خاطرات
دوشنبه, ۰۸ آبان ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۲۳
در بین خانواده و فامیل به آقای میهن پرست مشهور شده بود و با همین علاقه هم وارد ارتش شد،
نويد شاهد كردستان"



آقای میهن پرست

... از همان دوران نوجوانی دارای ویژگیهای خاصی بود، از لحاظ جسمی بسیار ورزیده بود و از لحاظ روحی هم سعهی صدر بالایی داشت، و از همه مهمتر، نسبت به وطن و آب و خاکش تعصب خاصی داشت و به کشورش ایران عشق میورزید در بین خانواده و فامیل به آقای میهن پرست مشهور شده بود و با همین علاقه هم وارد ارتش شد، هر وقت میگفتم اسدالله جان، باید خیلی مواظب خودت باشی میگفت: پدر، ما فرزندان ایرانیم و اگر صدجان هم داشته باشیم، باید آن را سخاوتمندانه تقدیم کنیم، نترس هرچه خدا بخواهد همان خواهد شد.

(آقای عبدالله گویلی پدر شهید)

آخرین مرخصی

آخرین بار که به مرخصی آمده بود. عروسی برادر بزرگش بود، در مراسم عروسی حضور پیدا نمیکرد، بویژه زمانی که پدرش حضور داشت و این کار را دور از ادب میدانست، من هم به پدرش میگفتم تو بیرون برو تا بچهها راحت باشند، بعد از مراسم عروسی، آماده شد تا به سر خدمت برگردد، هنگام خداحافظی گفتم: برای مراسم روز هفتم عروسی برادرت برمیگردی[1]؟ گفت سعی میکنم بیایم، روز هفتم پسر کوچکم آمد و گفت مادر خواب دیدهام، تعبیرش چیست؟ گفتم: چه خوابی؟ گفت در خواب دیدم یکی از دندانهایم شکسته است. از تعبیر خواب ترسیدم گفتم انشاءالله خیر است نمیخواهم بشنوم، بازگو نکن، طولی نکشید که خبر شهادت اسدالله را آوردند و مراسم جشن به عزا تبدیل شد.

(سرکارخانم صغری حاجی میرزائی مادر شهید)

میدانست به شهادت مي رسد.

... روزی به مزار شهدای بهشت محمدی سنندج رفتیم. گفت بزودی من شهید میشوم، مرا اینجا دفن خواهند کرد. من با شوخی به او گفتم:غیب گو هم شدهای ! در پادگان هم در کارگاه نجاری پادگان تابوتی را برای خود آماده کرده بود و اسم خود را بر روی آن نوشته بود و این را به پدرش هم گفته بود. طولی نکشید به شهادت رسید و در همان تابوت پیکرش را انتقال دادیم و در کمال ناباوری و بدون اطلاع قبلی وقتی که جنازه را به بهشت محمدی انتقال دادیم، دیدم در همان جایی که خود قبلاً گفته بود مزار را آماده کردهاند.

(ستوان دوم حسن محمدی همرزم شهید)

فرشتهی نجات

در سنگر استراحت میکرد، خودش میگفت: از مار حالم به هم میخورد. از قضا زمانی که خوابیده بود، ماری را گرفتم و آن را داخل سنگرم بردم، اگرچه از مار نمیترسید، ولی آن قدر اذیتش کردم مجبور شد از سنگر آمد بیرون، خیلی از سنگر فاصله نگرفته بودیم که دشمن سنگر را بمباران کرد، سنگر با خاک یکسان شد، وقتی این صحنه را دید، خندید و گفت: این مار فرشتهی نجات ما بود، من بعد از این نه تنها از مار حالم به هم نخواهد خورد، بلکه نوکر همهی مارها هم هستم.

(ستواندوم حسن محمدی همرزم شهید)

اسد واقعاً اسد بود

شخصیتش منحصربه فرد بود. آن قدر وجدان کاری داشت،هرچه کار تعمیر سلاح پیش میآمد، همه میگفتند: اسد باید بیاید و سلاح را تعمیر کند. یک روز عصر مأموریت پیدا کردیم برای تعمیر چند قبضه توپ به پادگان گرمک (پنجوین عراق) برویم. با یکدستگاه جیب و قطعات مورد نیاز حرکت کردیم، در ارتفاعات صعب العبور منطقه در پشت کوه قوچ سلطان، ماشین پنچر شد. برای تعویض لاستیک ماشین را جک زدیم، جاده کاملاً گل بود، ناگهان جک غلطید و دستش زیر ماشین ماند. کاری از من ساخته نبود خون از دستش جاری شده بود، من خود را باخته بودم و او به من میخندید، گفتم: اسد دستت قطع شده و تو داری میخندی، گفت: اگر قطع شده بود میتوانستم آن را از زیر ماشین بیرون بیاورم، ساعتها دستش زیر ماشین گیر کرده بود، اما حتی یک آخ هم نگفت و همچون کوه استوار مانده بود. تا گروهی از نیروهای سپاه سر رسیدند و او را نجات دادیم و حقیقتاً اسد، اسد بود.

(ستواندوم حسن محمدی همرزم شهید)

من نمیگذارم ستون متلاشی شود.

قرار شد با ستون به مریوان برویم. منطقه ناامن بود. من و اسد با هم بودیم. جادهی سنندج به مریوان، کمینگاههای زیادی داشت هرگاه در این مسیر ستون جابجا میشد، فاصلهی 120 کیلومتری را چند روزه طی میکردیم، همانگونه که ستون حرکت میکرد، اسد نگاهی به اطراف انداخت و گفت: حسن دلم شور میزند من اینجاها را دیشب در خواب دیدهام، حرفش تمام نشده بود، منطقه یک پارچه تبدیل به آتش شد. از کوههای اطراف مسیر حرکت ستون زیر رگبار گلوله قرار گرفت. عناصر ضد انقلاب آن قدر به ستون نزدیک شده بودند كه حرفهای همدیگر را میشنیدیم. مسئولیت تعمیر تیر بارهای سنگین (کالیبر 50) در دو نقطهی حساس از کار افتاده بودند، ما ابتدا فکر کردیم خدمهی آنها به شهادت رسیدهاند. وقتی که فهمید سلاحها از کار افتادهاند، در آن شرایط سخت در حالی که در تیررس کامل دشمن بود و ما رفتن را صلاح نمیدانستیم خود را به تیر بارچی رساند، میگفت: من نمیگذارم ستون متلاشی شود. بعدها فرماندههان همه گفتند اسد مانع متلاشی شدن ستون شد.

(ستواندوم حسن محمدی همرزم شهید)



[1]-طبق آداب و رسوم خاص منطقه خانواده بعد از هفت روز از مراسم عروسی، مراسم جشن دیگری به اسم مراسم هفتم را برگزار میکنند.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده