نگاهي اجمالي به زندگي و خاطراتي از شهيد محمد صلاح توكلي
شهید سيد محمدصلاح توكلي
در سال 1344 درروستاي « قايبرد » بانه درخانه سيد لطيف،كودكي ديده به جهان هستی گشود.خانواده با عشق به پيامبر گرامي اسلام وآئين محمدي (ص) نوزادنورسيدهرا سيد محمدصلاح ناميدندتا همچون اجدادش صالح وخدمتگزار اسلامو قرآنباشد. سيدمحمدصلاح با رسيدنبه سن يادگيري علم ودانش درمدرسهی زادگاهش ثبتنام گرديدو تحصيلات ابتدایي وراهنمایي راباموفقيت پشت سرنهاد.در سال1352 به خدمت سربازي فراخوانده شد و درآنجا موفق شد در حين خدمت مدرك تحصيلي ديپلم را اخذ نمايد و به استخدام ارتش درآید.در ارتش، دورهی مواد غذايي را گذراندو به عنوان تكنسينموادغذايي لشكر 28 پيادهی كردستان، به سقز اعزام شد.در جريان انقلاب اسلامي به صف انقلابيون پيوست.در اين راستانهايت تلاش وازخودگذشتگي رادرياري نمودنملتغيوركردستان از خودنشان داد.از اينكه مردم انقلابي به آرزوي خودكه پيروزي انقلاب وسقوط رژيم ستمشاهيبود، دست يافته بودند خوشحال بود. بعدازپيروزي انقلاب اسلامي درسال 1362براي ادامهی خدمت به تهران منتقل شد و پس از سه سال خدمت در تهران، مجدداً به لشكر 28كردستان برگشت،سرانجام پس از عمري خدمت صادقانه در شانزدهم مهرماه سال 1366در جبهههاي نبرد حق عليه باطل بر اثر بمباران شيميايي رژيم عراق به شهادت رسيد ودر قبرستان تاريخي سليمان بگ بانهبه خاك سپرده شد. از وي دوفرزندبه نامهايرضا وبيان به جاي مانده است.
پسر شهيد داراي معلوليت جسمي بوده است، وقتي 28 ماههبوده در عالم تنهاي و از سر درد براي فرزندانش اشعاري سروده است وبا خود زمزمه كرده است كه ابياتي از آن را بدون دخل و تصرف در اينجا نقل ميكنيم:
بــة رؤژ وبــة شـةو ئاراممـم نيـيـة |
بـــــؤ كـــاكـة رهزاقـةرارم نييـة | |
بيستوهةشت مانگة كة تؤ نـةخؤشي |
دةردت پثـم بــصي بـؤچی پةرؤشي | |
كــاكـة رهزا گيــان وةرة بؤ لاي من |
تـؤبكة دةواي هةردوو ديدةي مـن | |
تو خوا كـاكةگيـان زووكة خـاسةوبة |
غةمي ئةم دونيام تؤ لـة بيـرةوبــة | |
ئـةی کـوذي جوانوزةردو زهعيفـم |
لـة تاوي تــؤية كـة من نــةحيفم | |
ئـــارامـم نييــة بـةم رؤزگــــــارة |
بة شةو و بـة رؤژ تـؤم لـــة خةياصة | |
خودايـا شــوكـرم بـــة قودرةتي تؤ |
بؤچي سةلاحت واكردرةنجــةرؤ | |
دصخـؤشــي مــن، لــةم رؤژگــــارة |
دادة بـةيــانةورهزاي هـــــةژارة | |
«به تاريخ 5/4/66»
در همان ايام قبل از شهادت،پلاكاردهاي نصب شده بردروديوار را كه بعداز شهادت آوردندونصب كردند،من پيشاپيش در عالم خواب ديده بودم و در همان شب كه اين خواب راديدم هراسان و سراسيمه از خواببيدار شدم و به گريه افتادم. سيد از خواب بيدارشد و گفت: چراگريه ميكني،خواب را برايش تعريف كردم، خنديد و با خونسردي گفت: اينامري طبيعي است و ما اين راه را آگاهانه انتخاب كردهايم. و من مطمئنم او هم خواب ديده بود و يقين داشت بزودي به شهادت ميرسد ودر رفتارش كاملاً هويدابود.بعد از شهادت با ديدن پلاكاردهاي نصب شده بر ديوار خانه، رؤياي آن شب برايم تداعي شد.
(سرکار خانم حفصه فیروزی همسر شهید)