سالروز شهادت؛
مهتاب دل آرا تازه از پشت کوه سر کشيده بود و همه جا را فرا گرفته بود نسيم ملايم تابستانی از لابه لای شاخسار درختان بلوط می وزيد و انسان را خاطرنشان می کرد . صدای دلنواز بلبل و قناری و ديگر پرنده های زيبا آدم را متوجه خود می کرد . آری انسان در آن حالت خداي خود را مي ديد .

خاطره خود نوشت شهید عوض میر غفاری / خاطره ای فراموش نشدنی


نوید شاهد فارس:
شهید عوض میر غفاری در یکم شهریور ماه 1343 در کازرون دیده به جهان گشود. تحصیلات را تا مقطع سوم متوسطه در رشته ی تجربی گذراند. با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت و سرانجام در چهارم اردیبهشت ماه 1361 به شهادت رسید.

«متن خاطره خودنوشت »

"خاطره ای فراموش نشدنی "

مهتاب دل آرا تازه از پشت کوه سر کشيده بود و همه جا را فرا گرفته بود نسيم ملايم تابستانی از لابه لای شاخسار درختان بلوط می وزيد و انسان را خاطرنشان می کرد . صدای دلنواز بلبل و قناری و ديگر پرنده های زيبا آدم را متوجه خود می کرد . آری انسان در آن حالت خداي خود را مي ديد .

روی تخته سنگی در اعماق جنگلی نشسته بودم و به صدای کبکان کوهی گوش می دادم ، ترس را به خود راه نمی دادم و در مقابل شبه های خيالی مقاوم بودم و بالاخره بفکر فرو رفتم .

در حقيقت گوسفندی را گم کرده بودم و بدنبال او بدانجا آمدم و حال رازها و پندهای بيابان و جنگل اجازه ترک را به من نمی داد .

به قدرت و جلال وحدانيّت می انديشيدم ، اشک شادی و شوق از چشمانم جاری شد در اينجا صداي دلخراشي مرا متوجه خود کرد چند لحظه ای بعد تشخيص دادم که از طرف تنگ ميش  مي آيد . آن تنگ در ته جنگل قرار داشت بخاطرم آمد که چادر مشهدی شمسعلی چوپان در آنجا هست او معمولاً تابستانها براي اينکه بهتر بتواند گوسفندهايش را بچراند کوچ مي کرد . او تنها دو دختر کوچولو داشت و خودش بود با همسرش در آن صحراي بيابان .

وقتي که با زحمت خود را بدانجا رساندم . همسرش اول ترسيد ولي من بزودي شناختي دادم و به نزديکش رفتم ،
 گفتم : چي ! چي شده !! ...
گفت: باباي زهرا مرضيه ، من کسي ندارم ، در اين صحراي بيابان چکار کنم خدايا....

 و زار زار گريه مي کرد . دلم به حالش سوخت فوري رفتم در ته چادر که احوال مشهدي شمسعلي بپرسم اما او جواب نداد فهميدم به رحمت ايزدي پيوسته است زياد متأثر گشتم . بغض گلويم را گرفت لکن همسرش نمي دانست که او مرده است . کاري از دستم بر نمي آمد .

او اهل گرگي بود ولي الان خيلي از آبادي دور بود بالاخره سريع به محل رفتم و مردم را خبر کردم پير ، جوان ، کودک و زن به آنجا شتافتند . از چشمهايم اشک جاري مي شد و نمي توانستم حقيقت را بگويم و تا آنجا که يادم هست وقتي حواسم بخود آمد که تلقين او را می خوانند . والسلام .
داستاني حقيقي در تابستان 1360 ، 24 بيست و چهارم مرداد . عوض مير غفاري اهل اهالي کازرون (گاوکشک) صحنه اتفاق -هفکس گاوکشک (صحراي) .

انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده