جریان آب بسیار شدید بود طوری که وقتی من از فرمان هلی‌کوپتر گرفتم که آب مرا نبرد، شدت آب مرا افقی روی آب نگه داشته بود!... ادامه این خاطره از همرزم شهید «حمید قزوینی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
باور نمی‌کردند زنده باشیم!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید حمید قزوینی، شانزدهم مرداد ۱۳۴۳ در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش محمدابراهیم (فوت۱۳۵۸) و مادرش رقیه نام داشت، تا پایان دوره متوسطه در رشته عمران درس خواند، دیپلم گرفت و پاسدار بود. این شهید بزرگوار پنجم مرداد ۱۳۶۷ در اسلام‌آبادغرب توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد و مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
عبدالعلی دربندی‌زاده همرزم شهید حمید قزوینی:
یک روز در مقر لشکر 17 علی‌بن‌ابیطالب(ع) نشسته بودیم و داشتیم خاطرات روزهای گذشته را مرور می‌کردیم، که حمید برایم گفت: «یک روز به من و یکی از برادران- که جانباز و یک پایش مصنوعی بود – برای شناسایی منطقه مرزی ماموریت دادند.
من و او سوار هلی‌کوپتر شدیم و به سمت محل ماموریت حرکت کردیم. کمی از پروازمان نگذشته بود، که خلبان مسیر را گم کرد. همه مانده بودیم که الان کجا هستیم. وقتی از آن بالا به پایین نگاه می‌کردیم، احساس‌مان می‌گفت هنوز در خاک ایران هستیم، اما وقتی کمی جلوتر رفتیم، رگبار گلوله‌ها بود که به سمت ما شلیک می‌شد.
 اول فکر کردیم ممکن است نیروهای خودی باشند و اشتباهی تیراندازی می‌کنند، اما قدری پایین‌تر آمدیم، دیدیم در خاک عراق هستیم و آنهایی که به سوی ما تیراندازی می‌کنند، عراقی هستند.
خلبان قصد دور شدن از منطقه را داشت، ولی از آنجایی که هلی‌کوپتر آسیب دیده بود و نمی‌شد به مدت طولانی پرواز کرد، بنابراین خلبان تدبیری کرد و هلی‌کوپتر را داخل رودخانه‌ای که آب زیادی در آن جریان داشت، به زمین نشاند.
جریان آب بسیار شدید بود طوری که وقتی من از فرمان هلی‌کوپتر گرفتم که آب مرا نبرد، شدت آب مرا افقی روی آب نگه داشته بود!
به هر صورت، آن دو خلبان به هر شکل ممکن خود را از هلی‌کوپتر خارج کردند. من هم با تلاش زیاد، همرزم جانبازم را با خود همراه کردم تا از هلی‌کوپتر خارج شویم، که در همین حین، پای مصنوعی او را آب برد! با هر مشقتی بود خود رابه خشکی رساندیم.
خلبان‌ها از ما جدا شدند و گفتند:« باید سریع‌تر خود را به منطقه خودی برسانیم!» آن‌ها رفتند و من همراه جانبازم ماندیم، که می‌بایست منطقه را سریع ترک می‌کردیم تا اسیر دشمن نشویم.
مسیر طولانی و سخت بود. ضمن اینکه ناهمواری‌های آن نیز مزید بر علت شده بود، ولی با همه این سختی‌ها، برادر جانبازم را همراهی کردم و در طی مسیر بارها او را کولی گرفتم.
طی کردن مسیر و رسیدن به نیروهای خودی، دو روزی طول کشید. وقتی به جمع نیروهای خودی رسیدیم، آن‌ها ما را به شدت در آغوش گرفته و اصلا باورشان نمی‌شد که ما زنده باشیم.»
منبع: کتاب قزوینی( یادمان سردار شهید اسلام حمید قزوینی)
مادر شهید
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده