شهید سید هاشم آراسته سی ام مهر ماه 1365 در جزیره مجنون به علت اصابت ترکش به بدن به شهادت نایل آمد.
فرماندهی از نسل بنی هاشم / زندگی نامه شهید


نوید شاهد: سيدهاشم آراسته - فرزند سيّدعبّاس - در تاريخ هشتم بهمن‏ماه سال 1341 در شهرستان مشهد چشم به جهان گشود.

سيّدعبّاس آراسته - پدر شهيد - می گويد: «از اين كه خداوند فرزندى به ما عطا كرده بود، خوشحال بوديم. اسم او را به علّت اصل و نسب ما به قبيله ی بنى‏ هاشم، هاشم گذاشتيم. او از همان ابتدا با گفتار و رفتار دينى بزرگ شد و از همان كودكى نماز می خواند. اذان گفتن را ياد گرفته بود و علاقه ی زيادى به گفتن اذان داشت. اگر به مهمانى مى ‏رفتيم، او با ما نمى‏ آمد، چون می خواست موقع نماز بر روى پشت بام اذان بگويد. نماز جماعت او ترك نمى ‏شد.»

مادر شهيد می گويد: «در كودكى مريض شد، به طورى كه پزشكان او را جواب كردند. نذر كردم كه اگر خوب شود، تا هفت سالگى شُله‏ زرد درست كنم و به مردم بدهم.»

شوهر خواهر شهيد می گويد: «در دوران نوجوانى ايشان مدّتى را با مادر اصفهان زندگى كردند. به خاطر اين كه من نظامى بودم و مأموريّت‏هاى چند روزه داشتم، ايشان نزد ما بودند تا همسرم تنها نباشد. در مدّتى كه با ما بودند من درس‏هاى اخلاقى زيادى از ايشان ياد گرفتم. ايشان عارف به تمام معنا بود. عشق به خدا و ائمه(ع) در وجودشان موج می زد. نمازشان را مرتّب می خواندند. حتّى به نماز شب هم مقيّد بودند. بسيار مقيّد بودند كه در هر جايى كه هستند، حتماً اذان بگويند. حتّى در كلاس درس از معلّم اجازه می گرفتند تا بروند و اذان بگويند.»

او ديگران را هم به خواندن نماز اول وقت تشويق می کرد.

تا كلاس دوّم راهنمايى بيشتر درس نخواند و بعد از آن ترك تحصيل نمود و به نقّاشى مشغول شد.

مسئول هيأت نوجوانان قمربنى‏هاشم(ع) بود. مدّاح اهل ‏بيت(ع) بود و اشعارى در مدح ائمه(ع) می گفت و بعد به نوحه خوانى مى‏ پرداخت.

على آراسته - برادر شهيد - می گويد: «زمانى كه شهيد در كلاس سوّم و در اصفهان نزد خواهرم بودند، در آن‏جا به دليل فضاى قبل از انقلاب در ماه محرّم مراسم سينه زنى و نوحه خوانى برگزار نمی شد. به همين خاطر ايشان تصميم گرفتند، با بچّه‏ هاى هم سنّ و سال خودشان هيأتى را تشكيل دهند و مراسم عاشورا و تاسوعا را برگزار كنند. در ابتدا كسى با او همراه نشد، ولى در روزهاى بعد افراد زيادى در هيأت جمع می شدند و حتّى بزرگ ‏ترها هم به آن‏جا مى ‏آمدند.»

بى‏ بى فاطمه آراسته - خواهر شهيد - می گويد: «ايشان به من می گفتند: شما براى بچّه‏هايى كه در هيأت هستند، شربت و يا شله ‏زرد درست كنيد تا من به آن‏ها بدهم تا تشويق شوند و سال ‏هاى ديگر هم به هيأت بيايند. در ضمن اگر همسرت راضى هستند، اين كار را انجام بده.»

او سعى می کرد جوانان را با قرآن و نماز آشنا كند و خودش از هر فرصتى براى ياد گرفتن مسائل مذهبى - دينى استفاده مى ‏نمود. طرز صحيح خواندن نماز را به نوجوان مى ‏آموخت و اشكالات آن‏ها را برطرف می کرد. او مانند يك واعظ، مسائل مذهبى را به بچّه‏ها مى ‏آموخت. امر به معروف می کرد. ابتدا با افراد دوست می شد، سپس نقاط ضعف آن‏ها را گوشزد می کرد. با افراد ناباب رفت و آمد می کرد تا بتواند از اين طريق آن‏ها را به راه راست هدايت نمايد.

قبل از انقلاب در تظاهرات شركت می کرد. با مأموران شاه درگير می شد و هر روز با وضع خون آلود به منزل می رفت.

سيّدجواد آراسته - برادر شهيد - می گويد: «در تمام راهپيمايى‏ ها بود. در تظاهرات «يكشنبه خونين» و حمله ‏اى كه به بيمارستان امام‏رضا(ع) شد، حضور داشت. از مدرسه كه تعطيل می شدم، همراه با سيّد هاشم بچّه ‏ها را به راهپيمايى مى ‏برديم و شعار مى ‏داديم. بسيار فعّاليّت می کرد.»

خواهر شهيد نقل مى ‏كند: «ايشان به ما می گفتند: به تظاهرات برويد. و من هم به اتفّاق خانواده به تظاهرات می رفتم و بعد از برگشت اتّفاق‏هاى آن روز را براى هم تعريف می کرديم. در تظاهراتى گاز اشك آور زده بودند كه چشم‏هاى ايشان قرمز شده بود. بسيار نترس بودند.»

برادر شهيد می گويد: «من در تظاهرات سيّد هاشم و سيّد جواد را ديدم. نزديك آن‏ها رفتم. به محض ديدن من آن ‏ها جا خوردند و عكس‏ها و اعلاميّه‏ هاى امام را كه شهيد در زير لباس پنهان كرده بود، ريخت. دستپاچه شديم و سريع آن‏ها را جمع كرديم. چون آن‏ها از من كوچك‏تر بودند، فكر می کردند من آن‏ها را دعوا مى‏ كنم. در گشت‏هاى شبانه شركت می کرديم. عكس‏هاى امام را از منزل علما تهيّه مى‏ نموديم و شب‏ها به ديوارها و ستون‏ها مى ‏چسبانديم.»

غلامرضا قاسم پور - دوست شهيد - می گويد: «ايشان نوارهاى امام را گوش می داد و حتّى در اختيار ديگران می گذاشت تا آن‏ها هم گوش كنند. من اوّلين بار نوار امام را از دست سيّدهاشم گرفتم و گوش دادم.»

بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، با تشكيل بسيج به فرمان حضرت امام خمينى، جزو اوّلين نيروهايى بود كه عضو اين نهاد شد.

سيّدجواد آراسته - برادر شهيد - نقل مى‏كند: «با تشكيل بسيج، من به همراه شهيد در مسجد كرامت ثبت نام كرديم و در گشت‏هاى شبانه شركت داشتيم. اكثر شب‏ها را در پايگاه مسجد بوديم. در سال 1358 كه حادثه ی طبس رخ داد، با بسيجيان پايگاه مسجد كرامت خود را به آن‏جا رسانديم. او با منافقين - كه به ترور افراد حزب اللّه مى ‏پرداختند - درگير می شد. او با عدّه ‏اى موتور سوار داخل شهر به گشت مى ‏پرداخت.

در يكى از درگيرى‏ها آجرى به سرش می خورد و بيهوش می شود. بعد از اين كه به هوش مى ‏آيد، با خطّ خودش بر روى ديوار نوشت: مرگ بر منافق.

در سال 1360 هيأتى به نام هيأت فدائيان روح ‏اللّه متوسّلين به چهارده معصوم(ع) راه ‏اندازى كرد. او به خاطر علاقه‏اى كه به امام داشت، نام هيأت را فدائيان روح الله گذاشت. اين هيأت در ماه محرّم و صفر مراسم سينه‏زنى و نوحه‏خوانى برگزار می کرد.»

انگيزه‏ اش از تأسيس اين هيأت قرار دادن جوانان در راستاى اهداف انقلاب و جمع‏آورى افراد حزب اللّهى و متديّن در يك‏جا و آماده نمودن آن‏ها براى تحقّق آرمان‏ هاى انقلاب بود.

او دوبار به ديدار امام رفت و عكس هم گرفت. در همه جا از گفتارهاى امام دفاع می کرد.

سيّد هاشم آراسته روز دوازده فروردين را - كه روز جمهورى اسلامى است - روز جشن و شادى و روز يوم اللّه معرّفى كرده است.

با شروع جنگ تحميلى، در 18 سالگى و در تاريخ 10/10/1359 از طريق بسيج به جبهه ‏هاى حق عليه باطلِ ايلام و سرپل ذهاب اعزام شد.

به خاطر دفاع از دين و پيام امام خمينى به جبهه رفت.

شهيد در دفترچه ی خاطرات خود نوشته است: «در سال 1359 - در حالى كه 18 سال از عمرم می گذشت - توانستم با زحمات زياد به آموزش نظامى اعزام شوم. پس از گذراندن سه روز آموزش كوهپيمايى و شركت در چند جلسه ی آموزش اسلحه، آماده براى اعزام به جبهه شدم. من با برادرم سيّدجواد و 120 نفر از برادران بسيجى به جبهه هاى حق عليه باطل شتافتيم. به هر كدام از ما دو عدد پتوى سياه، يك عدد كوله پشتى، قمقمه، جيب خشاب، پوتين، لباس رزم، كلاه آهنى و كلاه گرم داده بودند. قبل از اعزام هم به عيادت آيت اللّه مرعشى رفتيم. ساعت 4 بعد از ظهر - كه مصادف با شب اربعين حسينى بود - سه عدد اتوبوس آماده حركت بودند و امّت حزب اللّه، پدر و مادران بسيجى به بدرقه ی رزمندگان آمده بودند. حدود 5/4 ماه از شروع جنگ می گذشت. حال عجيبى داشتم. اذان صبح به تهران رسيديم و بعد به سوى غرب حركت كرديم. چون تابه حال به منطقه ی جنگى نرفته بوديم. با ديدن تانك ‏هاى خودى در بين شهرهاى همدان و باختران ذكر خدا و بسم اللّه بر لب ما جارى می شد.»

همچنين نوشته است: «بعد از چند روز استقرار در منطقه ی جنگى، ما را به تنگه ی حاجيان - كه از اهميّت ويژه‏اى برخوردار بود - بردند. در آن جا قرار بود، تيرآهن‏ هاى بزرگى براى ساخت سنگر به فراز قلّه ببريم. هر 6 نفر يك تيرآهن برداشتيم و به طرف قلّه حركت كرديم. به ما گفته بودند. با ديدن خمپاره ی منوّر خود را به زمين بيندازيد. و ما منتظر خمپاره ی منوّر بوديم. در نزديكى قلّه ناگهان با منوّر منطقه روشن شد و ما بدون توجّه آهن‏ها را انداختيم و روى زمين خوابيديم كه آهن‏ها سقوط كرد. چندى نگذشت كه ديده‏بان خبر داد، بر اثر سروصدا و بى احتياطى، دشمن به جنب و جوش آمده و كليه ی تانك‏ها را روشن كرده است و قصد حمله دارد. ما ترسيده بوديم. چند دقيقه ی بعد خبر مسرّت بخشى به ما دادند و آن اين كه دشمن به خيال اين كه می خواهيم منطقه را زير موشك ببنديم، چهار كيلومتر عقب نشينى نموده است.»

او ابتدا به عنوان يك بسيجى به جبهه اعزام گرديد كه بعد از مدّتى به عنوان پاسدار رسمى سپاه پاسداران معرّفى شد. در عمليّات‏ هاى چزّابه، فتح المبين، بيت المقدّس، والفجر مقدّماتى، والفجر يك، سه و چهار، خيبر، بدر، والفجر 8، كربلاى يك، ميمك و كربلاى دو شركت داشت.

در تداركات نيرو، تغذيه و يا خطّ مقدّم فعّاليّت می کرد. در گروه تخريب نيز بود.

وقتى از مسئوليّتش در جبهه سؤال می شد، می گفت: «من يك رزمنده هستم.»

برادر شهيد می گويد: «من عضو سپاه بودم. هر وقت به شهيد می گفتم: بياييد عضو سپاه شويد؟ می گفتند: دوست دارم به عنوان يك بسيجى خدمت كنم تا هم آزاد باشم و هم براى رضاى خدا كارى انجام دهم. اگر عضو سپاه شدم، حقوق بگير می شوم. نمی خواهم به خاطر پول كارى انجام دهم.»

سيّدهاشم آراسته حتّى درجه ی فرماندهى را هم قبول نكرد. دوست داشت فقط براى خدا كارى انجام دهد. در جبهه بسيار فعّاليّت می کرد، ولى هيچ وقت از كارهايش در جبهه چيزى نمی گفت. زمان اعزام به جبهه از تمام اقوام خداحافظى مى ‏نمود.

در تشويق كردن و جمع نمودن نيروهاى بسيجى نقش مهمّى داشت. همرزم شهيد می گويد: «باعث و بانى رفتن من به جبهه سيّدهاشم بود و هر وقت مى‏توانست از من سر می زد.» به شهرستان ‏ها می رفت و براى جبهه نيرو جمع‏آورى می کرد.

او با افراد تازه وارد به گروه تخريب، در خلوت خصوصيّات خاصّ اين تشكيلات را براى آن‏ها بازگو می کرد. طورى افراد را به مسير اعتقادات رهنمود می کرد كه حتّى نوجوانان در شب تاريك و در هواى سرد از بستر خواب برمی خاستند و در جايى خلوت به نماز و دعا مشغول می شدند. او به تشكيلات تخريب بُعد معنوى داده بود، چون با شهادت ارتباط مستقيمى داشت.

شهيد در مورد كار گروه تخريب می گويد: «كار بچّه‏هاى تخريب در عمليّات‏ها نقش مهمّى را ايفا مى‏كند. كار آن‏ها برداشتن و كاشتن مين، زدن جادّه، خراب كردن پل‏ها، برداشتن موانع از مسير نيروهاى خودى و كاشتن موانع در مقابل دشمن است.»

به خواندن زيارت عاشورا بسيار تأكيد می کرد. می گفت: «اگر نمى‏ توانيد زيارت عاشورا را هر صبح بخوانيد، بعد از نماز رو به قبله بايستيد و به امام حسين(ع) سلام دهيد. هميشه با وضو بود. قبل از هر عمليّات دست‏هاى خود را حنا می کرد. می گفت: «می خواهم در زمان جنگ حنا كرده باشم.»

در جبهه، در هر كارى پيشقدم بود. پابرهنه كار می کرد. با كسانى ارتباط داشت كه مثل خودش اهل تقوا بودند. افراد را با خود براى خواندن دعاهاى مختلف مى‏برد. با افرادى كه از مرحله ارشادشان گذشته بود، با شدّت بيشترى برخورد می کرد.

به نوجوانان بها می داد. نمی گذاشت وقتشان به بطالت بگذرد. براى آن‏ها احاديث می گفت، شعرهاى عارفانه مى ‏سرود. و افراد سعى می کردند كه كارهايشان براى خدا باشد و كسى از اعمال آن‏ها خبردار نشود.

شهيد در دفترچه ی خاطرات خود مى‏نويسد: «در تشكيلات تخريب، شب‏ها دعاى توسّل برگزار می شد. در يكى از شب‏ها برادرى خواب مى‏بيند كه حضرت مهدى(عج) تذكره ی كربلاى او را امضا كردند. در شبى ديگر برادرى مشاهده مى‏كند، جوانى آراسته، شمشير به دست با اسبى وارد مجلس شد. از ايشان مى‏پرسد: آقا، شما از كجا مى‏آييد؟ می گويند: من از خطّ مقدّم مى‏آيم. آمده‏ام تا از شما خبرى بگيرم.»

شهيد خاطره‏اى از عمليّات والفجر 8 اين گونه نقل مى‏كند: «در عمليّات والفجر 8 در سنگر نشسته بوديم كه ناگهان صداى چند عراقى را شنيديم. وقتى از سنگر بيرون رفتيم، ديديم چند عراقى با يك دستمال سفيد، به معناى تسليم، در دستشان در نزديكى ما هستند كه بلافاصله ما آن‏ها را اسير نموديم.»

سيّدهاشم آراسته در دفترچه ی خاطرات خود مى‏نويسد: «در عمليّات چزّابه، شب 22 بهمن را از بهترين شب‏هاى خود مى‏دانم. شبى نورانى با خمپاره ی 60 بود. در خطّ با حاج رمضانعلى عامل و شهيد آخوندى آشنا شدم. شب اوّلى كه به خطّ وارد شديم، آن‏جا برايمان نا آشنا بود. اطراف ما را عراقى ‏ها گرفته بودند. مسئول آن‏جا مرا مأمور كرد كه بر فراز تپّه ‏اى بروم و در نوك آن سنگر بگيرم و نگهبانى دهم. تيربار ژ 3 را برداشتم و به بالاى تپّه رفتم در آن‏جا سنگرى اختيار كردم و تا ساعت 6 صبح نگهبانى می دادم. بعد از خواندن نماز صبح، مدّت بيست يا سى دقيقه خوابم برد. وقتى بيدار شدم، ديدم 300 متر جلوتر 13 يا 14 عراقى در حال حركت هستند. عدّه‏اى مهمّات حمل مى‏كنند و عدّه‏اى سنگر مى ‏سازنند. تيربار را برداشتم و به سوى آن‏ها تيراندازى كردم. همه ی آن‏ها خوابيدند و آتش دشمن بر روى سنگرم باريدن گرفت. با آر پى - جى، خمپاره ی 60، تك تيرانداز و تير مستقيم حمله می کرد. رديف اوّل كيسه‏ ها خالى شد و چون نمى ‏توانستم سنگر را خالى كنم، در همان‏ جا ماندم. آتش دشمن كمتر شده بود. در هفتاد مترى تپّه، شخصى را ديدم كه اسلحه به دست در حال سينه خيز است و از طرف چپ و راست من، رزمندگان تيراندازى كردند كه او فرياد زد: تيراندازى نكنيد. من ايرانى هستم. او يك پايش قطع شده بود. و من چون نمى ‏توانستم در سنگر بمانم، تصميم گرفتم خود را به عقب، به بچّه ‏ها برسانم. اسلحه را در سنگر گذاشتم و با خواندن آيت الكرسى و با توكّل به خدا از سنگر خارج شدم و خود را به نيروهاى خودى رساندم كه چند آر پى جى و تير هم به طرفم زده شد.»

در جبهه دو بار مجروح شد. يك‏ بار از ناحيه ی گوش و يك ‏بار تير به دستش اصابت كرده بود.

سيّدجواد آراسته - برادر شهيد - می گويد: «در عمليّات بيت ‏المقدّس شهيد معاون دسته بود. و من هم آر پى - جى زن بودم. در آن عمليّات شهيد در حال صحبت كردن بود كه تيركاليبر 50 به گوش ايشان اصابت كرد كه يك تكّه از گوششان را كند. بلافاصله شهيد اشهدش را گفت و به من وصيّت كرد: راه شهدا را ادامه دهيد. من به او گفتم: طورى نشده است. سالم هستيد. در عمليّات بدر هم ايشان مجروح شدند و در آن‏جا همه فكر مى ‏كنند ايشان شهيد شده است كه او را سريع به بيمارستان منتقل مى ‏كنند.»

