خاطرات
سه‌شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۱۵:۳۷
بعدها متوجه شدم که با دو تن از دوستانش شب ها بيرون مي رفت و بر در و ديوار کوچه پس کوچه هابر عليه رژيم شاه شعار مي نوشتند.
نويد شاهد كردستان:



غروب تنهايي

معمولاً با دانش آموزان هم سن و سال خود و بصورت گروهي در تظاهرات شرکت مي کرد غروب بيست و يکم بهمن ماه به تنهايي از خانه زد بيرون، من نماز مغرب را اقامه مي کردم که زنگ در خانه به صدا درآمد و خبر آوردند که بهزاد تير خورده و او را به بيمارستان برده اند فوري خود را به بالاي سرش رساندم تير به قلبش اصابت کرده بود و....       ( از خاطرات خانم فاطمه ورياني مادر شهيد)

کبوتر سفيد

....هميشه بهزاد را در خواب مي بينم مثل هميشه آرام و خاموش است و با من حرف نمي زند ولي در همان روزهاي اول شهادت که من زياد بي تابي مي کردم به خواب يکي از همسايه ها آمده بود او در عالم خواب به زن همسايه گفته بود به مادرم بگوئيد من شهيد شده ام و جايم خوب است و به او بگوئيد ناراحت من نباشد . زن همسايه مي گفت بعداً به شکل کبوترسفيدي درآمد و پرواز کرد.

                               (از خاطرات خانم فاطمه ورياني مادر شهيد)


تبليغات شبانه

يک شب ديدم هنگام بازگشت به خانه به انباري رفت و چيزي را در آنجا پنهان کرد من کنجکاو شدم بعداً که او خوابيد به انباري سر زدم ديدم قوطي رنگ و قلم مو کوچکي است که آن را به نايلون پيچيده و در انباري گذاشته بود بعدها متوجه شدم که با دو تن از دوستانش شب ها بيرون مي رفت و بر در و ديوار کوچه پس کوچه هابر عليه رژيم شاه شعار مي نوشتند.

                                     (_ از خاطرات فاطمه ورياني مادر شهيد)

همدردي با بچه هاي بي بضاعت

همواره از کمبود بچه هاي مدرسه رنج مي برد بويژه در آن سالها خيلي از مردم در تأمين نيازهاي اوليه زندگي واقعاً ناتوان بودند و خيلي ها از همان بضاعت اندک هم برخوردار نبودند او هر وقت از مدرسه مي آمد با ناراحتي مي گفت : فلاني کفش هاي پاش پاره شده بود يا فلان دانش آموز لباس خوبي به تن نداشت و فلان کس وضع مالي خوبي ندارند و بدين شکل با بچه هاي بي بضاعت همدردي مي کرد و در حد توان کمک کار بچه هاي بي بضاعت بودند .

(از خاطرات خانم فاطمه ورياني مادر شهيد بهزاد اردلان)


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده