معرفي و بازخواني واقعه ي روستاي دولاب
دوشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۲۸
اگرچه دولاب تاریخی طولانی دارد،اما امروز همه این روستا را با صلابت مردانش می شناسند ، مردانی که در بحرانی ترین و سخت ترین شرایط ، برای دفاع از انقلاب اسلامی سینه سپر کردند، ایستادند، جان دادند و امنیت و آرامش و اقتدار رابرای ایران اسلامی به ارمغان آوردند. امروز هر وقت رهگذری وارد این روستا می شود، اولین مکانی را که می بیند، گلزار شهدای این روستاست، نقطه ای که از آن تصویر صلابت و بوی مردانگی به مشام می رسد،مکانی که زیارتگاه آزادگان واحرار است و شهامت و شهادت را در اذهان زوار تداعی می کند. ...
نويد شاهد كردستان:
                             ((دولاب دیار مردان بزرگ ))

روستای دولاب در 35 کیلومتری جنوب غربی شهر سنندج واقع شده است و بنا به روایات اهالی روستاکه سینه به سینه از پیشینیان به آنان رسیده است، این روستا از قدمتی نهصد ساله برخوردار است. در حال حاضر حدود 120 خانوار با جمعیتی حدود 500 نفر در دولاب زندگی می کنند. در نه قرن گذشته دولاب شاهد حوادث و رویدادهای فراوانی بوده است. بارها مردان رزم آور این روستا در برابرمالکان یغما گر و نیروهای زورگوی حاکمان مستبد قاجار و پهلوی ایستاده اند و از خود نقش مردانگی به یادگار گذاشته اند. روستای دولاب از دیرباز دارای مردمانی مسلمان، مومن و متعهد بوده است و روحانیون بزرگی در این روستا، سال های سال، درس عرفان و خود شناسی به مردمانش آموخته اند. وجود چهار مسجد در این روستا خود دلیل واضحی بر ایمان و اعتقاد این مردم است. قدیمی ترین مسجد روستا 700 سال قدمت دارد و جدید ترین آن حدود 35 سال از عمرش سپری شده است. روستا دارای مسجد جامع است و مردم مسلمان در روز جمعه در کنار هم به اقامه ی فریضه ی جمعه می پردازند. کثیری ازمردم دولاب از پیروان طریقت هستند . خانقاه و تکیه دولاب که مردم از نقاط دور و نزدیک شهرستان به آن روی می آورند حدود 200 سال قدمت دارد.

این روستا به دلیل طبیعت بکر و زیبایش ، جاذبه های فراوانی برای گردشگران دارد و سالانه هزاران نفر برای دیدن جاذبه های مذهبی و طبیعی آن به این روستا می آیند.

بالغ بر دو سوم جمعیت روستا مهاجرت کرده اندو در سنندج و دیگر شهر های کشور سکونت دارند.

شغل اکثر مردم روستا باغداری است و در این روستا انواع میوه یافت میشود اما انگور و کشمش دولاب دارای شهرتی بسزااست . ساکنین روستا علت اصلی مهاجرت مردم را نا مناسب بودن راه ارتباطی،کمبودشدید آب آشامیدنی در فصول گرم سال ، اجرایی نشدن طرح توسعه ی باغات، نبود امکانات مناسب برای پمپاژآب به مناطق بالا دستی روستا عنوان می نماید. البته جمعیت روستا به دلیل برگشت مهاجران درفصول بهار و تابستان گاهی تا سه برابر جمعیت فعلی افزایش پیدا می کند.

روستای دولاب در همسایگی روستاهای نشور، نزاز، طا، سرچی، دول کرو، اندیمن قرار گرفته است .

اگرچه دولاب تاریخی طولانی دارد،اما امروز همه این روستا را با صلابت مردانش می شناسند ، مردانی که در بحرانی ترین و سخت ترین شرایط ، برای دفاع از انقلاب اسلامی سینه سپر کردند، ایستادند، جان دادند و امنیت و آرامش و اقتدار رابرای ایران اسلامی به ارمغان آوردند. امروز هر وقت رهگذری وارد این روستا می شود، اولین مکانی را که می بیند، گلزار شهدای این روستاست، نقطه ای که از آن تصویر صلابت و بوی مردانگی به مشام می رسد،مکانی که زیارتگاه آزادگان واحرار است و شهامت و شهادت را در اذهان زوار تداعی می کند.

پایدار باد عزت ومردانگی حماسه آفرینان روستای دولاب .

بازخوانی واقعه ی دولاب از زبان جوانترین و مسن ترین بازماندگان آن .

فصل مشترک گفتار آقایان حاج محمود حمه ویسی86 ساله و خسرو خسروی 50 ساله

مردم دولاب مردمی مسلمان و پایبند شریعت اسلام بوده و هستند، از همان ابتدای حضور گروهک های ضد انقلاب ، با حضور آن ها در روستا مخالف بودند و به آنان روی خوش نشان نمی دادند . عموم مردم از ضد انقلاب نفرت داشتند، چون معتقدبودند، حضور آن ها باعث پراکنده شدن تخم فساد خواهد شد و آن ها مردم را از اسلام و قرآن دور می کنند، به همین خاطر زمینه ی حضور دایمی آن ها در روستای دولاب فراهم نشد. گرایش مردم به سمت انقلاب و نظام اسلامی بود، اما چون در اوایل،دولت در منطقه حاکمیت نداشت، از دست مردم کاری ساخته نبود و آن ها از سر ناچاری و اجبار، تحت حاکمیت ضدانقلاب زندگی می کردند. وقتی که منطقه پاکسازی شد و مرحوم حاج مکا ییل در منطقه ی نشور مسلح شد، دو نفر از اهالی روستا به نام های نبی قاسم حسنی و محمد رضا قاسم حسنی بلافاصله رفتند وبه پیشمرگان مسلمان کرد ملحق شدند. این دو نفر از جوانان شاخص و با شهامت و مومن روستا بودند. عناصر کومله وقتی از موضوع باخبر شدند، اخطاریه ای برای مردم روستا فرستادند و ضمن تهدید آن ها ضرب الاجلی را تعیین کردند که مردم باید به این دو نفر اعلام نمایند، از صف پیشمرگان مسلمان خارج شوند والا با مردم روستا برخورد خواهند کرد، مردم حاضر نبودند، تن به این کار بدهند، چراکه همه ،موافق بااقدام این دو نفر بودند، لذا مقاومت کردند و فشار های زیادی را هم تحمل نمودند.فشار و ایجاد جو رعب و وحشت ضد انقلاب به جایی رسید که جمع دیگری از جوانان روستا مخفیانه رفتند ودر ((نشور))به جمع پیشمرگان مسلمان پیوستند و تصمیم جدی گرفتند که تا پای جان در برابر ضدانقلاب ایستادگی کنند.تعداد پیشمرگان مسلمان روستای دولاب به بیست نفر رسیده بود و این ها همراه نیرو های حاجی میکاییل در نشور بودند و مرتب به عملیات در نقاط مختلف می رفتند. ضد انقلاب که از تهدیدات قبلی نتیجه ای نگرفته بود، وقتی دید هر روز برتعداد پیشمرگان مسلمان کرد افزوده می شود ،کار آزار و اذیت بستگان آن ها را آغاز نمودند.جوانان پیشمرگ مسلمان دولابی ، برای مقابله با ضد انقلاب به دولاب برگشتند، همه ی مردم را در مسجد جامع جمع کردند و ضمن سخنرانی برای آن ها ، گفتند:تنها راه مبارزه با ضدانقلاب مقابله با آن هاست و این کار ممکن نیست ، الا با همت مردم ،ما تعدادمان زیاد نیست و با این تعداد، امکان ایجاد پایگاه در روستا وجود ندارد، لذا باید شما هم همت کنید، اسلحه بردارید تا با هم بتوانیم، امنیت روستا را تامین نماییم و پای نیروهای ضدانقلاب را به روستا قطع کنیم. مردم روستا پس از دو شبانه روز شور و مشورت، تصمیم گرفتند مسلح شوند و دفاع از روستا را به عهده بگیرند، حدود چهل نفر از جوانان و افراد توانمندروستا آماده شدند، همه با هم به نشور رفتیم و مسلح شدیم . من حاج محمود حمه ویسی ( از همه مسن تر بودم و خسروهم که هجده ساله بود، از همه جوانتر بود.)دو روز در نشور بودیم، بعد با پای پیاده از کوهستان های شرق روستا به دولاب برگشتیم و جمعیت ما شصت نفربود، این جریان در بهمن ماه اتفاق افتاد ، حدود چهل روز یک ماه قبل از واقعه ی دولاب، همه برای مقابله با ضدانقلاب آماده شدیم و پایگاهی را در روستا ایجاد نمودیم، همزمان بیست نفر از نیرو های بسیجی استان اصفهان هم به ما ملحق شدند و جمعا هشتاد نفر شدیم. ضمن ایجاد پایگاه، تعدادی سنگر نگهبانی نیز در اطراف روستا و نقاط حساس ایجاد کردیم و در طول شبانه روز نگهبانی می دادیم، چند تا سنگر کمین هم داشتیم که شب ها پیشمرگان در آن ها حضور پیدا می کردند. آن شب تلخ، مثل بقیه شب ها نیروها تقسیم شده بودند، همه ی سنگرها، در اختیار نیروهای ما بود، تا حدود ساعت 4 صبح هیچ خبری از حضور دشمن نبود، چون شب داشت به پایان می رسید، پیشمرگان کم کم به پایگاه برگشتندو چون جای کافی برای استراحت نبود، تعدادی از آن ها به منازلشان برگشتند. زمان زیادی از برگشت نیرو ها نگذشته بود که عناصر کومله روستا را محاصره و به شدت محل های استقرار نیرو ها را زیر آتش گرفتند، بشدت غافلگیر شده بودیم، تعدادی از نیرو ها در پایگاه ماندند و بقیه به سنگر های نگهبانی اطراف روستا رفتند، دشمن هنوز به تعدادی از سنگر ها نرسیده بود.تعداد زیادی از نیرو ها هم که در منازلشان بودند، سریع آمدند، سرگروه ها اقدام به سازماندهی آن ها نمودند و جنگ سختی آغاز شد، دشمن بی رحمانه روستا را زیر آتش گرفته بود، صدای گریه ی زنان و کودکان با غریو گلوله ها سمفونی غمناکی را می سرود .مهمات نیرو ها رو به اتمام بود، از هر طرف مهمات می خواستند، کار کمک رسانی به آن ها غیر ممکن شده بود، تعداد نیرو های دشمن بالغ بر چهار صد نفر بود، با تمام سختی ها و غربتی که حاکم بود، پیشمرگان با صلابت و عاشقانه جنگیدند، حدود 27نفر از آنه به شهادت رسیدند که 21 نفر شان از پیشمرگان مسلمان دولاب بودند و شش نفر هم از بسیجیان اصفهان بودند، بسیجیانی که برای دفاع ازحرمت مردم دولاب جانشان را فدا کردند. تعدادی نیز زخمی شدند، 6نفر از پیشمرگان وتعدادی ازمردم غیر مسلح دولاب هم به اسارت دشمن در آمدند. با تمام فشار ی که ضدانقلاب وارد کرد، نتوانست به اهدافش برسد، پایگاه سقوط نکرد وآن ها پس ازساعات ها جنگ و درگیری مجبور به عقب نشینی شدند.

خاطرات کاک خسرو خسروی ازواقعه ی روستای دولاب ودوران اسارت

آن شب من تا ساعات 4 بامداد نگهبان بودم، پس از اتمام نگهبانی به منزل برگشتم، داشتم غذا می خوردم که به یکباره صدای تیراندازی های مکررسکوت و آرامش روستا را بر هم زد. اول خیلی حساس نشدم، گفتم: حتما بچه های خودمان هستند،خواستم برگردم به پایگاه، با خودم گفتم: بابا من که تازه به منزل برگشته ام، خسته ام، ان شاءالله اتفاقی نخواهد افتاد.در این افکار غوطه ور بودم، که صدای انفجارهای پیاپی من را به خود آورد. بلند شدم اسلحه ام را برداشتم و رفتم، داخل کوچه که رسیدم، دیدم همه ی پیشمرگانی که به منزل برگشته اند جمع شده اند. سرگروه ما شکرالله حمه ویسی بود، سریع کار سازماندهی را انجام داد، من همراه عبدالکریم داودی ، عبدالکریم حمه ویسی ، سیف الله داودی، یک بسیجی اصفهانی و حبیب الله ملا میرزایی در ضلع شمالی روستا سنگر گرفتیم و شروع به تیراندازی کردیم. جلوتر از ما سنگری بود که چندنفر در داخل آن بودند و دفاع می کردند، فشار دشمن باعث شد، آن ها سنگر را تخلیه کنند و پا یین بيايند پنج نفر از ما، تصمیم گرفتیم از کوه بالا برویم و سنگری را که بسیار حساس بود و در خط مقدم درگیری قرار داشت به نام سنگر( کوچکه گردله )و به تصرف ضدانقلاب در آمده بود، پس بگیریم، در یک لحظه دیدیم به محاصره ی دشمن درآمده ایم، با قدرت مقابله کردیم، پس از یک نبرد نابرابر، عبدالکریم حمه ویسی،عبدالکریم داودی، حبیب الله ملامیرزایی و آن بسیجی اصفهانی در کنار من به شهادت رسیدند، من هم مهماتم تمام شده بود و روی زمین به حالت درازکش در کنار شهدا قرار گرفته بودم. دورو برم را نگاه کردم، تا راهی برای برگشت به عقب پیدا کنم، ناگهان در چند قدمی ام صدایی را شنیدم که گفت: اسماعیل، جنازه ای هم آن طرف افتاده است، برو اسلحه اش را بیاور، چند لحظه ای بیشتر طول نکشید که هردو نفرشان بر بالای سرم ظاهر شدند، نگاهی به من انداختند و وقتی فهمیدند زنده ام، بلندم کردند، اسلحه، كلاه، جوراب ها و ساعتم را باز کردند و جیب هایم را هم تخلیه کردند ، دستانم را بستند و با خود بردند.بالای کوه که رسیدیم، دیدم که تعداد نیروهای کومله حدود 800 - 700 نفر است.آن ها من و دیگر اسرا را به روستای ))نزاز(( بردند ، شب اول را آنجا بودیم ) البته چی کشیدیم و چگونه شکنجه شدیم بماند (البته پایگاه اصلی شان در روستای ))کوله ساره(( بود.شب بعد را به روستای اندیمن بردند. ابراهیم برهو را درآن جا در برابر چشمان ما اعدام کردند. در آن جا ما را دادگاهی کردند و بعد ها به روستای نیر و از آن جا به تنگی سر و میراو تخته و توریور و حلوان بردند. حدود دو ماه در حلوان در بدترین شرایط زندگی کردیم . تعداد زندانیهای موجود در روستای حلوان 53 نفر بود ند. یک روز آمدند، اسا مي اعدامی ها را قرائت کردند، کسانی که حکم اعدامشان را صادر کرده بودند نه نفر بودند، من هم جزو آن ها بودم. یکی یکی اسامی را خواندندو جلو چشم ما اعدامش می کردند، اول اسم فتح الله کرجویی را خواندند و اعدامش کردند، بعد یک نفر همدانی به نام محمد، بعد از او دو نفر مریوانی بودند به نام های آزاد و ابراهیم که در سنندج اسیر شده بودند، خلاصه هفت نفر را در برابر دیدگان ما اعدام کردند. من ماندم و یک زندانی دیگر به نام اسماعیل آویهنگی، نوبت که به ما رسید، شهادتین را خواندیم، دم دمه های غروب و وقت اذان بود، لحظات آخريكي از آن ها آمد، دست ما دو نفر را گرفت و گفت: مثل این که شانس به شما رو کرده، گفته اند فعلا اعدامتان نکنیم، با من بیا یید، من و اسماعیل را بردند، فصل بهار بود، ما را به یک خانه باغ منتقل کردند، حدود بیست نفربودیم. بعد از مدتی من را با توفیق نزازی و محمود میر آبادی آوردند روستای ((نزار)) و گفتند اگرکسی ضمانت کند که دوباره پیشمرگ مسلمان نشوی، آزادت می کنیم. کسی ضمانتم را نکرد، ما را در همان روستا نگه داشتند، صبح که شد دیدیم از سران اصلی کومله، خبری نیست، تعدادی جوان هستند که ما آ ن ها را تا آن وقت ندیده بوديم .فهمیدیم که سپاه عملیات کرده وآن ها رفته اند.کاک محمود یمینانی هم که جزو زندانیان بود، گفت: خسرو این ها که مارا نمی شناسند، بیا فرار کنیم، من هم از خدا می خواستم، این فرصت پیش بیاید، فوری پذیرفتم و با هم پا به فرار گذاشتیم،در حاشیه ی روستا دیدم دو نفر از عناصر کومله دارند نگهبانی می دهند، گفتم: کاک محمود دخلمان درآمده قطعا اعداممان می کنند. گفت: نترس به خدا توکل کن، وقتی داشتیم می رفتیم، آن ها جلومان را گرفتند، یکی شان کاک محمود را می شناخت، گفت کاک محمود کجا؟ کاک محمود هم بدون این که هول کند، گفت: مسولین شما در روستا، مارا آزاد کردند و گفتند چون احتمال درگیری وجود دارد، سریع از روستا دور شوید، عنصر کومله، نگاهی به ما انداخت و گفت: نمی دانم، چی بگم، خوب اگر آزاد شده اید بروید. باور کنید تا به رود خانه ی سیروان رسیدیم، دویدیم، اصلا نمی فهمیدیم چگونه راه می رویم، در آنجااز هم جدا شدیم، کاک محمود به روستای یمینان رفت و من هم به روستای دولاب برگشتم.

برگرفته از ماهنامه ياوران امام (ره)
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده