رسم ميهمان نوازي در قاموس شير زن كردستاني
شهید عبدالکریم ویسی
شهید
عبدالکریم ویسی فرزند
محمدعلی و شهیده
حنیفه رستمی در
پنجم مرداد ماه
سال 1326 در
روستای چشمیدر مریوان
دیده به جهان
گشود و در
همان روستا رشد
و نمو یافت
از روزی که
توان کار کردن
را پیدا کرد
در کنار سایر
اعضای خانواده به
کار باغداری وکشاورزی
مشغول شد . در
روزهای که کردستان
با حضور نامشروع
ضدانقلاب نا امن
شده بودپس ازپاکسازی
منطقه درسال 1360
و تاسیس پایگاه
سپاه در روستا
با عضویت بسیجی
با پایگاه سپاه
همکاری می کرد
مادرش
حنیفه رستمی پس
از عمری زندگی
باعزت در سن53
سالگی به سر
می برد.شیرزنی
که تمام عمر
را به پاکی
زندگی کرده بود
و در کنار
کار خانه داری
سه فرزند پسر
و دو دختر
را به خوبی
تربیت کرده بود
او هم برای تامین امنیت منطقه و بازگشت امید به زندگی مردمی که عده ای از خدا بی خبر امنیت را از آن ها سلب کرده بودند از هیچ کوششی دریغ نمی کرد و همکاری با رزمندگان سپاه اسلام را وظیفه همه مردم می دانست و خود نیز در کمک به پایگاه سپاه پیشقدم بود . در روزهای پایانی بهمن ماه سال 1360 فرزندش خلعت زیبای شهادت را به تن کرد ه بود و او عزادار فرزندش بود مادری که در عزای فرزندش که در سن 24 سالگی به شهادت رسیده بود رخت سیاه به تن داشت و دسته دسته مردم از روستا های همجوار و اهالی محل برای تسلی خاطر او و سایر بازماندگان به خانه آن ها رفت و آمد داشتند . دو شب بیشتر از شهادت فرزندش نگذشته بود که عده ای از همرزمان فرزند شهیدش به خانه آن ها آمده بود تا ازمادر شهید دلجویی کنند در همان شب عناصر ضد انقلاب خانه را به محاصره در آوردند آن ها آماده بودند که مهمانان مادر شهید را قتل عام کنند ناجوانمردانه می خواستند با شکستن در حیاط خانه به داخل خانه حمله کنند اما این شیر زن کردستانی رسم میهمان نوازی را به حد اعلا رسانید و با تمام وجود پشت در خانه ایستاد و از ورود آنان جلوگیری کرد و با صدای بلند فریاد بر آورد آن ها میهمان من هستند و نمی گذارم به آن ها آسیبی برسد مگر از روی جنازه من عبور کنید . عناصر ضد انقلاب که بویی از انسانیت نبرده بودند در خانه را به رگبار بستند و مادر شهیدی که عزادار فرزند شهیدش بود مظلومانه شربت گوارای شهادت را نوشید و روح بلندش به آسمان ها پر کشید و پیکر پاکش در کنار مزار فرزند شهیدش به خاک سپرده شد .
خانم
ثریا ویسی خواهر
شهید و فرزند
این شهیده گرانقدر
در خاطراتش نقل
می کند:
مادرم هر دو دستش را به پشت در تکیه داده بود تا کسی به داخل خانه وارد نشود در خانه را به رگبار بستند مادرم پشت در بود بر اثر اصابت گلوله از ناحیه شکم شدیدا مجروح شد . خون به هوا می رفت بدنش بر اثر شدت جراحت وخون ریزی می لرزید و اما او همان طور ایستاده بود تا آخرین قطره خونش ایستادگی کرد و در حالی که شهادتین را به لب داشت دعوت حق را لبیک گفت و با شهادتش گروهک ها را رسوا کرد .