زندگي نامه شهيد محمد جعفر حيدري
محمدجعفر فرزند امين الله ومارال در سريش آباد متولدشد، تحصيلات عمومي را تا سوم دبيرستان در زادگاهش سپري كرد، عشق وافر به جهاد در راه دفاع از كيان مسلمانان او را به سوي جبهه هاي نور راهي كرد وبا لباس بسيجي در ميدان رزم حضوري عاشقانه وعارفانه يافت. جعفر در عمليات كربلاي يك در منطقة مهران، براثر اصابت راكت هواپيماي دشمن بعثي به ديدار حق تعالي نائل آمد. پيكر سوخته اش در سريش آباد مدفون است اما روح بي قرارش در ملأ اعلي مأوي گزيده است.
! همرزم جعفر مي گويد:
جعفر علاقة خاصي به قرآن داشت و من كه در گردان ادوات خدمت ميكردم، در عملياتها، وقتي گردان وارد عمل ميشد، هواپيماهاي عراقي ميآمدند تا ادوات را خاموش كنند و من معمولاً آية«وجعلنا من بين ايديهم سداً و من خلفهم سداً»را ميخواندم. وقتي در مجلس ختم جعفر نيز قرآن را برداشتم، اولين آيهاي كه به چشمم خورد، آيه شريفة مزبور بود و اين امر براي من بسيار جالب بود و همواره در ذهنم مانده است.
همرزم ديگر جعفر روايت مي كند:
در صالح آباد مهران بوديم، اكثر بچه ها براي رفتن به منطقه به راه افتاده بودند، من وشهيد علي اسفندياري با هم بوديم، شهيد جعفر حيدري آمد وگفت:«علي آقا! مرا هم به منطقه ببريد!» شهيد اسفندياري پاسخ داد:«تو لازم نيست با ما بيايي» شهيد حيدري شروع به گريه كرد دراين حال متوجه شدم شهيد اسفندياري به چهرة محمد جعفر خيره شده، گويا حالت خاصي را در او مشاهده ميكرد، تا اينكه گفتم:« جوابي به اين بندة خدا بده تا آرام بگيرد!» شهيد اسفندياري با همان لبخند زيبايش به جعفر گفت :«تو هم با ما بيا!»
سه روز قبل از شهادت، نزد من آمد و ضمن خداحافظي گفت: «خواهرم! من راهم را يافتهام و در اين راه قدم برميدارم، بعد از شهادت من پيشنامحرمان گريهنكني و به سروصورت خود نزني! آرام باش و به خدا توكل كن!»
اهل قرآن بود و در مراسم مدرسه، قرآن تلاوت ميكرد، نوجواني بود كه روح قرآني و با معنويتش در چهرهاش هويدا بود.