اسطوره ی مقاومت در قاب خاطرات/ 1
به دنبال اقدامات خشونت آمیز رژیم، مؤتلفه تصمیم به اقدامات مسلحانه گرفت و شیوه ی خود را «مبارزه ی مثبت» نام نهاد. بنابراین شاخه ی نظامی در تشکیلات هیأت مؤتلفه شکل گرفت. شهید عراقی و شهید حاج صادق امانی بانیان شاخه ی نظامی بودند.
اعدام انقلابی حسنعلی منصور و دستگیری لاجوردی

نوید شاهد: به دنبال اقدامات خشونت آمیز رژیم، مؤتلفه تصمیم به اقدامات مسلحانه گرفت و شیوه ی خود را «مبارزه ی مثبت» نام نهاد. بنابراین شاخه ی نظامی در تشکیلات هیأت مؤتلفه شکل گرفت. شهید عراقی و شهید حاج صادق امانی بانیان شاخه ی نظامی بودند. محمد بخارایی، رضا صفار هرندی، مرتضی نیک نژاد و سیدعلی اندرزگو اشخاصی بودند که برای شاخه ی نظامی انتخاب شدند. شهید عراقی در مورد این انتخاب می نویسد:

«بالاخره در مدت زمانی نه چندان زیاد، افراد گروه مسلح انتخاب شدند؛ محمد بخارایی، رضا صفار هرندی، مرتضی نیک نژاد، چون اینها هر سه تایشان از جهت ایدئولوژی خیلی ورزیده بودند. رضا از شاگردان حاج میرزا اصغر صفار هرندی، یعنی برادرش بود، که از جهت ایدئولوژی خوب ورزیده شده بود؛ مرحوم مرتضی هم از شاگردهای سیدمهدی قوام بود، که سیدمهدی قوام یک مکتب توحیدی داشت، بچه هایی که با او کار کرده اند، فکر توحیدشان خیلی قوی بود، خیلی موحد و متقی بودند. تقوایشان خیلی سطحشان بالا بود. مرحوم بخارایی هم زیر دست آقای شاه چراغی و دکتر غفاری (یاقفایی) رشد کرده بود. توی مکتب توحید هم، قبل از این که با ما کار کند، فعالیت داشت و کتابخانه ی توحید هم دست او بود.

جالب تر از همه این ها از جهت ایدئولوژی، مرحوم حاج صادق بود که خودش تقریباً مجتهد بود و قریب 6 هزار حدیث از بر بود، و خودش مربی اخلاق بود، درس اخلاق داشت. بچه های زیادی از شاگردانش بودند که روزهای جمعه، به خصوص، درس اخلاق داشت. به قول آقای بهشتی (ره)، می گفتش: که هر وقت من چشمم به شما می افتد، آن قیافه ی مرحوم حاج صادق در نظرم مجسم می شود و آن محسناتی که در او وجود داشت. که وقتی من با او برخورد می کردم و صحبت می کردم، اصلاً فکر نمی کردم که یک همچین قیافه ای که می بینم یک همچنین روح فداکاری و شجاعت و شهامت هم در او وجود داشته باشد.»

هدف مؤتلفه از ایجاد تشکیلات نظامی، اعدام انقلابی سران رژیم از جمله محمدرضا پهلوی، امیراسدالله علم، حسنعلی منصور و دیگران بود. مؤتلفه جلساتی تشخیص داده نشد. به اعتقاد سران مؤتلفه، سازمان آنها هنوز قدرت اداره ی کشور بعد از شاه را پیدا نکرده بود، و احتمال می دادند گروه هایی قدرت را به دست بگیرند که مورد تأیید مؤتلفه نبودند. بنابراین، تصمیم به اعدام انقلابی منصور گرفتند تا هم نارضایتی موجود در خانه را به رژیم نشان دهند و هم نوعی آمادگی در مردم به وجود آورند. برای اعدام انقلابی منصور حکم شرعی نیز از مراجع گرفته شد.

روز اول بهمن، مصادف با 17 رمضان، روز عملیات بدر، مامورین اجرای حکم به فرماندهی شهید حاج صادق امانی با زبان روزه به طرف میدان بهارستان راه افتادند. منصور در این روز قصد داشت به مجلس برود و قرارداد جدید نفت را با چند شرکت بزرگ غربی از جمله تایدواترگروپ، آتلانتیک فیلپس، شرکت ملی نفت و گاز ایتالیا، شرکت نفت و گاز هند، رویال داچ شل هلند و گروهی از شرکت های فرانسوی امضا کند. شهید عراقی در مورد نحوه ی اجرای عملیات می گوید:

«نزدیکی های ساعت 10 بود که ماشین منصور از قسمت شاه آباد وارد میدان بهارستان می شود و به طور عمودی جلوی درب مجلس می ایستد، همان درب بزرگ. قبل از این که شوفر پایین بیاید این ور و درب را باز کند خود منصور درب را باز می کند و می آید بیرون.

