شنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۴۰
همسر شهید «حبیب الله ارشدی» در روایتی می‌گوید: «زمانی که اسم حبیب الله را برای او انتخاب می‌کردند، نمی‌دانستند که او روزی حبیب خدا می‌شود و باروی خندان به دیدار معبودش می‌رود».

به گزارش نوید شاهد کردستان؛ شهید حبیب الله ارشدی فرزند معصومه و محمد امین، روز بیست و هشتم تیر ماه سال 1327 در روستای ابراهیم آباد از توابع شهرستان دهگلان در دامان خانواده‌ای متدین و کشاورز بدنیا آمد.

کودکی

حبیب الله پس از پشت سر گذاشتن دوران خردسالی و رسیدن به سن تحصیل، راهی مدرسه شد تا از کسب علم و دانش بی نصیب نماند.

پس از گذراندن دوران ابتدای به دلیل نبود امکانات تحصیلی در آن زمان، از ادامه تحصیل بازماند.

انقلاب اسلامی

وی در همان سنین نوجوانی به امورات کشاورزی و دامداری پرداخت و با گذشت روزهای زندگی و رسیدن به سن تکلیف، با دختری به نام صدیقه ازدواج کرد که حاصل پیوندشان سه فرزند پسر است.

حبیب الله پس از مدتی به استخدام اداره بهداری سنندج در آمد. با آغاز حرکات اعتراضی مردم مسلمان و انقلابی ایران بر علیه رژیم فاسد شاهنشاهی، حبیب الله با علم و آگاهی و درک ضرورت مبارزه، در اکثر تظاهرات و راهپیمایی‌ها شرکت نمود و از آنجایی که با آرمانهای حضرت امام خمینی (ره) آشنایی داشت و آمال و آرزوهایش را در برقراری حکومت عدل اسلامی و حمایت از آن می‌دید، به همین خاطر بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری حضرت امام راحل (ره) در سال ۵۷ و شروع فعالیتهای خرابکارانه گروهک های ضدانقلاب در اکثر شهرها و روستاهای کردستان، وی درصدد مبارزه با آنها و حمایت از نظام مقدس و نوپای اسلامی بر آمد.

شهادت

حبیب الله در این مسیر، صادقانه و جان بر کف متحمل رنجهای فراوانی شد.

وی سرانجام در اواخر سال 1361 توسط عوامل ضدانقلاب شناسایی و دستگیر گردید و بعد از تحمل دو ماه اسارت و شکنجه‌های جسمی و روحی فراوان در روز هفدهم فروردین ماه سال 1362در منطقه سارال دیواندره تیرباران و به درجه رفیع شهادت رسید. پیکر مطهر شهید حبیب الله ارشدی در میان خشم و نفرت مردم مسلمان نسبت به گروهکهای ضد انقلاب تشییع و در گلزار شهداء بهشت محمدی سنندج به خاک سپرده شد.

حبیب خدا (راوی همسر شهید)

زمانی که اسم حبیب الله را برای او انتخاب می‌کردند نمی‌دانستند که او روزی حبیب خدا می‌شود و باروی خندان به دیدار معبودش می‌رود.

حبیب الله مرد خدا بود، با تقوا و مهربان. او همسری پر مهر و پدری دلسوز و فداکار بود. هیچ کاری را بدون نام و یاد خدا آغاز نمی‌کرد.

در آن زمان که کسی جرات نداشت از حق و حقیقت چیزی به زبان بیاورد، او از بیان حق و حقیقت باکی نداشت.

همین بیان حقیقتها و روشنگری های او بود که دشمنان اسلام و انقلاب او را خار چشم خود می دانستند و با بی رحمی وی را به شهادت رساندند.

شهادت (راوی همسر شهید)

در آن سالهای اوایل انقلاب شهر ما بسیار نا امن بود، یک روز که حبیب الله برای انجام کاری به داخل شهر رفت و قرار شد که زود به خانه برگردد.

هرچه منتظرش ماندیم اما خبری از او نشد، هوا داشت تاریک می شد و نگرانی و دلهره مان صد چندان شده بود.

شب گذشت، یک روز، دو روز، سه روز گذشت و خبری از همسرم نبود تا اینکه پس از چند روز بلاخره خبردار شدیم که گروهک ضد انقلاب او را به اسیری گرفته بودند.

روزها و هفته ها میگذشت و ما از هر طریقی برای دیدن او تلاش کردیم ولی بی نتیجه بود تنها دلخوشی که داشتیم این بود که زنده است.

یک شب که با دلی پر از اندوه خوابیده بودم در خواب دیدم که حبیب الله به بالای سرم آمد و یک شال سبز به گردن داشت از او جویای حالش شدم و با روی خندان گفت نگران من نباش من حالم بهتر از این نمیشه، مواظب خودت و بچه ها باش و نگران من نباشید.

نامه ای در دست داشت آن رابهم داد، وقتی نامه را باز کردم سفید بود و چیزی در آن نوشته نشده بود.

ازش پرسیدم این که سفید سفید است! گفت بعدا میفهمی و آرام آرام دور شد و هرچه صدایش زدم، صدایم را نشنید.

صبح سراسیمه از خواب بیدار شدم تا نزدیکای ظهر خوابی را که دیده بودم در ذهنم مرور می‌کردم، همان روز خبر شهادتش را برایمان آوردند.

گروهکهای ضد انقلاب بعد از دوماه اسارت و شکنجه حبیب الله را به شهادت رساندند.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده