شهید عبــاس‌زاده، در تیرماه سال ۱۳۳۰، در روستـای علی‌آباد از بخش «سیاه منصور» بیجار به دنیا آمد. خانواده‌اش از اهالی مؤمن و زحمتکش روستا بود و او را با عقاید دینی خود بزرگ کردند. یوسفعلی دورة ابتدایی خود را در روستای «بهرام‌آباد» که همجوار روستایشان بود، سپری کرد و پس از آن، همراه خانواده‌اش، به شهر بیجار رفت.
شهيد يوسفعلي عباس‌زادهزندگينامه و خاطرات مربوط به معلم شهيد يوسفعلي عباس زاده




 

شهيد عبــاس‌زاده، در تيرماه سال 1330، در روستـاي علي‌آباد از بخش «سياه منصور» بيجار به دنيا آمد. خانواده‌اش از اهالي مؤمن و زحمتكش روستا بود و او را با عقايد ديني خود بزرگ كردند. يوسفعلي دورة ابتدايي خود را در روستاي «بهرام‌آباد» كه همجوار روستايشان بود، سپري كرد و پس از آن، همراه خانواده‌اش، به شهر بيجار رفت. او تحصيلاتش را در اين شهر ادامه داد و با بهره‌گيري از استعداد خداداد‌ي‌اش، توانست در سال 1352، ديپلم متوسطه خود را، در رشتة طبيعي ـ نظام قديم ـ اخذ كند. پس از آن، جهت گذراندن دورة خدمت سربازي، وارد سپاه دانش شد و مدت دو سال، در روستاهاي محروم سنندج، به تعليم و تربيت فرزندانشان پرداخت. پس از اتمام اين دوره، به سبب علاقه‌اي كه نسبت به امر تعليم و تربيت نونهالان كردستان داشت، در آموزش و پرورش بيجار استخدام شد. در اين زمان مجدداً به مناطق محروم روستايي برگشت و در مدارس آنجاها، مشغول خدمت شد. در سال 1357 به بيجار انتقال يافت و تجاربش را براي رشد و تعالي دانش‌آموزان اين شهر به كار گرفت. او پيش از پيروزي انقلاب اسلامي، با فعاليتهاي فرهنگي و مذهبي خود، عليه رژيم ستمشاهي مبارزه مي‌كرد. همواره در نمازهاي جماعت حضور داشت و با روشنگري مردم، به ويژه دانش‌آموزان، آنان را جهت پيوستن به صفوف انقلابيون و نهضت امام خميني (ره) تشويق مي‌كرد. شهيد عباس‌زاده بخشي از فعاليتهاي انقلابي‌اش را به پخش اعلاميه‌هاي مبارزاتي اختصاص داده بود و نقش مؤثري در شكل‌گيري تظاهرات مردمي و هدايت آن داشت. اين حركتهاي ضد رژيم شهيد عباس‌زاده سبب شد كه مسئولين وقت (قبل از انقلاب) در عرض يك ماه، سه بار مدرسة محل خدمتش را تغيير داده و بدين وسيله مي‌خواستند مانع فعاليتهاي او عليه رژيم ستمشاهي بشوند. اين برخوردهاي سلبي و محدودكننده، ذره‌اي در ارادة شهيد و حركتهاي انقلابي او، تأثير نگذاشت. تا اين كه مسئولين او را يك ماه از خدمت منفصل كردند و به زعم خود مي‌خواستند كه او را از تصميمي كه گرفته بود، بازدارند. ليكن اينگونه برخوردهاي اداري، هرگز نتوانست مانعي بر سر راه او، كه راه عقيده و آرمان وي بود، ايجاد نمايد. پس از پيروزي انقلاب و استقرار نظام اسلامي، شهيد عباس‌زاده در كسوت آموزگاري به خدمت خود ادامه داد. اما هنگامي كه گروهكهاي مسلح و ضدانقلاب، فعاليت خود را در منطقه كردستان آغاز كردند و مرتكب جنايات ضدانساني شدند، از سنگر تعليم و تربيت به سنگر جهاد مي‌رود و به صفوف سپاه پاسداران انقلاب اسلامي مي‌پيوندند. او در سپاه بيجار مدتي مسئوليت اطلاعات و تحقيقات آنجا را برعهده داشت و در مبارزه با ضدانقلاب و پاكسازي منطقه از لوث وجودشان، مجاهدتهاي فراواني از خود نشان داد. در سال 1359، گروهكهاي محارب دامنة تحركات خود را به منطقة آذربايجان غربي كشانده بودند و كانون شرارت آنان، شهر تكاب در همسايگي كردستان بود. شهيد عباس‌زاده، اين بار به همراه چند تن از برادران سپاه بيجار، به ياري نيروهاي سپاه پاسداران تكاب مي‌شتابند و طي چندين روز جنگ و درگيري، ضربات مؤثر و مخربي بر آنان وارد مي‌سازند. سرانجام در مرحله‌اي از اين جهاد مقدس، در تاريخ پنجم تيرماه 1359، با افرادي از گروهكهاي مسلح درگير شد و در منطقه احمدآباد تكاب، به شهادت ‌رسيد. شهيد يوسفعلي عباس‌زاده، در بخشي از وصيت‌نامه‌اش مي‌نويسد: «... چون در رابطه با سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بيجار فعاليت ناچيزي دارم، ان‌شاءالله اگر در مأموريتهاي سپاه كشته شوم، خدمت در سپاه و ارتش برابر است با خدمت در ارتش پيغمبر s و امام حسين (ع). پس اين كار براي اين جانب يك وظيفه شرعي است...» و نيز خطاب به فرزندانش مي‌نويسـد: «... محمدباقر و عباس عزيزم! از كتاب خدا و روحانيت فاصله نگيريد...»

ميوة فقر

سال 1357 با شهيد عباس‌زاده در مدرسه يگانه همكار بوديم. دوران همكاري با ايشان، درسهاي زيادي برايم داشت كه توشه راه زندگي من شده است. يك روز كه با هم در مدرسه بوديم، مقداري ميوه در دفتر گذاشته بودند. من به عنوان تعارف از ايشان خواستم كه از ميوه‌ها بردارند. يكي دو بار كه گفتم، ديدم شهيد عباس‌زاده، دست دراز نمي‌‌كنند. بعد كه به زور خواستم كه بخورند، ايشان امتناع كردند. علتش را كه پرسيدم، گفتند: چطور ميوه بخورم، در حالي‌كه مي‌بينم عده‌اي هستند كه شش ماه يكبار هم رنگ ميوه را نمي‌بينند.[1]

صله ارحام

ايشان عجيب به صله ارحام پايبند بودند و در برنامة زندگي خودشان، وقت مخصوصي براي ديدار از اقوام و بستگان داشتند. بعد از شهادتشان، عده‌اي از فاميل شهيد به منزلشان آمده بودند و داشتند از سجاياي اخلاقي اين شهيد بزرگوار مي‌گفتند. همة افراد فاميلي كه آنجا بودند، بالاتفاق نظر داشتند كه: شهيد عباس‌زاده، تنها كسي بود كه هميشه در خانة ما را، براي صله رحم و ديد و بازديد، مي‌زد. مي‌گفتند: عيدي نبود كه ايشان پيش ما نيايند و سري به ما نزنند. اين خصوصيت نشان مي‌داد كه اين بزرگوار به دين اسلام و دستوراتش خيلي پايبند بودند.[2]

طبع كريمي داشت.

شهيد عباس‌زاده در وصيت‌نامه‌اش نوشته بودند كه؛ از كسي طلب ندارم و كسي هم به من بدهكار نيست. بعد از شهادت ايشان، يك روز در منزلشان بودم كه شخصي به آنجا مراجعه كرد و بستة پولي را به همسر شهيد دادند. ايشان پرسيدند: پول بابت چيست؟ گفت: مقداري به شهيد عباس‌زاده بدهكار بودم تا اين‌كه بعد از شهادتشان، توانستم آن را جور كنم و الآن وقتش است كه دينم را به شما بپردازم. همسر شهيد از اين طلب اظهار بي‌اطلاعي كرد و به آن شخص گفت: آقاي عباس‌زاده در وصيتش گفته‌اند كه كسي به من بدهكار نيست. او گفت: اين از بزرگواري شهيد عباس‌زاده است كه اين‌طور نوشته‌اند. ولي من به ايشان بدهكارم و اين دين بر ذمة من است. هرطور شده بايد اين دين را اداء بكنم. البته اين تنها يك نمونه از موارد بسياري بود كه نقل شده، حال آن كه شهيد در وصيت‌نامة خود، چيز ديگري نوشته بود.2

هدية نماز

خاطرة بعضي از كارهاي، براي هميشه در ذهن انسان مي‌ماند و اصلاً اين جور چيزها، جزء كارهاي خاطره‌انگيز به حساب مي‌آيد. مثل اولين روز مدرسه، يادگيري نماز و خواندن آن براي اولين بار و يا اولين درآمدي كه آدم به دست مي‌آورد. من هم خاطره‌اي از دايي‌ام ـ شهيد عباس‌زاده ـ دارم كه به يادگيري نمازم مربوط مي‌شود.

يادم هست كه در دورة كودكي، نماز خواندن را تازه ياد گرفته بودم و حسابي ذوق كرده بودم. يك روز از دايي‌ام خواهش كردم كه ببيند آيا نمازم را درست مي‌خوانم يا نه؟ ايشان قبول كردند و من در حضورشان، وضو گرفتم و نمازم را خواندم. نماز كه تمام شد، ايشان بغلم كردند و سر و صورتم را بوسيدند. بعد يك سكه دو توماني ـ با ارزش آن زمان ـ به من جايزه دادند و كلي تشويقم كردند. وقتي اين جريان به گوش بچه‌هاي فاميل رسيد، همه دوست داشتند كه اولين نمازشان را، پيش دايي شهيدم بخوانند و جايزه‌شان را از ايشان بگيرند.[3]

خشتهاي خاطره

شهيد عباس‌زاده باني خيلي از كارهاي خير بودند و هرجا كه امر خيري بود، ايشان پيش قدم مي‌شدند. روستايي كه اين شهيد، مدتهاي مديد در آنجا تدريس مي‌كردند، جايي بود به نام «قره‌بلاغ» كه سي و پنج كيلومتر با بيجار فاصله داشت. اين آبادي نه مسجدي براي نماز داشت و نه حتي تكيه يا حسينيه‌اي كه اهالي در اعياد و مراسم ديني، در آن جمع بشوند. شهيد عباس‌زاده، آن زمان جوان بيست و پنج ساله‌اي بود و مدت زيادي هم از استخدامش در آموزش و پرورش نمي‌گذشت. با اين وصف تصميم گرفت مكاني را در قره‌بلاغ بنا كند تا مردم از وضعيتي كه داشتند، خلاص بشوند. خلاصه فكرش را با اهالي در ميان گذاشت و در نهايت با همياري مردم، حسينيه‌اي ساختند. من خودم در يكي از دست‌نوشته‌هاي شهيد خوانده‌ام كه نوشته بودند: «اولين اذاني كه بر اولين خشت حسينيه گفته شد، توسط حاج ابراهيم ارجمندي بوده است كه صوتي زيبا داشتند.» مردم قره‌بلاغ هنوز خاطرة آن شهيد و صداقت و دلسوزيهاي او را از ياد نبرده‌اند.2

بازگشت خونين

ششم خرداد ماه 1359 بود كه مرحوم آيت‌الله رحماني ‍ـ اولين نمايندة مردم بيجار در مجلس خبرگان ـ پيغامي به بنده دادند كه به دست شهيد عباس‌زاده برسانم. ايشان آن موقع در سپاه بيجار خدمت مي‌كردند و شور و حال عجيبي براي حضور در اين نهاد مقدس داشتند. آن روز به قصد رساندن پيام آيت‌الله رحماني به سپاه بيجار رفتم و موقعي كه به آنجا رسيدم، ديدم چند تا ماشين سپاه در حال خارج شدن از آنجا هستند. نگاه كه كردم، شهيد عباس‌زاده را داخل يكي از ماشينها ديدم كه داشت همراه تعدادي از برادران پاسدار، به جايي عزيمت مي‌كردند. ايشان از داخل ماشين وقتي متوجة من شد، پايين آمد و علت آمدنم را پرسيد. من هم طبق مأموريتي كه داشتم، پيام مرحوم آيت‌الله رحماني را به ايشان دادم و چند لحظه صبر كردم تا اگر جوابي دارند، بگيرم و برگردم. شهيد وقتي پيغام را گرفت، گفتند: كارم زياد طول نمي‌كشد. فعلاً عازم سپاه تكاب هستيم و ان‌شاءالله تا ده روز ديگر برمي‌گردم. همين‌طور هم شد. يعني درست ده روز بعد، پيكر خونين و مطهر ايشان، به بيجار برگشت و روي شانه‌هاي مردم عزادار تشييع شد.[4]

آيت دانايي

معلم شهيد يوسفعلي عباس‌زاده، عضو فعال مسجد سيدالشهداء بيجار بودند و جزء مؤسسين كتابخانة مسجد هم محسوب مي‌شدند. آن موقع كه كتابخانه تازه تأسيس شده بود، شهيد عباس‌زاده، براي تجهيز آن، خيلي از كتابهاي شخصي‌شان را به كتابخانه اهدا كردند و ديگران را هم به اين كار تشويق مي‌كردند. در مسجد جلسات قرآن و احكام داشتند و عدة زيادي از جوانها را به اين جلسات جذب كرده بودند. موقعي كه مي‌خواستند، براي كتابخانة مسجد مُهري بسازند، شهيد عباس‌زاده اصرار داشتند كه آية شريفة «هل يستوي الذين يعلمون و الذين لايعلمون» روي مهر حك شود. مي‌گفت: اين آيه تذكري است براي ما، تا تفاوت دانايي و ناداني را بدانيم. او با همين بينش قرآني بود كه هميشه بچه‌ها و جوان‌ها را به خواندن كتاب تشويق مي‌كرد.[5]



1ـ راوي: اسماعيل ملاقديمي ـ همكار شهيد.

1و2ـ راوي: مهدي شفيعي ـ خواهرزاده شهيد.

1و2ـ همان منبع.

1ـ راوي: علي آقا عباس‌زاده ـ خواهرزاده شهيد.

1ـ راوي: جليل غديري ـ دوست شهيد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده