زندگینامه شهید مهدی مارکانی زاده، از شهدای دانش آموز
نوید شاهد - شهید مهدی مارکانی زاده فوق العاده باهوش و زرنگ بود و به مسائل عقیدتی و سیاسی بیشتر از درس و هر کار دیگری در زندگی اش اهمیت می داد. هرچند که سن و سال کمی داشت، فرز و جسور و بی باک بود.
شرحی مختصر از وضعیت زندگی شهید:

نوید شاهد: شهید مهدی مارکانی زاده فوق العاده باهوش و زرنگ بود و به مسائل عقیدتی و سیاسی بیشتر از درس و هر کار دیگری در زندگی اش اهمیت می داد. هرچند که سن و سال کمی داشت، فرز و جسور و بی باک بود. چهارمین فرزند خانواده بود. وضع مالی خانواده بد نبود و نسبتاً خوب بود. دیگران را در کارهای شخصی یا خانوادگی یاری می داد. تعصب های خاصی نسبت به رفتار و متانت داشت و خواهران کوچکتر از خود را از بازی در کوچه یا پسرها با جدیت منع می کرد.

فرازهائی از فعالیتهای مبارزاتی شهید قبل و بعد از انقلاب:

حدوداً 11 ساله بود که در تظاهرات و راهپیمائیها دوران انقلاب شرکت می کرد و سعی داشت دوستان و همکلاسانش را نیز بر مبارزه علیه نظام ستمشاهی ترغیب نماید. همیشه با اشتیاق در صف اول تظاهرات بود و بعد از انقلاب نیز با اختیار گذاشتن کتابهای (در زمینه انقلاب) در دسترسی دوستان و همسالانش آنها را به انقلاب و تداوم مبارزه علیه استکبار جهانی آگاه و تشویق می نمود.

فرازهائی از خصوصیات بارز شهید:

هیچ وقت به هیچ وجه در هیچ شرایطی زیر بار زور و ظلم نمی رفت و در برابر هر گونه زورگویی از ناحیه هرشخص قدرتمندی باشد ایستادگی می کرد. عاشق شهادت بود و به انجام فرایض دینی خیلی جدی و پایبند بود.

عوامل مؤثر برای اعزام به جبهه:

شاید بیشتر از همه چیز، زندگینامه شهید حسین فهمیده در اعزام او به جبهه مؤثر بود که از طرف خواهرش کتاب حسین فهمیده در اختیارش گذاشته شد و بعد از خواندن کتاب به فکر رفتن به جبهه افتاد و در اردوها و کوهنوردیهايی که از طرف مربیان پرورش مدرسه تربیت داده می شد فعالانه شرکت می کرد طوری که در زمستان همان سال60 (همان سال را که کتاب را خواند)، هنوز 14 سال داشت و مخفیانه به ارومیه رفته و از آنجا با ستاد بسیج اعزام به جبهه رفته بود و با اطلاع خانواده او را از رفتن منصرف کردیم که در وسط سال تحصیلی درس تو نصفه می ماند که خوب نيست و ... .

 خاطراتی از زمان اعزام به جبهه:

بعد از پایان سال تحصیلی به عضویت بسیج درآمد و بیشتر تعطیلات تابستان را در پادگان، تمرین عملیات جنگی می دید و هر وقت که به خانه سر می زد و اطرافیان حتی بزرگتر از خود را نیز ارشاد می نمود و از تکالیف و فرایض دینی صحبت می کرد و گاهی هم انتقاد می نمود روزی پسرعمه او به دروغ گوشی تلفن را برداشت و به ظاهر شماره ستاد بسیج اعزام به جبهه را گرفت که من از طرف ولی نامبرده با اعزام فرزندمان مخالفت می کنیم. او از اصل کار خبر نداشت و به قدری ناراحت شد که تا گوشهایش سرخ شد.

 خاطراتی از دوران حضور در جبهه شهید:

فقط از طریق نامه هایی که یکی ار رفقانش از شهرستان ارومیه ارسال می کرد اطلاع داشتیم که هر روز خواب شهادتش را می دیده و برای دوستش تعریف می کرده است و یکی از فامیلها تعریف می کرد در جبهه با او روبرو شدم و گفتم تو چرا با این سن و سال کم به جبهه آمدی. گفته بود که حالا جبهه از درس و از هر امر دیگری واجب تر است و حداقل می توانم آب و غذا و مهمات از این قبیل برای برادران برسانم و می گوید قیافه اش خیلی نورانی شده بود.

 خاطراتی از تأثیر ایشان در دوستان و آشنایان:

برای دوستانش از انقلاب و تداوم آن آنقدر صحبت کرده که آنها را متقاعد کرده بود که کتابی در این زمینه خواستند او برایشان تهیه نماید. حتی بارها پولهای آنها را جمع می کرد و برایشان کتاب می خرید و در اختیارشان قرار می داد.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده