زندگي نامه
این آخرین نامه‌ی من است،که به دست تو می‌رسد، نامه‌ای که در بیست و سومین سالگرد تولدم و آغاز بیست و چهارمین سالروز ولادتم نوشته‌ام ..
نويد شاهد كردستان:



شهید ناصر پاکان

بیست و چهارسال از خدا عمر گرفته بود، در آخرین نامهاش که حکم وصیتنامه را داشت به برادرش نوشته بود: این آخرین نامهی من است،که به دست تو میرسد، نامهای که در بیست و سومین سالگرد تولدم و آغاز بیست و چهارمین سالروز ولادتم نوشتهام و در آن نامه از بیست و سه سال تحمل سختیها سخن به میان آورده بود، و از تحمل فقر و تنگدستی و محرومیت از نعمت پدرگله كرده بود. در فرازی از متن آخرین نامهاش اشاره میکند که در تنهایی و در حالی که تنها شاهد او خداست نامه را مینویسد، از زندگی شكوه میکند و مینگارد: با غم به دنیا آمدم، با غم بزرگ شدم و با غم زندگی کردم، اما زندگیم به خاطر خوردن نبود، بلکه به خاطر زیستن بود تا روزی که خود را شناختم با فقر و ظلمت و بدبختی زندگی کردم و همیشه طرفدار حق و حقیقت بودم و هیچوقت به فکر مادیات نبودهام و....

دوازدهم آذرماه سال 1336 در خانوادهای مؤمن که فقر و تنگدستی بر آن سایه افکنده بود، به دنیا آمد. پدرش علی و مادرش صراحی نام داشت. ایام کودکی در میان بازیهای کودکانه خیلی زود گذشت و با رسیدن به سن هفت سالگی راهی مدرسه شد. نوجوانی بیش نبود که مادرش دارفانی را وداع گفت و طعم تلخ محرومیت از نعمت مادر را چشید. در سال 1350 با اتمام تحصیلات ابتدایی و اخذ مدرک ششم نظام قدیم در دبیرستان شاهپور سابق سنندج ثبت نام گردید، دو سال بود که در دبیرستان درس میخواند که دست اجل وی را از نعمت پدر نیز محروم ساخت و تنها تکیهگاهش را از دست داد. راهی جز ترک تحصیل نداشت و ناخواسته از ادامهی تحصیل باز ماند. و در سال 1353 به استخدام ارتش درآمد. دورههای آموزشی را یکی پس از دیگری پشت سرنهاد و با فراغت از آموزشهای نظامی، به لشکر 16 زرهی قزوین اعزام و در پادگان زنجان مشغول به کار شد. پس از یکسال خدمت در ارتش ازدواج نمود و با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و متعاقب آن جنگ تحمیلی، در شهریورماه سال 1359 جز اولین گروههای بود که به مناطق عملیاتی جنوب اعزام گردید. ثمرهی زندگیاش یک فرزند دختر و یک پسر بود و با تمام توان به آنها عشق میورزید. هر وقت به مرخصی میآمد، به همسرش سفارش میکرد از بچهها بخوبی مراقبت کند. و سرانجام پس از ماهها ایثار و فداکاری و دفاع از میهن اسلامی، در شانزدهم آذرماه سال 1360 در حالی که بیست و چهار سال بیشتر نداشت در عملیات بیتالمقدس به مقام والای شهادت دست یافت و پیکر پاکش در قبرستان پیرمحمد سنندج به خاک سپرده شد.

در آخرین مرخصی طی نامهای خطاب به برادرش وصیت میکند و از گذشته و زندگیاش برای او میگوید: و در آخر با خداحافظی و بیان آخرین پیام و دوبیت شعر کردی همه را به خدا میسپارد.

.... و آخرین پیام من این است آزادی، آزادی، آزادی.... خدانگهدارتان.

گوی بگرن بو شیعریکی جوان: ترجمه: گوش دهید به این شعر زیبا

دهیسا ئهگهر حهیاوبث اگر از این به بعد حیا داشته باشی

تا کووله دونیا مابی تا زمانی که در دنیا هستی

تفنگ ناخهی به دارا تفنگ را آویزان نمیکنی

ناچی به گژ ههژارا و به افراد فقیر و ناتوان حمله نمیکنی.

برگرفته از آخرین نامه شهید


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده