بعد از اين صحبتها گفت: عكس مناسب براي روز تشييع جنازه ندارم، فردا به شهر ميروم، يك عكس مناسب ميگيرم و قاب ميكنم تا در روز تشييع جنازه مشكل عكس هم نداشته باشيد. صحبتهاي ابراهيم همه ي ما را به گريه واداشت و در يك معني ما باور كرديم و روز بعد هم عين صحنه اتفاق افتاد و مزدوران اجنبي ابراهيم را به جرم مسلمان بودن و خدمت به مردم به شهادت رساندند.