بسیجی تمار عیار بود/ زندگینامه شهید مصطفی علی حسینی
شهید مصطفی علی حسینی در پنجم دی ماه سال یکهزار و سیصد و چهل و پنج در دامان خانوادهای محب اهل بیت در روستای میرک
از توابع شهرستان بیجار دیده به جهان گشود. پدرش محمد علی و مادرش سارا نام داشت. بعد
از پشت سر گذاشتن دورهی طفولیت پا به مدرسه گذاشت. هنوز تحصیلات ابتدایی را پشت سر
نگذاشته بود که شور و شوق مردم روستا و خانواده اش مهر انقلاب نو پا را در دلش نهاد.
برای مصطفی خستگی بی معنا بود و از هر لحاظ خود را رشد داد. او مانند یک سرباز کوچک
میدانست که سرباز خمینی هم باید درس بخواند،
مسجد رو و اهل کار باشد. بنابراین قبل از اینکه عضو بسیج شود یک بسیجی تمام
عیار شد. هنگامهی جنگ تحمیلی عراق ضد ایران
او فقط چهارده سال داشت و درس میخواند با این وجود همواره پیگیراوضاع رزمندگان بود
و خود را در میان آنها میدید. یک روز در همان روزهای مدرسه به خانه آمد و رضایت پدر
را برای حضور در جبهه گرفت. پدر به سختی رضایت داد و مصطفی از طرف بسیج به جبهه اعزام
شد. سه ماه مشق رشادت کرد و دوباره به خانه
بازگشت. جنگ آنقدر ادامه یافت که مصطفی درسش
را به پایان رساند و به سن سربازی رسید. او با شوق به جبههی جنوب برگشت و دو سال خدمت را در آنجا گذراند. بعد از
اتمام سربازی هم آنجا ماند و جنگید.
بار آخر
که به مرخصی آمد خانواده قصد داشتند به زندگی پسر کوچکشان سر و سامانی بدهند اما او
مخالفت کرد و برای آخرین بار به جبهه برگشت. هفتمین روز از بهمن ماه سال یکهزار و
سیصد وشصت و پنج ، شلمچه آماج حملات وحشیانهی نیروهای عراقی قرار گرفت و نیروهای دلیر
ایران از جمله مصطفی در مقابل این جنگ نابرابر ایستادگی کردند.
سرانجام او بدرجه رفیع شهادت نائل گشت و در سن بیست سالگی به مقامی بلند دست یافت که بالاتر از آن قابل تصور نبود. پیکر مطهرش در گلزار شهدای بیجار به خاک سپرده شد.
خواستگاری
مصطفی در هنگامی که تحصیل میکرد سه ماه از طرف بسیج به جبهه رفت و بعد از اینکه برگشت و تحصیلاتش به پایان رسید به خدمت سربازی رفت. خدمت سربازیاش هم در جبهه بود. بعد از خدمت سربازی هم در جبهه ماند و عاشق جبهه و شهادت بود. در آخرین مرخصی که آمده بود و او چون فرزند کوچک خانواده بود علاقهی فراوانی به او داشتیم و می خواستیم برای او به خواستگاری برویم که قبول نکرد و گفت الان وقت دفاع از مملکت اسلامیمان است و رفت. در جبهه سرپرست تیم آمبولانسها بود. شبی که یک از همرزمانش نبودند که سوار آمبولانس شوند ایشان به جای او سوار آمبولاس میشود و در بین راه ترکش خمپاره به او اصابت میکند و به شهادت میرسد.
خاطرات شهید مصطفی علی حسینی به روایت یحیی علی حسینی برادر شهید