خاطره
شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۸ ساعت ۱۷:۳۱
گفتند که محمد رضا می گوید شهید می شوم و از شهید و شهادت برایمان صحبت می کند...
نوید شاهد کردستان:

شهید محمد رضا حیدری


دهم تیرماه 1338 ، مصادف با رویش گلی از دامان پاک طوبا و صُلب محمد علی حیدری بود. محمد علی کشاورزی زحمت کش بود که از حاصل و دسترنج خود سفره پاک برای خانواده اش مهیا کرده بود و فرزند خود ، محمد رضا از روزی حلال و با محبت وافر اعضاء خانواده، رشد و نمو یافت. و پس از رسیدن به سن قانونی ، قدم به مدرسه گذاشت و دوران تحصیلات ابتدایی را طی نمود و پس از آن در کنار پدر ، در جهاد اقتصادی ، یار و یاور خانواده گردید.

دوران نوجوانی اش، مصادف با قیام الهی مردم رشید ایران علیه رژیم ستمشاهی بود و محمد رضا نیز در این مسیر قرار گرفت و در تظاهرات مردمی شرکت می نمود.

سال 1359 با پیوند آسمانی با دخترعمویش صاحب یک دختر و یک پسر شد .

18/8/60 آماده حضور در میادین جنگ علیه متجاوزین کشور اسلامی شد. لذا خود را به مرکز آموزش نیروی زمین ارتش جمهوری اسلامی ایران معرفی و مدت 12 هفته در رسته پیاده آموزشهای لازم را طی نمود . سپس به لشکر 21 حمزه سید الشهداء علیه السلام اعزام و قدم به سرزمین شهیدان گمنام ، مناطق عملیاتی جهاد در راه خدای متعال شد .

او ماهها در پاسداری از مرزهای مقدس ایران اسلامی در غرب و جنوب کشور همت گماشت و وظیفه خود را در راه وطن و انقلاب اسلامی ایفا نمود.

سرانجام این سرباز فداکار اسلام ، در تاریخ شانزدهم اردیبهشت سال 1361 در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ دشمن بعثی، به مقام عظمای شهادت نائل گشت و در جوار شهیدان عزیز کشور عزیزمان ایران، قرار گرفت. مدفن شهید محمد رضا حیدری، در گلزار شهدای حسن آباد قرار دارد.

همسر گرامی شهید می گوید :

«در اوایل ازدواج با مشکل مادی مواجه بودیم لذا همسرم بیشتر اوقات به تهران می رفت و با کار و تلاش توانست آبرو و عزت خانواده را حفظ می کرد. او خیلی زحمت کش بود و مخارج شش خواهر و برادر خود را نیز تأمین می نمود . یکبار که از جبهه به مرخصی آمده بود گفت : « من در خط مقدم هستم و شهید می شوم .» پاسخ دادم :« از جبهه فرار کن، من نمی توانم بدون شما از بچه ها نگهداری کنم . »پاسخ داد : «من هیچ وقت این کار را نمی کنم، این وظیفه امثال من است که از خاک وطنم دفاع کنیم.»

 آرزوی شهادت داشت

«دوران خدمت من و شهید بهترین دوران زندگی من با محمد رضا حیدری بود. در عملیات فتح المبین در سال 60 و 61 با هم بودیم و در یک صف در عملیات شرکت کردیم و در خاکریزها پیشروی داشتیم. یادم هست که عملیات فتح المبین تمام شد و به مرخصی آمدیم . به خانه محمد رضا رفتم ،دیدم خانواده اش گریه می کنند . علت را جویا شدم ،گفتند که محمد رضا می گوید شهید می شوم و از شهید و شهادت برایمان صحبت می کند. محمد رضا از قبل خانواده اش را برای شهادتش آماده می کرد تا بی تابی نکنند. »

به نقل از عیسی ایرانپور جانباز و همرزم شهید


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده