خاطراتي از دانش آموز شهيد نورالدين محبيان
|
شهيد: نورالدين محبيان |
تاريخ تولد: 19/12/1349 | |
تاريخ شهادت: 23/6/1365 | |
محل شهادت: فاو |
«نماز جمعه» 1
اعزام نورالدين، روز جمعه بود، همة داوطلبان اعزام كه عمدتاً جوان و دانش آموز بودند همراه والدين خود، در نماز جمعه شركت كردند، تا پس از اقامة نماز راهي ميدانهاي نبرد شوند، وقتي كه مادرم براي خداحافظي با نورالدين آمد، او خودش را پنهان كرد و به پدرم گفت نميخواهم مادرم مرا ببيند، من پنهاني سوار ماشين مي شوم، پدرم مانع شد و گفت چرا؟ نورالدين گفت: مادرم گريه و زاري ميكند و من نميخواهم ناله و اشك او را ببينم، مگر اينكه قول بدهند كه اظهار ناراحتي نكنند، مادرم قبول كرد و با سرور و خوشحالي برادرم را بدرقه كردند.
«بدون دوستان هرگز»2
نورالدين براي گذراندن دورة آموزش نظامي به اردبيل اعزام شد پايان دوره، از آنها آزمون گرفته بودند و قرار شده بود كساني را كه بالاترين نمره را بياورند به مشهد مقدس بفرستند. پس از آزمون فقط نورالدين توانسته بودكه حداكثر نمره را كسب كند. مسئولين به او گفته بودند دوستانت بر ميگردند و تو ميتواني براي زيارت عازم مشهد مقدس شوي، اما نورالدين گفته بود: من بدون دوستانم هرگز به مشهد نميروم، مسئولين وقتي عزم استوار او را ديده بودند اجازه داده بودند كه ساير دوستانش هم به اتفاق او به زيارت مشهد مقدس مشرف شوند.
«من مشكلي ندارم»1
نورالدين به اتفاق تعدادي از دوستانش در جهاد سازندگي كار ميكردند، آنها در روستاي بابارشاني مشغول پل سازي بودند، يك روز به ديدن آنها رفتم، ديدم مشغول كار هستند. پيش نورالدين رفتم پس از احوال پرسي، متوجه شدم دستش زخمي شده است، علتش را پرسيدم، گفت: دستة كلنگ نامناسب است. گفتم: خوب يك كلنگ مناسبي بردار! گفت: پدرجان! اينجا امكانات كم است، اگر من اين كلنگ را عوض كنم، يكي ديگر از دوستانم بايد از آن استفاده كند، و چه فرق مي كند اين بار دست او زخمي مي شود، بنابراين من با اين كلنگ مشكلي ندارم و به كارم ادامه مي دهم.