آقای بخارایی هم از قسمت جنوب به طرف شمال داشت می آمد، (منصور) که درب را باز می کند و می آید، به فاصله دو متر بین این دو تا فاصله بوده، گارد محافظ با دو تا ماشین نیز ایستاده بودند، هنوز گارد محافظ پیاده نشده بودند، اسلحه هم لای دفترچه که دستش بود، اسلحه هم لای آن بوده، به مجرد این که منصور می آید پایین اسلحه را همان جوری که دستش بوده تیر اول را شلیک می کند که می خورد به شکم منصور، منصور که دولا می شود، تیر دوم را می زند پس گردنش، تیر سوم را که می خواهد بزند (پوکه در اسلحه گیر می کند و در همین هنگام، گارد محافظ) می زنند زیر دستش، اسلحه می پرد بالا. بخارایی را آن جا می گیرند. وقتی می گیرند، آقای نیک نژاد از آن ور ماشین، شروع می کند به تیراندازی کردن، گارد فرار می کند، آقای بخارایی هم فرار می کند. سربازهایی که دم مجلس بودند یکی که مامور پست بود و یکی دو نفر از توی مجلس بودند صدای تیر را که می شنوند می آیند بیرون نیک نژاد را می گیرند. نیک نژاد می گوید: من نبودم، او آنجاست دارد می رودف آن ها بر می گردند می بینند که یکی وسط خیابان دارد فرار می کند، نیک نژاد را ولش می کننند که آن هم می پرد توی تاکسی، نیک نژاد از آن ور می رود. آقای بخارایی هم چون زمین یخ بندان و سر بودف سر می خورد زمین. چند تا پلیس که عقبش کرده بودند می گیرند او را آنجا، و می آورند کلانتری (میدان) بهارستان.»

شهید بخارایی از هر گونه صحبتی برای مامورین خودداری کرد و این مساله باعث شد ساواک در گزارش اولیه، او را جوانی لال معرفی کند. عاقبت مامورین در جیب شهید بخارایی کارت تحصیل او را پیدا کردند و بدین وسیله به خانواده ی او دست یافتند و از طریف مادر او دوستانش را شناسایی نمودند. از جمله اشخاصی که در این تحقیقات شناسایی شد حاج صادق امانی بود. حاج صادق شوهر خواهر و دوست لاجوردی بود و ماموران شهربانی فکر می کردند می توانند از طریق لاجوردی به شهید امانی دسترسی پیدا کنند، بنابراین منزل لاجوردی محاصره و خود را دستگیر شد. با این که لاجوردی از اعضای اصلی هیأت مؤتلفه بود و در اعدام انقلابی حسنعلی منصور دست داشت، در طول داشت بازداشت چنان رفتار کرد که او را بی گناه تشخیص دادند و بعد از 17 یا 18 روز از زندان شهربانی آزاد گردید. همسر شهید در این مورد می گوید:

«دخترم «زهره» را هشت ماهه باردار بودم و برای استحمام به گرمابه ی محل رفته بودم که شنیدم رادیو گفت: «حسنعلی منصور کشته شد.» آن زمان، حدوداً 16-17 ساله بود. وقتی به خانه برگشتم، دیدم که منزلمان را محاصره کرده اند. حاج صادق امانی که از عوامل اصلی ترور حسنعلی منصور بود، شوهر خواهر لاجوردی بود؛ چون احتمال می دادند که حاج صادق را بتوانند در خانه ی ما پیدا کنند، آن جا را هم تحت کنترل و محاصره قرار دادند و عاقبت، چون می دانستند که ما هم با اهداف و آرمان های گروه حاج صادق همراهی داریم و از همراهی لاجوردی با آنها، آگاه بودند او را دستگیر کردند و بردند.

لاجوردی در برنامه ی قتل منصور شرکت داشت و وقتی دستگیر شد، خیلی بی تابی می کردم. آن زمان هر چه از خداوند می خواستم، به من می داد. یادم هست شب جمعه بود و مشغول خواندن دعای کمیل بودم که با قاطعیت گفتم: «یا باب الحوائج! شب جمعه ی دیگر باید لاجوردی در خانه باشد تا من فرزندم را به دنیا بیاورم...» سفره ی ختم انعامی هم نذر کردم. شب جمعه ی دیکر که شد، دیدم در زدند. من در حال خواندن دعای کمیل بودم و باز هم با قاطعیت، خواسته ام را مطرح کردم .... در را که باز کردم دیدم که لاجوردی با صورتی ورم کرده و وضعیتی ناجور وارد شد. می گفت: «همین الان در زیرزمین شهربانی بودم که آمدند پشت در زندان و گفتند که پاشو برو به خانه ات ....» گفتم: «حقیقت این است که هفته ی گذشته از باب الحوائج- علیه السلام) این درخواست را داشتم که موقع تولد فرزندت در خانه باشی و امشب قرار داشتیم که شما در را بزنید و بیایید داخل.»

منبع: اسطوره ی مقاومت شهید سیداسدالله لاجوردی/زیر نظر احمد قدیریان 1384

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده