
مرکز اسناد ایثارگران منتشر کرد:
- باعلی حرف بزن. راضیش کن تا ازدواج کنه.
بارها این جمله را از مادر شنیده بودم.من هم چندین بـار حرفـش را پیـش کشـیدم تـااینکه اینبـار خیلی جدی و مصمـم گفتـم: ببیـن علـی!مـن خواهـر بزرگـت هسـتم. مـادر از من خواسـته تا باهات حرف بزنم. میخواد برات آسـتین بالا بزنه و عروس بیاره خونه.
وقتـی دیـد همـه چیـز جدی اسـت، گفت: ازدواج سـنت پیامبـره. ولـی مـن تـو شـرایطی نیسـتم کـه بتونـم. یـه روز تـو جبهـۀ جنوبـم و یـه روز تـو جبهـۀ غـرب. اگـه ازدواج کنـم همسرم هم باید کسی باشه که پشت تویوتا بشینه و هرجا که میرم همراهم باشه.
مدت زیادی نگذشت که شهید شد و جشن ازدواجش را خدا در آسمانها برپا کرد.
منبع: اسناد معاونت پژوهشی و فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان