امدادگر شهید عليرضا قاسمي نژاد(1)
چيزي را در پيش خود مي بينم که از بدو تولدم انتظارش را کشيده ام و آن لقاء ا... است.
انتقام خون جوانان ما را از ضد انقلابيون خواهيم گرفت
به گزارش نویدشاهدگیلان؛ شهيد عليرضا قاسمي زاده در سال 1346 در ميان خانواده اي مستضعف اما مسلمان و معتقد به اسلام به دنيا آمد او در دامن پاک مادري مسلمان و پدر مهربان و زحمتکش پرورش يافت.

مادرش او را با خود در کودکي به مسجد مي برد اشک براي حسين ( ع ) را با شير جانش مخلوط مي کرد و به او ميداد تا او را حسيني پرورش دهد . هنوز به مدرسه نمي رفت که پدرش دست او را مي گرفت وبا خود به مسجد مي برد از همان کودکي با مسجد و نماز و قرآن آشنا گرديد هنگامي که به مدرسه رفت باهوش سرشاري که داشت مشغول به تحصيل گرديد تا اينکه انقلاب شروع مي شود و او در شروع انقلاب 13 سال داشت اما با همين سن کمش هميشه از انقلاب صحبت مي کرد تا اينکه در سال 61 بسيج پايگاهي در مسجد محلشان مي زند و او با سن کمش عضو پايگاه مي گردد.

پدرش عضو انجمن اسلامي محل بود و او نيز در انجمن به برادران کمک مي کرد. شهيد مخالف سرسخت منافقين و ضد انقلابيون بود در کارهاي فني ذوق و استعداد زيادي داشت مخصوصا" به رشته برق و سيم کشي ساختمان خيلي علاقه داشت اوقات بيکاري خود را با برق و سيم سپري مي کرد او شبها در پايگاه نگهباني ميداد هنگامي که جنگ تحميلي شروع ميشود هميشه مشتاق رفتن به جبهه بود اما ب علت کمي سن به او اجازه نمي دادند و شهيد از اين موضوع خيلي ناراحت بود اخلاق خوبي داشت هميشه خنده بر لبانش بود شهيد دوران آموزشي بسيج را ديده بود اما از طريق بسيج نتوانست به جبهه برود لذا تصميم مي گيرد که از طريق هلال احمر بعنوان امدادگر برود او با چند تن از دوستان يک دوره کوتاه امدادگري را ديدند و روانه جبهه شدند محل خدمتشان در سنندج بود شهيد مي گفت انتقام خون جوانان ما را از ضد انقلابيون خواهيم گرفت او عاشق امام بود و به اسلام عشق مي ورزيد نهايت راه خود را ديدار حق مي دانست و مرگ سرخ را سعادت و زندگي با ظلمت را ننگ مي پنداشت شهيد از افراد فعال پايگاه محل خود بود و در قسمت تبليغات علاقه زيادي داشت او تنها فرزند پسر خانواده اش بود مادرش او را عصا دست خود در پيري مي دانست.

وقتي که مشاهده کرد اسلام اکنون به اين عصاهاي پيري خود نياز بيشتري دارد خودش با دست خود پسرش را لباس رزم پوشيد و روانه جبهه کرد هنوز مدت زيادي در جبهه نمانده بود که عمليات والفجر 2 شروع گرديد و او چون امدادگر بود عازم نبرد گرديد تا مجروحين را مداوا کند بعد از چند روز از عمليات خود به آنچه که مي خواست رسيد يعني شهادت در تاريخ 1مرداد1362  بر اثر ترکش خمپاره به فيض عظيم شهادت نائل گرديد و به ديدار حق که آرزويش بود رسيد.
   
قسمتي از نامه شهيد: چيزي را در پيش خود مي بينم که از بدو تولدم انتظارش را کشيده ام و آن لقاء ا... است.
ما براي رفتن به جبهه مشکلات زيادي را تحمل کرديم اما اينرا بدانيم که خيلي آسان و راحت بر مي گرديم زيرا ما را با جعبه (تابوت ) مي آورند.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده