نگاهي به زندگي و خاطره اي از شهيد محمدعلی کفاش
استواردوم شهید محمدعلی کفاش
با
آغاز جنگ تحمیلی به جبهههای
حق علیه باطل اعزام گردید، آخرین بارکه به مرخصی آمده بود،
رفتارش با گذشته بسیار متفاوت بود، هرچه را در منزل نیاز بود
خریده بود،شاید میدانست این آخرین بازگشت اوست، نمیخواست کارهای ناتمام
زمین بماند.
در تابستان سال 1336 در خانوادهای روستایی دیده به
جهان هستی گشود، در روستای بیلوار کامیاران ایام کودکیاش سپری شد. پدرش
سبزعلی و مادرش خامه نام داشت. همچون غالب روستانشینان بر روی مقدار زمینی که
داشتند کشاورزی میکردند
و بسختی امرار معاش مینمودند.
از همان دوران کودکی طعم تلخ فقر را چشید، با سپری شدن دوران
خردسالی به مدرسه راه یافت و تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت پشت سر
نهاد. با اتمام تحصیل در مقطع راهنمایی، امکان ادامهی تحصیل برای او فراهم
نشد و در کنار سایر اعضای خانواده به کار مشغول گردید.
در سال 1356 بیست سال داشت که به استخدام ارتش درآمد. اوجگیری تظاهرات مردمی علیه رژیم منحوس پهلوی در کنار مردم بود و با اتمام دورههای آموزش نظامی در ارتش در لشکر 16 زرهی قزوین سازماندهی شد و پس از سه سال خدمت در، مرداد ماه سال 1359 به مناطق عملیاتی جنوب کشور اعزام گردید. در جبهه خدمت میکرد که تنها فرزندش سالار دیده به جهان گشود و سرانجام پس از ماهها ایثار و فداکاری و دفاع از مرزهای میهن اسلامی در شانزدهم فروردین ماه سال 1361 بر اثر اصابت گلوله تفنگ 106 دشمن بعثی به درجهی رفیع شهادت نائل گردید و پیکر پاکش در قبرستان تایلهی سنندج در دل خاک مأوا گرفت.
گريه هاي وقت و بي وقت
در زمان شهادت پدرم من کودکی بیش نبودم و از آن روزها چیزی به یاد ندارم. اما مادرم همیشه تعریف میکرد. به هنگام شهادت پدرم، من خیلی بیتابی میکردم، در حدی که مادرم بر اثر بیخوابی شبانه و مراقبت از من در شرایطی که همسرش هم در جبهه شهید شده بود، درمانده میشود. و میگفت: که یک شب پس از گریهی فراوان که به خواب رفتی، وضو گرفتم و نماز آخر شب را به جا آوردم و در پایان نماز از خدا خواستم تا به من نیرویی عطا کند که در مقابل این همه مشکلات بتوانم مقاومت کنم. در همان شب قبل از اذان صبح در عالم خواب پدر را به خواب میبیند، به مادر میگوید: تنها ناراحتی من شما هستید، من جایم خوب است و به مادرم توصیه میکند، فردا صبح از نان داخل سفره هم خودت بخور و هم به بچه بده.
مادرم میگفت: در همان حال از خواب بیدار شدم و پس از اقامهی نماز صبح، وقتی که تو از خواب بیدار شدی همان کار را کردم و از آن به بعد از آن گریههای وقت و بیوقت تو نجات پیدا کردم. (آقای سالار کفاش فرزند شهید)