همرزم شهيد - می گويد: «زمانى كه مجروح می شود، مجروحى ديگر را بر پشت می گيرد و با خود به پشت خطّ حمل مى‏ كند. حتّى سلاحش را هم جا نگذاشته بود. زمانى كه براى ملاقاتى به بيمارستان رفتم، به ايشان گفتم: شما جايى در بدن نداريد كه سالم باشد. گفتند: حاضرم صدپاره گردد پيكرم، سايه ی رهبر بماند برسرم.»

به خانواده ‏هاى شهدا علاقه داشت. در مراسم تشييع، تعزيه، نوشتن متن روى پارچه، گرفتن گل و غيره شركت می کرد. عكس خودش را كنار عكس شهدا می گذاشت و عكس می گرفت. می گفت: «دعا كنيد من هم شهيد شوم.»

سيدجواد آراسته - برادر شهيد - می گويد: «در مراسم تشييع شهدا در شهرستان ‏ها شركت می کرد. شب ‏هاى جمعه دعاى كميل در منازل خانواده‏ هاى شهدا برگزار می کرد.»

شهيد از جبهه چيزى تعريف نمی کرد و در مورد جبهه می گفت: «هدايت كننده اصلى جبهه ابتدا يارى خداوند و بعد همّت رزمندگان و مردم هست. خانواده‏ها فرزندانشان را به جبهه مى ‏فرستند تا جبهه پر نيرو باشد. در عمليّات والفجر 4 شاهد بودم برادرى با سه برادر ديگرش در جبهه بودند. آن‏ها 5 پسر بودند كه يكى از برادرانش در جبهه، در عمليّات رمضان شهيد شده بود. آن‏ها براى يارى اسلام آمده بودند. همچنين پدرى كه با ماشين در حال كندن خاكريز بود، شاهد شهادت پسرش بود، ولى دست از كار نكشيد. كسانى كه نمى‏ توانند به جبهه بيايند، با كمك كردن به جبهه رزمندگان را يارى مى‏ كنند.»

در جبهه رزمندگان را به اطاعت از امر فرماندهى تشويق می کرد.

به خانواده‏ اش و ديگران توصيه می کرد. «نمازتان را بخوانيد، حافظ دين و پيرو امام باشيد. حجابتان را حفظ كنيد. رهبر را تنها نگذاريد. نماز جمعه‏ ها را پر كنيد. جوانان به جبهه بيايند و جبهه ها را پر كنند و به حرف امام عزيز گوش فرا دهند.»

به پدر و مادرش می گفت: «اگر من شهيد شدم گريه نكنيد، چون راضى نيستم. مرا در بهشت رضا(ع) دفن كنيد.» در منطقه ی جنگى وسيله ‏اى تهيّه می کرد و رزمندگان را با خود به نماز جمعه مى‏برد.

زمانى كه به مرخّصى مى‏آمد، نماز شبش ترك نمی شد. او ازدواج نمی کرد. می گفت: «می خواهم دلم و محبّتم يك‏ جا به نام جبهه باشد.»

على آراسته - برادر شهيد - می گويد: «ايشان هميشه می گفتند: «نمى‏دانم چرا شهادت قسمت من نمی شود؟! و از اين بابت رنج مى‏ بردند. هر وقت به بهشت ‏رضا(ع) می رفتيم. می گفتند: جاى من همين جاست. حتّى قبرش را هم نشان می داد. زمانى كه به شهادت رسيدند، در همان قبر دفن گرديدند.»

غلامحسين قدمگاهى می گويد: «ايشان می گفتند: شايد من چون سنّت پيغمبر(ص) را به جا نمى ‏آورم، به شهادت نمى ‏رسم. از ايشان خواستيم كه حتماً ازدواج كنند. شرط ايشان اين بود: از لحاظ ايمان و حجاب خوب باشد. بعد از 12 روز خبر شهادت ايشان را آوردند.

خواهر شهيد می گويد: «آخرين بارى كه به جبهه رفتند، به ما گفتند: حافظ انقلاب و نمازتان باشيد. من به ايشان می گفتم: اگر شما سپاهى هستيد، چرا لباس سپاه تنتان نيست؟ بپوشيد تا ما ببينيم. ايشان گفتند: در معراج شهدا مرا با لباس سپاه مى‏بينيد. همان‏طور هم شد. ما در معراج، در زمان شهادت، ايشان را با لباس سپاه ديديم.»

غلامحسين قدمگاهى نقل مى‏ كند: «آخرين بارى كه ايشان را ديدم، به من گفتند: «من هم با لباس شخصى و هم با لباس سپاه عكس گرفته‏ام. شما با اين قبض عكس‏هايم را دريافت كنيد. من هم عكس‏هاى ايشان را گرفتم و در زمان شهادت از عكس‏ هايى كه با لباس سپاه گرفته بودند، ما استفاده كرديم. گويى به ايشان الهام شده بود كه شهيد می شوند.»

سيّدجواد آراسته می گويد: «دعاى شهيد اين بود: خداوندا، مرا از شهداى بى غسل و كفن قرار بده. همان‏طور هم شد و ايشان را با همان لباس سبز سپاه با شالگردن سبز آغشته به خون دورگردنش دفن كردند. در خواب‏هايمان هم با همان لباس و تركيب در خواب ظاهر می شوند.»

سيّدهاشم آراسته، در تاريخ 30/7/1365 در جزيره ی مجنون به علّت اصابت تركش به بدن به درجه ی رفيع شهادت نايل گرديد. پيكر مطهّرش پس از انتقال به زادگاهش، در بهشت رضا(ع) به خاك سپرده شد.

خواهر شهيد می گويد: «با شهادت ايشان تصميم گرفتيم، راه او را ادامه دهيم. بعد از شهادت ايشان خواب ديدم كه به ديدن مادرم آمده‏ اند و به ما توصيه مى‏ كنند. نماز را به پا داريد و امام را تنها نگذاريد.»

برادر شهيد نقل مى‏ كند: «ايشان به هيأت و مراسم سينه زنى و نوحه خوانى بسيار علاقه داشتند. بعد از شهادت ايشان دو - سه شب مانده به شهادت موسى بن جعفر(ع) در خانه ی يكى از شهدا مراسم سينه‏زنى بود. شب خواب ديدم با عدّه‏ اى از مردم به طرف حرم مى‏ رويم و شهيد آراسته هم با ما بود. وقتى به حرم رسيديم، اذان می گفتند. شهيد را كنار حرم مطهّرامام‏رضا(ع) ديدم كه بعد از اذان نوحه ی حضرت زهرا(س) را می خواند.»

مادر شهيد می گويد: «هر سال نزديك چهل و هشتم خواب شهيد را مى‏بينم. يك سال خواب ديدم به خانه آمد و به من گفت: براى هيأت چيزى كم نيست؟ گفتم: چرا. سفره كم داريم. او بلافاصله سفره تهيّه كرد. هر سال نزديك چهل و هشتم خودش به خوابم مى‏ آيد و هرچه كم و كاستى است، برطرف مى‏ كند.»

شهيد در وصيّت‏نامه خود می گويد: «درود فراوان به محمدبن عبداللّه(ص) را كه برانگيخته نشد مگر به خاطر مكارم اخلاق و به خاطر زدودن غبار بردگى و بندگى شيطان. درود بر مولا على(ع) كه با تدبير، نبرد، صبر، مقاومت، ايثار و عبادت و رهبرى راه را نشان داده است. و درود بر سالار شهيدان(ع) كه الگوى شجاعت، شهامت و شهادت گرديد. درود بر منجى عالم بشريّت، يوسف گم گشته ی زهراى مرضيّه(س)، درود بر امام عزيز و شهيدان اسلام كه از بهترين هستيشان گذشتند و تقديم رب الارباب نمودند.

امت حزب اللّه و انسانهاى بيدار، دنيا ذخيره است براى آخرت و مكانى است براى پس‏انداز.

پدر و مادر عزيز، در صورت شهادتم سعى كنيد تا حدّ امكان متّكى به بنياد شهيد نباشيد.»

در همین زمینه بخوانید:

زندگی نامه کامل و شرح مبارزات شهید محمدجواد باهنر


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده