در سالروز شهادت شهيد سيد منصور بياتيان
شنبه, ۰۴ شهريور ۱۳۹۶ ساعت ۱۶:۲۶
زمستان آن سال بسيار سرد و يخبندان بود سيد منصور كه فرمانده‌اي پايگاه را به عهده داشت در مرخصي به سر مي‌برد و ...
نويد شاهد كردستان:


نام و نام‌خانوادگي شهيد‌: سيد منصور بياتيان

نام پدر: سيد محمد علي متولد: 15/7/1327

تاريخ شهادت: 4/6/63 محل شهادت: محور سقز



خاطره‌اي از شهيد سيد منصور بياتيان - شهرستان بيجار

* چفيه‌ي سفيد

در سال 1360در پايگاه نجف آباد (از روستاهاي تابعه‌ي بيجار) مستقر بوديم. زمستان آن سال بسيار سرد و يخبندان بود سيد منصور كه فرمانده‌اي پايگاه را به عهده داشت در مرخصي به سر مي‌برد و در غياب خود مرا مسئول پايگاه معرفي كرده بود يك روز حوالي ساعت 5 بعداز‌ظهر يك نفر به اسم سيد‌اوسط به پايگاه آمد و گفت ما از سنندج آمديم در بين راه متوجه شديم ضدانقلاب روي پل حصار سفيد (يكي از روستا‌هاي بين بيجار و سنندج) كمين كرده‌اند و مردم عادي و ساير رزمندگان را كه از آنجا عبور مي‌كنند به گروگان گرفته و مورد اذيت و آزار قرار مي‌دهند و نيز يك ماشين آيفاي سپاه كه حامل 4 نفر بوده را گرفته و ماشين را به آتش كشيدند و افراد سرنشين را به شهادت رسانده‌اند. بسيار ناراحت شدم بلافاصله با سپاه بيجار تماس گرفتم و پرسيدم آيا آيفاي سپاه بيجار كه صبح براي تهيه خواروبار به سنندج رفته بود برگشته يا نه، آنها در پاسخ گفتند قرار بوده بعدازظهر برگردد. با اين جواب فهميدم كه ماشين آتش گرفته توسط ضدانقلاب همين ماشين بوده و لذا سيد منصور را در جريان گذاشتم. طولي نكشييد كه ايشان به پايگاه بازگشتند. تا اذان صبح صبر كرديم و مشغول جمع‌آوري وسايل و مهمات و بررسي جوانب موضوع بوديم بعد از نماز صبح به طرف حصار سفيد حركت كرديم برادران شهيد را داخل آمبولانس قرار داده و راهي بيجار كرديم و خودمان جهت تعقيب و دستگيري ضد‌‌انقلاب به طرف كوه‌هاي زاغه كه در مسير بود رفتيم. در بين راه اجساد 4 شهيد ديگر را پيدا كرديم و آنها را به روستاي حصار سفيد انتقال داده و دوباره به عمليات ادامه داديم. به آبادي كلك رسيديم ضدانقلاب در اين آبادي قرار داشتند، از تعقيب ما آگاه شده بودند و ما هم هيچ نيروي پشتيباني نداشتيم، ناگهان جنگ شروع شد جنگي شديد و نابرابر، پرسيدم سيد تكليف چيست و چكار كنيم؟ بعد از كمي جنگ گفت عقب‌‌‌نشيني‌ مي‌كنيم تا بتوانيم جنازه شهداي همراهمان را نيز به بيجار انتقال دهيم و لذا عقب‌‌نشيني كرديم. هنوز به پايگاه نرسيده بوديم كه نگهبان شب اطلاع داد از طرف آبادي تپه محمدي كه در همان حوالي بود صداي تير شنيده مي‌شود، سيد گفت چرا معطلي زود ماشين را بيرون بياورتا حركت كنيم، گفتم سيد كمي صبر كنيم تا نيروي كمكي بيايد گفت نه برو و من نيز با سرعت حركت كردم. وقتي كه به ابتداي آبادي تپه محمدي رسيديم سيد كه در پشت كاليبر پنجاه نشسته بود شروع به تيراندازي كرد. ناگهان متوجه شدم آمبولانسي كه شهدا را با آن به بيجار فرستاده بوديم در اوايل پل مانده است و راننده آن (حاج علي شريفيان و برادر احمد‌زاده) به سمت ما مي‌دوند و دمكراتها در تعقيب آنها هستند و برادر احمد‌زاده پايش بر اثر اصابت تير زخمي شده است. سيد فرياد زد چرا ايستادي جلوتر برو، برو به طرف آنها و در حالي كه باران تير به سوي ما سرازير شده بود من جلو‌تر رفتم و به نزديك پل رسيدم. چند تير به جلوي ماشين اصابت كرد و شيشه جلو شكست، متوجه شدم كه خون از سر و رويم جاري شده است. سيد در حال تير‌اندازي پايين آمد و چفيه دور گردنش را باز كرد و به سر و صورتم بست. گفتم سيد من حالم خوب است تيراندازي كن و سيد يكه و تنها تا چند لحظه در مقابل آنها مقاومت كرد بطوري كه پا به فرار گذاشتند و نيروي كمكي هم رسيد. نكته جالب اين كه نيمه‌هاي شب بود كه سيد گفت قصد دارم به داخل آبادي بروم چون ضد‌انقلاب در خانه‌هاي مردم پنهان شده‌اند و اينجا ماندن ما هيچ فايده‌‌اي ندارد و لذا حركت كرد و من هم دنبال او رفتم اصرار كرد من نروم‌‌، گفتم يا هر دو مي‌رويم يا هيچ‌كدام، كمي رفتيم متوجه شديم يك نفر دنبال ما مي‌دود ديديم شهيد اكبر خدائي است گفتيم تو چرا آمدي گفت مگر خون من از خون شما رنگين‌تر است. سه نفري به داخل آبادي رفتيم سيد به بلندي رفت و با صداي بلند و غرا فرياد زد اي مردم آبادي تپه محمدي چرا مي‌ترسيد و بيرون نمي‌آييد. نيرو‌هاي ما دور تا دور روستا را محاصره كرده‌اند (در حالي‌كه سه نفر بيشتر نبوديم) ضد‌انقلاب هم جز تسليم راه ديگري ندارد. پس از چند لحظه مردم از خانه‌هاي خود بيرون آمده و ضد‌انقلاب مخفيانه پا به فرار گذاشته بودند، ما بعد از اين عمليات به پايگاه نجف‌آباد بر‌گشتيم كه نزديك اذان صبح بود.[1]



1- به نقل از مجيد سركاني - دوست و همرزم شهيد -


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده