به مناسبت سالروز «شهادت»
دوشنبه, ۰۳ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۶:۲۸
چطوری میخواهی به جبهه بروی شهید عبدالله درحالی که گریه میکرد مرتب اسرار میکرد و یک صفحه کاملا سفید دردست چپ و یک خودکار دردست راست داشت و با چشم گریان منتظر بود که پدرش رضایتنامه بنویسد دراین مرحله موفق به گرفتن رضایتنامه نشد سپاه و بسیج هم آن روز نیرو اعزام نکردند در آن شب بود که تلویزیون صحنه ای ازجبهه ها را نشان میداد .
برای رفتن به جبهه گریه می کرد!

به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید «عبدالله عبدی» فرزند علیرضا و صدیقه در بیستم تیر 1343 در شهرستان شهریار دیده به جهان گشود. تا سوم راهنمایی درس خواند. مجرد بود. و در قسمت اطلاعات عملیات در پاسگاه زید بر اثر اصابت ترکش خمپاره در روز سوم اردیبهشت 1362 به شهادت رسید.

روایتی خواندنی از علیرضا عبدی پدر گرامی شهید «عبدالله عبدی» آنچه در پرونده فرهنگی شهید در بنیاد شهید درج شده است را در ادامه می خوانید؛

چطوری میخواهی به جبهه بروی شهید عبدالله درحالی که گریه میکرد مرتب اسرار میکرد و یک صفحه کاملا سفید دردست چپ و یک خودکار دردست راست داشت و با چشم گریان منتظر بود که پدرش رضایتنامه بنویسد دراین مرحله موفق به گرفتن رضایتنامه نشد سپاه و بسیج هم آن روز نیرو اعزام نکردند در آن شب بود که تلویزیون صحنه ای ازجبهه ها را نشان میداد .عبدالله درحالی که روبروی تلویزیون دراز کشیده بود درفکررفته بود گویی در خیالی بسر میبرد به جبهه مگرآنجا کجاست کربلا همان جابود که قصد عزیمت به آنجا دارد .

جنگ وارد ماه سوم شده بود او یک روز بعدبه همراه همرزم شهیدش ابوالفضل اقبالیان به بسیج جهت اعزام مراجعه نمودند درحالی که لباس رزم برتن داشتند تقاضای برگه اعزام نمودند این جملات خود شهید است برادرفلانی کم کارما راعقب بند ازلباسهایمان را تهیه کرده ایم و پوتین خردیده ایم و مواد منفجره هم ساخته ایم وحالا دیگرنمیتوانید ایراد لباس یا مهمات را برما بگیرید و باید درهمین روز با اعزام ما موافقت نمایید.

خدایا تو می گویی این دو فرشته اند اینچنین آراسته آماده عروج میباشند لحظه شماری میکردند که جوابی دریافت کنند ودراینباره درخواست رضایتنامه شد که آن را ازقبل تهیه کرده بودند به او گفته شد سن شما کم است جواب داد ازعلی اصغرحسین که کوچکترنیستم خلاصه سوالی را بی جواب نگذاشت پرسشنامه ای به آن دو دادند سپس پرنمودند و به شوخی خدا حافظی نمودند .

توگویی برای چه اینچنین تعجیل داشتند مگربه کجا میخواستند بروند قراربود اعزام بعدازظهر صورت بگیرد ولی قبل ازظهر بدون اطلاع خانواده شهر را ترک کردند هیچ خبری نداشتیم آنها به مقصد جبهه به اهواز مهاجرت کردند مدتی ازآنها خبری نبود بعدازچند روزی که گذشت جهت خداحافظی به شهر بازگشت .

همین که مادرش او را مشاهده نمود اورادرآغوش گرفت و شروع به گریه کردن کرد او گفت مادر حالا که آمده ام چرا گریه میکنی شما باید کم کم دوری مراعادت کنی فرزندم مگرکجامیخواهی بروی روز چهارم ساعت 5بعدازظهر مصادف با شب چله سال 59 بود که برف زمین را فراگرفته بود که بدون اطلاع بازرفت درهمین سفربود که او کمی از رفتن خود صحبت کرد او گفت جای شما خالی آن لحظه ای که وارد اهواز شدم هوا رو به تاریکی میرفت که ماشین گشت درشهر به ما برخورد کرد به ما مشکوک شد بطرف ما نزدیک شد راننده ماشین به ماگفت برادران کجا میروید گفتیم جلوتر ازاینجا گفت آنجا دیگرراه عبور نیست آنجا عراقیها هستند گفتیم برای بازنمودنهمین راه آمده ایم .

ناگهان سر نشینان پایین آمدند و ما رادرآغوش گرفتند و به همراه آنها به مقر آنها که درکمپ بودرفتیم درآن شب میخواستند ازما به عنوان نگهبان استفاده کنند ومعلوم بود که نگهبان هم شدیم خلاصه کم کم آشنا شدیم و فعلا مشغول حفاظت ازشهر هستیم .

چند روزی گذشت و ازاو خبری نبود تا اینکه ازاهوازیکی ازبستگان شماره تلفن به ما دادند با آن تماس گرفتیم وبا شماره تلفن اهواز صحبت کردیم آنها ازعبدالله خبری نداشتند فقط اطلاع داشتند که دراهواز است قرارشد مقرایشان را پیداکنند و تلفن بزنند مقران درمحل کمپلو اهواز درمدرسه ای بنام صدیقه رضایی نام داشت بمدت سه ماه دراین منطقه مشغول پاسداری ازحریم اسلام بود و بعدازاین مرحله به جبهه فیاضیه آبادان اعزام میشود وبمدت چند ماه در آنجا با کفاربعثی مبازره نمود و بعدازآن به جبهه شوش رفت و با کفاربعثی مبارزه نمودند که مدت این ماموریت بیشترازسه ماه نبود وبعدازچند روزی که به شهرستان جهت مرخصی مراجعه کردند خبرازعملیات همه جابودبستان بود بستان سرزمین عاشقان حسین ع سرزمین کربلائیان شوریده بریزیدیان واو به همراه دیگرشرکت می نماید .

این عملیات که درسحرگاه شب 9/9/60 با رمز یا حسین فرماندهی شروع شد این شهر عاشقان شهادت آزاد میگرددو آنگاه که تا رودخانه صابله که مزدوران بعثی دوروز ازشکست دراین عملیات پاتک زدند و پیشروی نمودند و درهمین خبر شهادت تعدادی ازهمرزمانش ازشهید اقبالیان به او میرسد ساعتی را میگرید این گریه شوق است زیرا گریه بر شهید شرکت در حماسه های اوست.شهید مطهری

درپایان عملیات به مقر بازگشت نموده وبعددر دوره آموزش شهرستان آقاجاری شرکت نموده و پس ازپایانی دوره مدتی را دراهواز مشغول آموزش نیروهای اعزامی گردیدو درعملیات بیت المقدس که با رمز یا علی ابن ابی طالب آغازشد شرکت نموده و دراین عملیات خونین شهر آزاد میشود شهر خون شهر قایم شهر دیدار با معشوق ازچنگال کفاربعثی آزاد میگردد و امام خمینی درسوم خرداد 61 هم روحی تازه به رزمندگان داد فتح خرمشهر یک مسئله عادی نیست ما فوق طبیعت است امام خمینی

بعدازآزادی خرمشهر به اهوازبرگشت نمود طی درخواستی سپاه خمین ازمنطقه هشت نمود ایشان به سپاه خمین انتقال داده شد اماخود ایشان راضی به این امر نبود .

زیرا او هرگزراضی به ترک جنوب نبود مدتی را در سپاه خمین مشغول خدمت وحفاظت ازامام جمعه محترم شهربود ایشان بعدازچند ماهی که گذشت دراثر اسرار زیاد به مسئولین سپاه به جبهه پاسگاه اعزام شد درلشکر علی ابن ابیطالب ع ازمنطقه یک مستقرگردیدو به گشت شناسائی درخاک عراق پرداخت و همراه دیگرهمرزمانش و پس ازشرکت درمراحل عملیات والفجر سرانجام درتاریخ 2/3/62 طی ماموریتی جهت شناسایی در آنطرف پاسگاه زید رفته بودند.

دراثرخمپاره دژخیمان بدرجه رفیع شهادت نائل آمد و به آرزوی دیرینه خود رسید که این شهید بزرگوار که عمری را جهت رضای حق به ندای حسین زمان رهبر کبیر انقلاب درجبهه های حق علیه باطل بسربرد و به آرزوی خودش شهادت درراه خدا بود رسید.

روحش شادو راهش پررهرو باد ./ خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار

منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات/ شهرستان های استان تهران

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده