نوید شاهد - همرزم شهید «مجید عبدوس» نقل می‌کند: «عراقی‌ها شروع به تیراندازی کردند. قایق‌ران برای نجات سرنشینان قایقش، مسیر دیگری را در پیش گرفت. هنوز کمی نرفته‌بودند که قایق به گل نشست. عراقی‌ها بی‌امان تیراندازی می‌کردند. دو نفر از بچه‌ها شهید شدند. ناصر در حین جابه جا کردن زخمی‌ها و شهدا، به شهادت رسید. هر لحظه ناصر جلوی چشمش بود. تصمیم گرفت شنا کند و خودش را به ناصر برساند ...» نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، در دو بخش خاطراتی از این شهید گرانقدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به بخش دوم این خاطرات جلب می‌کنیم.
ا
 

به گزارش نوید شاهد سمنانشهید مجید عبدوس بیستم شهریور ۱۳۴۷ در شهرستان تهران دیده به جهان گشود. پدرش شکرالله، کارمند بود و مادرش فاطمه نام داشت. دانش‌‏آموز سوم متوسطه بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. یازدهم تیر ۱۳۶۵ در مهران توسط نیرو‌های بعثی بر اثر اصابت ترکش به سر و دست، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای امامزاده یحیای شهرستان سمنان واقع است.

 

موندن من به چه دردی می‌خوره؟

قبل از عملیات کربلای یک در منطقه مهران، شب‌های قدر مراسم داشتیم. بعد از مراسم مجید را پیدا نمی‌کردیم. همین که مراسم تمام می‌شد، زودتر از همه از سوله خارج می‌شد. می‌رفت جایی خلوت و راز و نیاز می‌کرد. بعد از یک ساعت، گاهی هم بیشتر، پیدایش می‌شد. وقتی می‌آمد چشم‌هایش ورم کرده‌بود.

هر چه می‌پرسیدیم: «کجا بودی؟» طفره می‌رفت و لب باز نمی‌کرد. خیلی که اصرار می‌کردیم، می‌گفت: «چی بگم؟ همه رفقام رفتن، موندن من به چه دردی می‌خوره؟»

(به نقل از همرزم شهید، سیدجواد علی‌الحسینی)

 

داستان عملیات بدر؛ هرچه شنا کرد به پیکر دوستش نرسید

چشم آدم سیاهی می‌رفت، وقتی حرکت پشت سر هم قایق‌ها را می‌دید. هر قایقی شماره‌ای داشت و معلوم بود که هر کسی باید سوار کدام قایق بشود.

هوای جزیره، نزدیک صبح خنک می‌شد. تازه آدم دلش می‌خواست کمی بخوابد. بچه‌ها بعد از نماز و توسل، از هم حلالیت گرفته‌بودند. یکی بندهای پوتینش را محکم می‌کرد و یکی تندتند راه می‌رفت و آیه (و جعلنا من بين ایديهم سداً و من خلفهم سداً ...» را زمزمه می‌کرد.

سر ساعت همه کنار قایق‌ها منتظر رمز عملیات بودند. بی‌سیم‌ها به صدا در آمدند: «یا فاطمه الزهرا! یا فاطمه الزهرا...» عملیات بدر شروع شد. 

قایق ران‌ها موتور قایق‌ها را روشن کردند. همه به سرعت سوار شدند. قایق اولی حرکت کرد و بقیه پشت سرش. غیر از قایق‌ران، در هر قایقی حدود هشت تا ده نفر سوار بودند. هر کدام وسایل و تجهیزاتی را با خود داشتند؛ کلاه‌کاسکت، کلاشینکف، لباس بسیجی که تنشان بود و چفیه‌ای که دور گردنشان بسته‌بودند. فانسقه و خشاب اضافی و یک قمقمه آب و قدری جیره جنگی هم در کوله پشتی داشتند.

رمز عملیات بچه‌های توی قایق را به سکوت و گریه وا داشت. کسی نه سرما را حس می‌کرد و نه به فکر عیدی که در پیش داشت، بود. بچه‌های اطلاعات و پیش قراولان نتوانسته‌بودند یکی از کمین‌های دشمن را بزنند. اتفاقاً مسير قایقی که مجید بر آن سوار بود به همین کمین منتهی می‌شد.

عراقی‌ها شروع به تیراندازی کردند. قایق‌ران برای نجات سرنشینان قایقش، مسیر دیگری را در پیش گرفت. هنوز کمی نرفته‌بودند که قایق به گل نشست. عراقی‌ها بی‌امان تیراندازی می‌کردند. دو نفر از بچه‌ها شهید شدند. در چنین وضعیتی چاره‌ای جز خارج شدن از قایق نبود. چند نفر به داخل آب پریدند. دو سه نفر، از جمله مجید، در داخل قایق زمین گیر شدند.

قایق امداد از راه رسید و در کنار قایق آنها پهلو گرفت. مجید و ناصر، زخمی‌ها و شهدا را به قایق امداد منتقل کردند. ناصر در حین جابه جا کردن زخمی‌ها و شهدا، به شهادت رسید. عراقی‌ها با دوشكا قایق را به رگبار بستند. قایق‌ران به مجید گفت: «یاالله بیا بالا!»

رگبار دوباره عراقی‌ها حرفش را قطع کرد. قایق راه افتاد و میان نیزارها گم شد.

جنازه ناصر ترحمی را بردند، اما مجید روحش را در کنار خود حس می‌کرد. حالا دشمن متوجه یک بسیجی سمجی شده‌بود که نمی‌خواست آن جا را ترک کند. تا مدتی به قایق چسبیده‌بود. بالاخره بعد از مدتی توانست کمی فکر کند: «به طرف دشمن که نمی تونم برم. فقط یک راه دارم، هر طور شده باید ناصر رو قبل از منتقل شدن ببینم.»

 

قایق را بین نی‌ها گذاشت و تصمیم گرفت شناکنان خود را به عقب برساند. نمی‌دانست از مقر چقدر فاصله دارد. توی آن تاریکی کسی خیلی حواسش نبود که ببیند از چه مسیری می‌رود و طول مسیر چقدر است. فقط فرماندهان دسته‌ها این را می‌دانستند که حالا اینجا نبودند.

شش هفت ساعت شنا کرد و عقب آمد. هر لحظه ناصر جلوی چشمش بود. آن موقعی که توی بغل هم بودند و به هم می‌گفتند: «اگه شهید شدی ما رو یادت نره!»

وقتی رسید که جنازه‌ها را به اهواز فرستاده‌بودند و نتوانست آخرین حرف‌های دلش را با ناصر ترحمی بزند.
(به نقل از همرزم شهید، آقای وفادار)
 
 
منبع: کتاب فرهنگ‌نامه شهدای استان سمنان-شهرستان سمنان / نشر زمزم هدایت
 
 
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده