در سالروز ولادت منتشر می شود:
...وقتي به مقصد رسيديم، ارتش بعث عراق دور آن حوالي را به توپ بسته بود. از تپه بالا رفتيم و بچه‌ها را در سنگرها تقسيم كردند كه من و غلامعلي و نصرت و يكي از دوستانمان را به نام جعفر در يك سنگر بوديم ...
برگ هایی از دفتر خاطرات رزمنده شهید؛ بخش دوم


نوید شاهد البرز:

شهید« علی همتی» در سال 1344، در خانواده­ای مذهبی ومتوسط دیده به جهان گشود. دوران کودکی را بعد از چندین بار دست و پنجه نرم کردن با بیماری سپری کرد سپس در سن شش سالگی به مدرسه رفت ودوره ابتدایی را با موفقیت پشت سرنهاد و به درجه راهنمایی راه یافت او با کوشش و جدیت فراوان مشغول به ادامه تحصیل بود که جنگ تحمیلی نیروهای کفر علیه اسلام شروع گردید و شهید عزیز به فرمان امام وارد بسیج شد و به فعالیتهای خود از قبیل نگهبانی و کارهای دیگر پرداخت و شبانه­روز فعالانه خدمت میکرد او نیز به سهم خود سعی در نشان دادن ماهیت جنگ کرد با ایجاد نمایشگاههای عکس و شرکت در بسیج و پاسداری از دستاوردهای انقلاب اسلامی کوشش فراوان نمود تا دین خویش را به میهن اسلامی ادا نماید تا اینکه به جبهه عازم شد و مدتها در آنجا چون سربازان راستین اسلام انجام وظیفه کرد در جبهه­های گیلانغرب غرب و شرق و دزفول حماسه آفرید تا اینکه سرانجام در روز دهم اردیبهشت سال 61 در عملیات ظفرمند بیت المقدس در منطقه عملیاتی «رقابیه» به درجه رفیع شهادت نائل گردید و پیکر مطهرش بعد از چندی به دست خانواده رسید و در گلستان شهدای جوادآباد به خاک سپرده شد.

برگ هایی از دفتر خاطرات رزمنده شهید؛ بخش دوم



از شهید خاطراتی به یادگار مانده که  می خوانید:

یازدهم فروردین 1361؛

تا صبح و صبح بيدار شديم صبحانه خورديم. صبح ما را به صف كردند و آمار گرفتند و ما را به پشت جبهه انتقال دادند و گفتند: برويد و غنيمت عراقي‌ها را جمع كنيد كه من با بچه‌هاي ديگر رفتيم گشتيم و همه را جمع و جور كرديم و با ماشيني آمديم وسايل نظامي را كه جمع كرده بوديم جمع كردند و يك كنبلسوي10 چرخ شد كه وسايل نظامي از قبيل موشك و آرپيجي 11 بود بار كرديم و راه افتاديم و از پل «خير پل» گذشتيم و مقر هميشگي رسيديم و وقتي كه به مقر رسيديم ساعت در حدود 4 بعدازظهر بود كه بچه‌ها گشنه و تشنه بودند و مسؤول تداركات رفت براي بچه‌ها غذا آورد و بچه‌ها هم غذا خوردند و نماز خواندند و كمي استراحت كردند. ناگهان معاون گردان آمد و همه را بيدار كرد و گفت: بيايد وسايل نظامي را از ماشين خالي كنيد كه بچه‌ها رفتند وسايل را خالي كردند و بعد رفتند در مسجد نماز جماعت با امامت يكي از روحانيون قم به جا آوردند و بعد آمديم به خانه خودمان شام خورديم و خوابيديم تا صبح.

تاريخ دوازدهم فروردین 1361، صبح نيز بعد از صبحگاه براي جمع‌آوري مهمات ما اطراف سايت كه موشك‌انداز و سنگين عراقيها بود رفتيم و در آن حوالي مشغول جمع‌آوري مهمات شديم كه اين برنامه تا ظهر به انجام رسيد و به خانه كه همان پايگاه بود برگشتيم و غذا خورديم و مهمات‌ها را بعد از كمي استراحت از ماشين خالي كرديم و ساعت در حدود 3 بعدازظهر بود كه ما را كلاس اسلحه‌شناسي بردند و به ما آرپيجي 7 و تيربار ژ3 به ما ياد دادند. تا ساعت 7 شب رفتيم در مسجد نماز خوانديم و شب پنجشنبه بود دعاي كميل در مسجد خوانديم و بعد آمديم خوابيديم تا صبح روز سیزدهم فروردین 1361، روز سيزده‌بدر بود كه آخر نوروز به حساب مي‌آمد. صبحگاه نرفتيم و من با غلامعلي و نصرت بيكار گشتيم در شهرك عكس با توپهاي عراقي انداختيم و بعد رفتيم نماز خوانديم نهار خورديم و استراحت كرديم تا شب و شب خوابيديم .

صبح روز چهاردهم فروردین 1361،از خواب بيدار شديم و به صبحگاه رفتيم و بعدآمديم صبحانه خورديم تا ساعت 8 صبح بعد در شهرك بيكار گشتيم تا ظهر ـ ظهر بود كه يكي از برادران آمد و گفت به 22 نفر نيرو احتياج داريم و گروه ما كه بیست و دو نفر بود سوار ماشين شديم و رفتيم به جبهه‌هاي «عين خوش» و «دشت عباس» چند ماشين گوني بار كرديم تا ساعت 2 روز چهاردهم فروردین 1361، رفتيم. استراحت كرديم تا ساعت 9 شب كه بعد رفتيم در سنگر خوابيديم و صبح بيدار شديم.

روز پانزدهم فروردین 1361، صبح زود از خواب بيدار شديم و سوار ماشين شديم رفتيم به خط و سنگرهايي كه از عراقي‌ها گرفته بوديم پاك كرديم و تداركات به آنجا برديم كه در حدود هشت ماشين بود. از مواد غذايي خالي كرديم توي سنگرهاي عراقي كه به دست ماه بود اين كار تا ساعت دو روز پانزدهم فروردین 1361، ادامه داشت و بعد رفتيم نماز خوانديم و كمي استراحت كرديم تا ساعت 6 بود كه به ما گفتند: شب را بايد در اينجا بمانيد و به ما پتو دادند و گفتند برويد سنگري براي خودتان پاك كنيد. ما هم رفتيم سنگري را پاك كرديم و نشستيم تا ساعت 8 بود كه به ما گفتند بايد برويد به شهرك ما هم پتوها را تحويل داديم و رفتيم سوار ماشين كه از عراقيها به غنيمت گرفته بوديم شديم و ساعت 10 بود كه به شهرك رسيديم و رفتيم شام گرفتيم و خورديم و خوابيدم.

صبح روز شانزدهم فروردین 61 ؛ صبح زود از خواب بيدار شديم و به صبحگاه رفتيم كه در صبحگاه به ما فرم دادند و گفتند: پر كنيد كه مي‌خواهيم به شما پلاك بدهيم كه ما هم فرم را پر كرديم. تا ساعت 8 بود كه به بچه‌ها گفتند: مي‌توانيد برويد به مرخصي كه نصرت با ده تن از بچه‌ها به مرخصي رفتند ومن و غلامعلي درشهرك مانديم. تاساعت 12 و سر ساعت 12 بود كه من و غلامعلي به مرخصي رفتيم و به انديمشك رفتيم و تفريح كرديم و دو ساعت مانده بود كه مرخصي ما تمام شود به سينما رفتيم و فيلم آقاي رييس‌جمهور را ديديم. با رزمنده‌ها «زيارت امامزاده عباس» و «شوش دانيال» رفتيم و از آنجا هم بازديد كرديم و سر ساعت 5 بود كه به شهرك بازگشتيم و رفتيم كمي باز كرديم تا سر ساعت 7 بود كه رفتيم نماز خوانديم و خوابيديم.

روز هیجدهم فروردین 1361، صبح زود بود كه از خواب بيدار شديم و در شهرك قدم مي‌زديم سر ساعت 10 بود كه به ما گفتند: اسبا‌بهاي خود را جمع كنيد مي‌خواهيم برويم به خط اول جبهه ما تمام وسايل‌ها را جمع كرديم و آماده شديم و سوار ماشين شديم كه راه بيفتيم برويم كه گفتند: راه نيفتيد و ما هم پياده شديم و رفتيم به اتاقهايمان ظهر شد غذا را خورديم و نماز جماعت خوانديم و خوابيديم تا سر ساعت 4 سر ساعت بود كه بلند شديم كمي با بچه‌ها فوتبال بازي كرديم تا سر ساعت 6 بعد وضو گرفتيم و نماز جماعت خوانديم و رفتيم غذا خورديم. دعايي توسل را خوانديم آن شب به ما خيلي خوش گذشت دعا ادامه داشت تا سر ساعت 10 شب که خوابيديم. روز نوزدهم فروردین 1361، صبح زود از خواب بيدار شديم نماز خوانديم و صبحانه را خورديم. صبح زود بود كه به ما گفتند: سوار ماشين بشويم ما هم شديم و ماشينها به راه افتادند.

در حدود ساعت 2 بود كه ما از جاده آسفالت رفتيم. 4 ساعت ما در راه بوديم و غذا را سر ساعت 3 بعدازظهر خورديم بعد سوار ماشين شديم و به راه افتاديم تا به مقصد رسيديم . وقتي به مقصد رسيديم، ارتش بعث عراق دور آن حوالي را به توپ بسته بود. از تپه بالا رفتيم و بچه‌ها را در سنگرها تقسيم كردند كه من و غلامعلي و نصرت و يكي از دوستانمان را به نام جعفر در يك سنگر بوديم كه همين رفتيم توي سنگر سنگي خراب شد چون نزديك شب بود به سنگر فرماندهي خوابيديم و پست هم داديم كه پست من و غلامعلي از ساعت 6 تا 8 بود.

بعد از پست رفتيم غذا خورديم و خوابيديم تا صبح زود روز بیست فروردین 1361،صبح از خواب بيدار شديم و شروع كرديم به سنگر درست كردن تا ظهر طول كشيد و بعد رفتيم اسباب‌ها را جابه جا كنيم كه باز سنگر خراب شود آخه شانس ما بود كه سنگر خراب شود. در حدود ساعت 3 بود كه غذا را خورديم و من سقف سنگر را برداشتم تا سر ساعت 6 بعد چون يك سنگر خالي بود من و غلامعلي و نصرت و جعفر و يك كس ديگر به نام علي رفتيم در آن سنگر خوابيديم و پست من و غلامعلي از ساعت 12 تا 2 بود كه سر ساعت 12 رفتيم پست داديم .

پایان


منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده